جدول جو
جدول جو

معنی جادوبند

جادوبند
کسی که سحر را از کار بیندازد، چیزی که سحر را باطل کند، کنایه از بسیار زیبا، برای مثال دلفریبی به غمزه جادوبند / گل رخی قامتش چو سرو بلند (نظامی۴ - ۶۵۷)
تصویری از جادوبند
تصویر جادوبند
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با جادوبند

جادو بند

جادو بند
آنکه جادو را از کار اندازد، کسی که جادوگر را افسون کند
جادو بند
فرهنگ لغت هوشیار

بازوبند

بازوبند
آنچه که ببازو بندند از آلات زینت یا سنگهای گرانبها، پارچه ای که برای علامت و شعاری نقش شده باشد، دعایی که بر کاغذ یا پارچه نوشته و بر بازو بندند
فرهنگ لغت هوشیار

جادوانه

جادوانه
مانند جادوان (عمل کردن)، مانند جادوگر: (آن چشم جادوانه عابد فریب بین کش کاروان حسن بدنباله میرود) (حافظ)
جادوانه
فرهنگ لغت هوشیار

جادومنش

جادومنش
دارای روش و منش جادوگران، فریبنده، برای مِثال جادومنشی به دل ربودن / ریحان نفسی به عطر سودن (نظامی۳ - ۴۶۵)
جادومنش
فرهنگ فارسی عمید

بازوبند

بازوبند
نواری پارچه ای برای نشان دادن ماموریت خاص، عزا یا عضویت در یک گروه خاص، حلقه ای فلزی که برای زینت به بازو بسته می شود
بازوبند
فرهنگ فارسی عمید

بازوبند

بازوبند
النگویی که به جای مچ بر بازو می بندند، نواری که به نشانه عزا، داشتن مأموریت ویژه، عضویت در جایی یا داشتن مقامی در ورزش به بازو می بندند، دعا یا قرانی که بر بازو می بندند، تعویذ، نوعی زره بازو
بازوبند
فرهنگ فارسی معین

جادوانه

جادوانه
بسیار زیبا، برای مِثال قیاس کردم و آن چشم جادوانۀ مست / هزار ساحر چون سامریش در گله بود (حافظ - ۴۳۲)
جادوانه
فرهنگ فارسی عمید