جدول جو
جدول جو

معنی بازوبند - جستجوی لغت در جدول جو

بازوبند
نواری پارچه ای برای نشان دادن ماموریت خاص، عزا یا عضویت در یک گروه خاص، حلقه ای فلزی که برای زینت به بازو بسته می شود
تصویری از بازوبند
تصویر بازوبند
فرهنگ فارسی عمید
بازوبند
(بَ)
هر چیزی که بربازو بندند، خواه از سنگهای قیمتی باشد یا غیر آن. (ناظم الاطباء). بندی مرصع که زینت را به بازو بندند. (یادداشت مؤلف). پارۀ زیوری است معروف. (آنندراج). حلقه ای که اغلب از فلزات قیمتی تهیه و به بازوی پهلوانان بسته میشده است. دملج و دملج. (المنجد) (منتهی الارب). معضاد. عضاد. مدلوج. دملوج. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
بازوبند
(بَ)
دهی است از دهستان تحت جلگه بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور که در 12 هزارگزی شمال فدیشه در جلگه واقع شده است. ناحیه ای است معتدل با 522 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بازوبند
آنچه که ببازو بندند از آلات زینت یا سنگهای گرانبها، پارچه ای که برای علامت و شعاری نقش شده باشد، دعایی که بر کاغذ یا پارچه نوشته و بر بازو بندند
فرهنگ لغت هوشیار
بازوبند
((بَ))
النگویی که به جای مچ بر بازو می بندند، نواری که به نشانه عزا، داشتن مأموریت ویژه، عضویت در جایی یا داشتن مقامی در ورزش به بازو می بندند، دعا یا قرانی که بر بازو می بندند، تعویذ، نوعی زره بازو
تصویری از بازوبند
تصویر بازوبند
فرهنگ فارسی معین
بازوبند
آصره
تصویری از بازوبند
تصویر بازوبند
فرهنگ واژه فارسی سره
بازوبند
ساعدبند، تعویذ، دعا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازوبند
بازوبند زرین، اگر بیند که در بازو داشت، دلیل که از برادران یا از کسی دیگر او را غم و کراهت رسد. اگر بازوبند سیمین داشت، دلیل که دختر خود را یا دختر خواهر خود را به شوهر دهد. اگر این خواب را زنی بیند، دلیل که او را مال و نعمت و آرایش بود. اگر بیند که بازوبند سیمین یا اهنین داشت، دلیل که او را از برادر قوت ویاری بود. اگر بیند که بازوبند بشکست یا ضایع شد تاویلش به خلاف این بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاوبند
تصویر گاوبند
واحد زراعتی، کسی که یک جفت گاو داشته باشد و با پرداخت سهمی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند، صاحب گاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربند
تصویر باربند
جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس
باره بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جادوبند
تصویر جادوبند
کسی که سحر را از کار بیندازد، چیزی که سحر را باطل کند، کنایه از بسیار زیبا، برای مثال دلفریبی به غمزه جادوبند / گل رخی قامتش چو سرو بلند (نظامی۴ - ۶۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
سینه بند. (فرهنگ اوبهی). سینه بند طفلان و آن را بازرنگ نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). باژرند. بازرنگ. باژرنگ. سینه بند باشد. شاعر گوید:
در کام ما حلاوت شهد شهادت است
درمهد بسته اند بر این شکل بازرند.
(فرهنگ سروری نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف).
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهر کرد که در 105 هزارگزی شمال باختر اردل واقع و دارای 25 تن سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
قسمی باز است. (یادداشت مؤلف) :
گر ز ره پند او داد دهد داد بگ
چوژه ز بن برکند شهپر بر بازپند.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(رَ نَنْ دَ / دِ)
نزله بند. معزمی که پاره ای دردها را چون سردرد و غیره با عزیمت علاج کند
لغت نامه دهخدا
(باجْ وَ)
دهی از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد در 25هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 14هزارگزی باختر شوسۀ بوکان بمیاندوآب. کوهستانی، معتدل، مالاریائی. سکنۀ آن 134 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون، حبوبات است. شغل اهالی زراعت، گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ دَ / دِ)
آنکه بارهارا بندد.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار که در 42 هزارگزی جنوب باختر صفی آباد و 12 هزارگزی جنوب راه آهن قرار دارد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 600 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، پنبه، میوه و شغل مردمش زراعت و باغداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). سابقاً این ده بازقن خوانده میشده است. رجوع به حواشی تاریخ بیهق ص 327 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عقال. (دهار). طنابی که زانوی شتر بدان بندند تا بر نتواند خاست:
گشادم هر دو زانوبندش از پای
چو مرغی کش گشایند از حبایل.
منوچهری.
ابوبکر سوگند خورد که اگر زانوبند اشتری از آنک در عهد پیغامبر می دادند کمتر دهند حرب کنم. (مجمل التواریخ والقصص ص 265).
چنگ چون بختی پلاسی گرد زانوبند او
وز سر بینی مهارش ساربان انگیخته.
خاقانی.
، بندزانو. مفصل ساق پا و ران، آلتی از آلات حرب که بر زانو بندند: و او را (اردشیر را) درازدست نیز گویند سبب آنک بر پای ایستاده دست فروگذاشتی و از زانوبند گذشتی. (مجمل التواریخ و القصص ص 30)
لغت نامه دهخدا
(اَ رو بَ)
سراندازی پاک نگاه داشتن موی سر را
لغت نامه دهخدا
قزاکند. (فهرست البیان و التبیین چ حسن السندوسی. قاهره، ج 3 ص 78). و منهم یلبس البازبکند و یعلق الخنجر و یأخذالجزر و یتخذالجمه. (البیان و التبیین ج 3 ص 78). در متن و حاشیۀ البیان و التبیین چنین است و بر فرض باز بمعنی کژیا کز یا کج آمده باشد بدین صورت کلمه درست نیست و باید بازیکند باشد نه بازبکند، نظیر برزیگر و جز آن، ولی باز یا پاژ یا فاز بمعنی ابریشم نیامده و تنها در لغات دساتیری کلمه باز بمعنی لطیف آمده که آنهم نمیتواند مورد اعتنا باشد و چون کلمه قزاکند بصورتهای کژاغند و کزاغند و در تعریب کازغند (دزی) آمده است ظاهراً بازیکند صورتی از کازیغند یا کازکند است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری چاه بهار در جلگه. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از باران. محصول آن حبوبات و ذرت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان گلیجان شهسوار که در هزارگزی جنوب باختری شهسوار واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و 390 تن سکنه، آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن چای و لبنیات و شغل مردمش گله داری است و در تابستان به ییلاق لیمرا میروند. این ده از دو محل بالا و پائین تشکیل شده و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رابینو گوید: لنگا دو قسمت است، یکی جوربند یا بالابند که همان لنگاست و دیگری جیربند یا پایین بند. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 25 بخش انگلیسی).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سربند. دستار. (آنندراج). عمامه، کشیده قامت. بلندبالا. بلندقامت:
سرو بالادار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی.
منوچهری.
، حافظ و نگهبان بالا. محافظ و نگهدارندۀ جهت بالا
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 42 هزارگزی جنوب سپیددشت و در 42 هزارگزی جنوب راه شوسۀ فرعی خرم آباد به کوهدشت در جلگه واقع است. ناحیه ای گرمسیر دارای 1200 تن سکنه است. آب آن از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا سیاه چادربافی است. راه آن اتومبیل رو است و ساکنانش از طایفۀ امرانی میباشند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بازوبند:قرآن بازوبندی. (یادداشت مؤلف) ، مشعبد. بازیگر:
چه چابوک دست است بازی سکال
که در پرده داند نمودن خیال.
اسدی (گرشاسب نامه).
رجوع به چابوک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازو بند
تصویر بازو بند
چیزی که بر بازو بندند، مانند فلزات و زینت آلات قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربند
تصویر باربند
آنکه بارها را بندد، نواری که با آن بار را استوار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
نزله بند معزمی که پاره ای دردها را چون سر درد و غیره با عزیمت علاج کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزومند
تصویر بزومند
گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ))
شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند، نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند، طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
صاحب گاوی که می تواند با پرداخت سهمی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند
فرهنگ فارسی معین
ناز بند
فرهنگ گویش مازندرانی
النگو دستبند، آستین یدک برای کار کشاورزی و درو
فرهنگ گویش مازندرانی
طنابی کلفت و بلند که گاهی از جنس کنف بوده و به آن لیف خرما
فرهنگ گویش مازندرانی