- بالودن
- رشد و نمو کردن چادری که درون آن از گاز پر سازند و به هوا رها کنند
معنی بالودن - جستجوی لغت در جدول جو
- بالودن
- بالیدن، نمو کردن، بزرگ شدن، تناور گشتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
افتخار کردن، رشد کردن
نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
نمو کرده نشو و نما یافته بالیده
مصفی کردن، پالیدن، از صافی گذرانیدن، صاف کردن
بالیده، نموکرده، بزرگ شده
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، کوالیدن، گوالیدن
تناور گشتن
فخر کردن
تناور گشتن
فخر کردن
صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن
ذوب کردن
ریختن
از میان برداشتن
صاف شدن، پاک شدن از آلودگی، پاکیزه شدن،برای مثال ره داور پاک بنمودشان / از آلودگی سر بپالودشان (فردوسی - ۱/۷۶) ، تراوش کردن
ذوب شدن
ریخته شدن
از میان رفتن
پالیدن
ذوب کردن
ریختن
از میان برداشتن
صاف شدن، پاک شدن از آلودگی، پاکیزه شدن،
ذوب شدن
ریخته شدن
از میان رفتن
پالیدن
صاف کردن، پاک کردن، تهی کردن، پاکیزه شدن، تباه کردن، ضایع کردن، تباه شدن، ضایع شدن، گداختن، ذوب کردن، به قالب ریختن سیم و زر و مانند آن، تمام شدن
فرانسوی، بادکنک، هوا گرد کره ای لزرگ که پوشش آن از پارچه ای غیر قابل نفوذ تشکیل شده و داخل آنرا از گازهای سبک (سبکتر از هوا) پر کنند و در نتیجه باسمان صعود کند
((لُ))
فرهنگ فارسی معین
کره ای بزرگ که پوشش آن از پارچه یا چرم غیرقابل نفوذ است و داخل آن را از گازهای سبک (سبک تر از هوا) پر کنند در نتیجه به آسمان صعود کند
وسیله ای برای پرواز، مرکب از یک کیسۀ بزرگ حاوی گازهای سبک تر از هوا و سبدی برای حمل بار و مسافر که به وسیلۀ ریسمان هایی به هم متصل شده
سوختن ومتغیر شدن رنگ از حرارت آتش، بیهودن
در آویختن برهم چسبیدن
چیزی را از صافی یا غربال و جز آن بیرون کردن چیزی آب دار را از الک و مانند آن در کردن تا صاف شود آرد و مانند آنرا از تنگ بیزی بیرون کردن تا سبوس و نخاله آن گرفته شود پالیدن پالاییدن صافی کردن تصفیه، صافی و روشن شدن، پاک کردن تطهیر کردن، پاک شدن مطهر شدن، تباه کردن ضایع کردن، تباه شدن ضایع شدن، تهی کردن بپرداختن خالی کردن، کشیدن روغن و مانند آن: پالودن روغن، ریختن فرو ریختن جاری شدن، تراویدن ترابیدن زهیدن، گداختن ذوب کردن بقالب ریختن سیم و زر و مانند آن، تمام شدن کاستن، -13 تشکیک کردن انتقاد کردن، -14 نجات دادن خلاص دادن، خلاص شدن نجات یافتن، بزرگ شدن، -17 بزرگ گردانیدن، تر کردن نمناک کردن آغشتن، یا پالودن رنگ رخ از کسی. پریدن رنگ او
نمو کرده، بلند شده
چاهک چاهی که در آن باران و آبهای فاسد ریخته شود چاه فاضل آب آبریز
نمو کننده نشو و نماکننده رشد کننده
رقاصه، رقصنده باله
اسب جنیبت اسب کوتل
ایستادن
رحم کردن شفقت کردن، بخشیدن
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
گشایش یافتن، مفتوح شدن
راندن، دور کردن
بنیه، اساس
پارسی تازی گشته پهلوان، بند باز