بستن بار، به هم بستن و پیچیدن چیزی برای حمل کردن به وسیلۀ چهارپا یا گاری یا اتومبیل و امثال آن ها کنایه از سفر کردن، آماده برای سفر شدن، برای مثال گو میخ مزن که خیمه می باید کند / گو رخت منه که بار می باید بست (سعدی۲ - ۷۱۶)
بستن بار، به هم بستن و پیچیدن چیزی برای حمل کردن به وسیلۀ چهارپا یا گاری یا اتومبیل و امثال آن ها کنایه از سفر کردن، آماده برای سفر شدن، برای مِثال گو میخ مزن که خیمه می باید کند / گو رخت منه که بار می باید بست (سعدی۲ - ۷۱۶)
نجات یافتن. رها شدن: گفتند زندگی خداوند دراز باد تا از بلا و ستم دیلمان بازرسته ایم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 19). خداوند راهم در این گرمی فرسنگی دو بباید رفت بر اثر هزیمتیان و رنجی دیگر کشید تا یکباره بازرهد و منزل آنجا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 588). اگر همچنان برفور در عقب ما بیامدی یکی از ما و زنان و بچگان ما بازنرستی. (ایضاً ص 597). گر مردی و بازرستی از من کردم یله خوه بزی و خوه میر. سوزنی. خدمتش آرد فلک چنبری بازرهد زآفت خدمتگری. نظامی. هم بصدف ده گهر پاک را بازره و بازرهان خاک را. نظامی. تا بازرهم ز نام و ننگش آزاد شوم ز صلح و جنگش. نظامی. بگشای بر او دری ز رحمت تا بازرهد ز رنج و محنت. نظامی (الحاقی). قیاس آنست سعدی کز کمندش بجان دادن توانی بازرستن. سعدی (طیبات).
نجات یافتن. رها شدن: گفتند زندگی خداوند دراز باد تا از بلا و ستم دیلمان بازرسته ایم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 19). خداوند راهم در این گرمی فرسنگی دو بباید رفت بر اثر هزیمتیان و رنجی دیگر کشید تا یکباره بازرهد و منزل آنجا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 588). اگر همچنان برفور در عقب ما بیامدی یکی از ما و زنان و بچگان ما بازنرستی. (ایضاً ص 597). گر مردی و بازرستی از من کردم یله خوه بزی و خوه میر. سوزنی. خدمتش آرد فلک چنبری بازرهد زآفت خدمتگری. نظامی. هم بصدف ده گهر پاک را بازره و بازرهان خاک را. نظامی. تا بازرهم ز نام و ننگش آزاد شوم ز صلح و جنگش. نظامی. بگشای بر او دری ز رحمت تا بازرهد ز رنج و محنت. نظامی (الحاقی). قیاس آنست سعدی کز کمندش بجان دادن توانی بازرستن. سعدی (طیبات).
مربوط. وابسته. مرتبط. پیوسته: بشمشیر او بازبسته است گیتی عرض بازبسته است لابد بجوهر. ازرقی. هر اولی به آخری بازبسته است. (از تاریخ بیهق). چون نی بخیال بازبسته مویی ز دهان مرگ رسته. نظامی
مربوط. وابسته. مرتبط. پیوسته: بشمشیر او بازبسته است گیتی عرض بازبسته است لابد بجوهر. ازرقی. هر اولی به آخری بازبسته است. (از تاریخ بیهق). چون نی بخیال بازبسته مویی ز دهان مرگ رسته. نظامی