جدول جو
جدول جو

معنی بازپند - جستجوی لغت در جدول جو

بازپند(پَ)
قسمی باز است. (یادداشت مؤلف) :
گر ز ره پند او داد دهد داد بگ
چوژه ز بن برکند شهپر بر بازپند.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برزمند
تصویر برزمند
(پسرانه)
باشکوه، نام یکی از فرمانداران ایرانی که براسکندر شورید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سازمند
تصویر سازمند
ساخته و آماده، آراسته و با نظام، منظم و مرتب، سازور، برای مثال سازمند از تو گشت کار همه / ای همه و آفریدگار همه (نظامی۴ - ۵۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازرنگ
تصویر بازرنگ
باژرنگ، سینه بند کودکان، پیش بند، پستان بند زنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربند
تصویر باربند
جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس
باره بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازپیچ
تصویر بازپیچ
مهره یا چیز دیگری که بالای گهواره برای سرگرمی کودک آویزان کنند
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بادپیچ، پالوازه، آورک، نرموره، سابود، بازام، گواچو، اورک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازوبند
تصویر بازوبند
نواری پارچه ای برای نشان دادن ماموریت خاص، عزا یا عضویت در یک گروه خاص، حلقه ای فلزی که برای زینت به بازو بسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازنده
تصویر بازنده
بازی کننده، مقابل برنده، کسی که در مسابقه، قمار و مانند آن شکست بخورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازگرد
تصویر بازگرد
بازگشت، مراجعت، بازگردنده، رجوع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
دیدار کردن، دیدار دوباره، به دیدن کسی رفتن که قبلاً به ملاقات آمده، رسیدگی به کاری
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
سینه بند. (فرهنگ اوبهی). سینه بند طفلان و آن را بازرنگ نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). باژرند. بازرنگ. باژرنگ. سینه بند باشد. شاعر گوید:
در کام ما حلاوت شهد شهادت است
درمهد بسته اند بر این شکل بازرند.
(فرهنگ سروری نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار که در 42 هزارگزی جنوب باختر صفی آباد و 12 هزارگزی جنوب راه آهن قرار دارد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 600 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، پنبه، میوه و شغل مردمش زراعت و باغداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). سابقاً این ده بازقن خوانده میشده است. رجوع به حواشی تاریخ بیهق ص 327 شود
لغت نامه دهخدا
نزله بند معزمی که پاره ای دردها را چون سر درد و غیره با عزیمت علاج کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازمند
تصویر سازمند
ساخته و آراسته و آماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربند
تصویر باربند
آنکه بارها را بندد، نواری که با آن بار را استوار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارمند
تصویر بارمند
باردار، دارای بار
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که ببازو بندند از آلات زینت یا سنگهای گرانبها، پارچه ای که برای علامت و شعاری نقش شده باشد، دعایی که بر کاغذ یا پارچه نوشته و بر بازو بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازپره
تصویر بازپره
شب پره، پروانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازپیچ
تصویر بازپیچ
تاب و بادپیچ
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار مجدد دوباره دیدن، ملاقات شخصی از دیگری که وی قبلا بملاقات آمده باشد، رویت مکانی و ناحیه ای، رسیدگی بامری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرنگ
تصویر بازرنگ
پستان بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باززدن
تصویر باززدن
راندن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازشدن
تصویر بازشدن
گشایش یافتن، مفتوح شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنده
تصویر بازنده
بازی کننده، مقابل برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
پرسش کن، تحقیق نمای، سئوال کننده، پرسش مکرر و سئوال مکرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
دیدار کردن، دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازنده
تصویر بازنده
((زَ دِ))
دارای باخت، شکست خورده، ناموفق، ناکام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازوبند
تصویر بازوبند
((بَ))
النگویی که به جای مچ بر بازو می بندند، نواری که به نشانه عزا، داشتن مأموریت ویژه، عضویت در جایی یا داشتن مقامی در ورزش به بازو می بندند، دعا یا قرانی که بر بازو می بندند، تعویذ، نوعی زره بازو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
((پُ))
دادرسی که کارش پرسش از متهم، شاهدان و آگاهان و پژوهش و بررسی درباره چگونگی واقع شدن یک جرم، پیشگیری از فرار متهم و از میان رفتن آثار جرم است، مستنطق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوزکند
تصویر بوزکند
((کَ))
صفه، ایوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازگرد
تصویر بازگرد
((گَ))
مراجعت، بازگشت
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند، نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند، طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازوبند
تصویر بازوبند
آصره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازسپید
تصویر بازسپید
آق سنقر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازمند
تصویر سازمند
مرتب، منظم
فرهنگ واژه فارسی سره