جدول جو
جدول جو

معنی زانوبند

زانوبند
(بَ)
عقال. (دهار). طنابی که زانوی شتر بدان بندند تا بر نتواند خاست:
گشادم هر دو زانوبندش از پای
چو مرغی کش گشایند از حبایل.
منوچهری.
ابوبکر سوگند خورد که اگر زانوبند اشتری از آنک در عهد پیغامبر می دادند کمتر دهند حرب کنم. (مجمل التواریخ والقصص ص 265).
چنگ چون بختی پلاسی گرد زانوبند او
وز سر بینی مهارش ساربان انگیخته.
خاقانی.
، بندزانو. مفصل ساق پا و ران، آلتی از آلات حرب که بر زانو بندند: و او را (اردشیر را) درازدست نیز گویند سبب آنک بر پای ایستاده دست فروگذاشتی و از زانوبند گذشتی. (مجمل التواریخ و القصص ص 30)
لغت نامه دهخدا