جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بازرسته

بازرسته

بازرسته
وارسته. آزاد. بی تکلف. خلاص:
زآلایش نفس بازرسته
بازار هوای خود شکسته.
نظامی
لغت نامه دهخدا

بازبسته

بازبسته
مربوط. وابسته. مرتبط. پیوسته:
بشمشیر او بازبسته است گیتی
عرض بازبسته است لابد بجوهر.
ازرقی.
هر اولی به آخری بازبسته است. (از تاریخ بیهق).
چون نی بخیال بازبسته
مویی ز دهان مرگ رسته.
نظامی
لغت نامه دهخدا

بازرفته

بازرفته
بازگشته. برگشته. رفته:
در خانه من ز ساز رفته
بازآمده گیر و بازرفته.
نظامی.
و رجوع به رفته شود
لغت نامه دهخدا

بازرستن

بازرستن
نجات یافتن. رها شدن: گفتند زندگی خداوند دراز باد تا از بلا و ستم دیلمان بازرسته ایم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 19). خداوند راهم در این گرمی فرسنگی دو بباید رفت بر اثر هزیمتیان و رنجی دیگر کشید تا یکباره بازرهد و منزل آنجا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 588). اگر همچنان برفور در عقب ما بیامدی یکی از ما و زنان و بچگان ما بازنرستی. (ایضاً ص 597).
گر مردی و بازرستی از من
کردم یله خوه بزی و خوه میر.
سوزنی.
خدمتش آرد فلک چنبری
بازرهد زآفت خدمتگری.
نظامی.
هم بصدف ده گهر پاک را
بازره و بازرهان خاک را.
نظامی.
تا بازرهم ز نام و ننگش
آزاد شوم ز صلح و جنگش.
نظامی.
بگشای بر او دری ز رحمت
تا بازرهد ز رنج و محنت.
نظامی (الحاقی).
قیاس آنست سعدی کز کمندش
بجان دادن توانی بازرستن.
سعدی (طیبات).
لغت نامه دهخدا