جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با باز بسته

بازبسته

بازبسته
مربوط. وابسته. مرتبط. پیوسته:
بشمشیر او بازبسته است گیتی
عرض بازبسته است لابد بجوهر.
ازرقی.
هر اولی به آخری بازبسته است. (از تاریخ بیهق).
چون نی بخیال بازبسته
مویی ز دهان مرگ رسته.
نظامی
لغت نامه دهخدا

باز نشسته

باز نشسته
کسی که در پیری یا پس از مدتی طولانی یا بعلل دیگر از کار بر کنار رود و از حقوق بازنشستگی استفاده کند، متقاعد، جمع بازنشستگان
فرهنگ لغت هوشیار

بار بستن

بار بستن
بستن و پیچیدن چیزی برای حمل آن بوسیله چارپا یا یکی از وسایل نقلیه بستن بار، آماده برای سفر شدن
فرهنگ لغت هوشیار

زبان بسته

زبان بسته
خاموش، ساکت، برای مِثال بهایم خموشند و گویا بشر / زبان بسته بهتر که گویا به شر (سعدی۱ - ۱۵۵)، تو دانی ضمیر زبان بستگان / تو مرهم نهی بر دل خستگان (سعدی۱ - ۱۹۸)، گنگ، بی زبان
زبان بسته
فرهنگ فارسی عمید