- بالیدن
- افتخار کردن، رشد کردن
معنی بالیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- بالیدن
- نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
- بالیدن
- رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، کوالیدن، گوالیدن
تناور گشتن
فخر کردن
- بالیدن ((دَ))
- رشد و نمو کردن، فخر کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در آویختن برهم چسبیدن
نمو کرده، بلند شده
رشد و نمو کردن چادری که درون آن از گاز پر سازند و به هوا رها کنند
ایستادن
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
جستجو کردن، تفحص کردن
ر (بارید بارد خواهد بارید ببار بارنده باران باریده بارش باراندن بارانیدن) فرود آمدن باران برف تگرگ و مانند آن
بالیدن، نمو کردن، فخر کردن
گریختن، فرار کردن، فریاد کشیدن
به هم چسبیدن، در آویختن به چیزی، پشلیدن
نموکرده، افزوده، تنومند و بزرگ شده
بودن، ماندن، ایستادن، اقامت داشتن
بالیدن، نمو کردن، بزرگ شدن، تناور گشتن
زاری کردن از درد یا از سوز دل، ناله کردن
بافتن، تار و پود را لا به لای هم کردن در پارچه بافی یا قالی بافی و سایر چیزهای بافتنی، چند رشته موی یا نخ را به هم تابیدن
درهم شدن، آشفته شدن، ژولیده شدن، گریختن، دور شدن، برای مثال ز کالیدن یک تن از رزمگاه / شکست اندر آید به پشت سپاه (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
فرود آمدن قطره های آب، دانه های برف یا تگرگ از آسمان، فروریختن چیزی مانند باران
غلتیدن، برای مثال روز و شب در نعمتش غالیدن است / پس ز کفران هر نفس نالیدن است (مولوی - لغت نامه - غالیدن) ، از یک پهلو به پهلوی دیگر گردانیدن، غلتانیدن، برای مثال آهو مر جفت را بغالد بر خوید / عاشق معشوق را به باغ بغالید (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۶) ، مالیدن
صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن
ذوب کردن
ریختن
از میان برداشتن
صاف شدن، پاک شدن از آلودگی، پاکیزه شدن
تراوش کردن
ذوب شدن
ریخته شدن
از میان رفتن، پالودن
ذوب کردن
ریختن
از میان برداشتن
صاف شدن، پاک شدن از آلودگی، پاکیزه شدن
تراوش کردن
ذوب شدن
ریخته شدن
از میان رفتن، پالودن
غلطیدن، گردانیدن به پهلو
درهم شدن، آشفتن، ژولیدن
فرار کردن، دور شدن
لمس کردن و دست یا افزار بر چیزی کشیدن، چیزی را در دست مکرر فشار دادن، ساییدن
ناله کردن فریادوفغان کردن: نبینید خویشان و پیوستگان نبینید نالیدن خستگان، شکایت کردن گله کردن: (ازکوتاهی عمرمی نالی ک،) دعا کردن بازاری تضرع کردن: چندان دعاکن درنهان چندان بنال اندرشبان کز گنبد هفت آسمان درگوش توآید صدا. (دیوان کبیر. 6: 1)، نغمه محزون سردادن ظوازحزن انگیز خواندن: طرفه مرغان بردرخت دین همی نالندزار اندرآن گلزار جانت را نوای زار کو ک یانالیدن موسیقی. بترنم درآمدن آن نواخته شدن آن: زنالیدن بوق و بانگ وسرود هوا گشت از آوازبی تار وپود، بانگ برداشتن خروشیدن: (واگرهیچ چیزی آلوده برآن ریگ افکنند بنالد چنانکه رعد بنالد -6) تظلم کردن دادخواهی کردن: (و هرکس که پیش خواجه بزرگ رفت وبنالید جواب آن بودکه کارسلطان وعارض است ومرا درین باب سخنی نیست،) رنجیدن، مریض شدنبیمارشدن: (مسکین این فال بز دور است آمد و دیگر روزبنالیدوشب گذشته شدو آنجا دفن کردند)
نموکردن رشد کردن، فخرکردن مباهات کردن