جدول جو
جدول جو

معنی بازآمدن - جستجوی لغت در جدول جو

بازآمدن
(مَ شَ)
برگشتن و رجعت کردن. (ناظم الاطباء). بر قیاس بازکرد و بازگشت. (آنندراج). بجای پیشین برگشتن. بازگشتن. مراجعت کردن. معاودت کردن. ایاب و اوبه. عودت. برگردیدن. مراجعت کردن: فلان از سفر بازآمد. این معنی مأخوذ از معنی دوم باز است چه در مثال مذکور فلان که اول در وطن خودبوده مکرر بوطن خود آمد. (فرهنگ نظام). قدوم، بازآمدن از سفر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) :
نشاید درون نابسغده شدن
نباید که نتوانش بازآمدن.
ابوشکور.
آن دی که امیر ما بازآمد پیروز
مرگ از پس دیدنش روا باشد
پنداشت همی حاسد کو بازنیاید
بازآمد تا هر شفکی ژاژ نخاید.
رودکی.
مورد بجای سوسن آمد باز
می بجای ارغوان آمد.
رودکی.
و چون پیغامبر علیه السلام از خیبر بازآمد. (ترجمه طبری). پس خدای تعالی جبرئیل را بفرستاد تا بال بر سر آدم درمالید و بالاش بشصت ارش بازآمد. (ترجمه طبری بلعمی).
ز هر گونه ای داستانها زدیم
بدان رای پیشینه بازآمدیم.
فردوسی.
زمین را ببخشید بر مهتران
چو بازآمد از شهر مازندران.
فردوسی.
چو رفتند و دیدند و بازآمدند
نهانی بنزدش فرازآمدند.
فردوسی.
چه دانم من که بازآیی تو یا نه
بدانگاهی که بازآید قوافل.
منوچهری.
مکن ای دوست که بیداد نشانی نگذاشت
عدل بازآمد با بوالحسن عمرانی.
منوچهری.
و امیر ابوجعفر از بست بازآمد. (تاریخ سیستان).
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ.
ابوسعید ابی الخیر ؟ (سخنان منظوم ص 4).
بازآمدم بر سر کار خویش و راندن تاریخ و باﷲ التوفیق. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 123). این نامه ها نبشته آمد و معتمد دیوان وزارت رفت و بازآمد. (ایضاً ص 335). ابراهیم هاجر را بر شتری نشانیدی و خود هم بر شتری نشست و از بیت المقدس بیرون آمدند تا بدانجا رسیدند که امروز مکه است. ابراهیم هاجر را درآنجا نهاد و گفت اینجا باشید تا من بازآیم و برفت. (قصص الانبیاء ص 50). و گفتی اگر مرا بازآمدن نباشد تو بر خویشتن و فرزندان خرج کن. (قصص الانبیاء ص 220).
فریادکنان غمین غمین شد ز برت
تشویرخوران خجل خجل بازآید.
؟
و بمدتی نزدیک هر دو مظفرو با کام دل و غنیمت بی اندازه بازآمدند. (فارسنامۀابن البلخی ص 82). و چون ابن ابی العاص از آن اعمال بازآمد نوبت خلافت با عثمان بن عفان آمده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 115). و چون این هر دو کس بازآمدند از کشتن هرمز، اپرویز زنان و ثقل را گسیل کرده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). گفت پنداری آن همای است که ما او را از دست آن مار برهانیدیم و امسال بمکافات آن بازآمده است. (نوروزنامۀ منسوب بخیام).
بازآمدنت نیست چو رفتی رفتی.
خیام.
چون بر این سیاقت در مخاصمت نفس مبالغت نمودم براه راست بازآمد. (کلیله و دمنه). شیر مجروح و نالان بازآمد. (کلیله و دمنه). شما جای نگه دارید تا من بازآیم. (کلیله و دمنه).
که رفت بر ره فرمان تو کز آن فرمان
رمیده بخت بفرمان او نیامد باز.
سوزنی.
چون از ستد و داد و برگرفت و نهاد فارغ شد بخانه بازآمد. (سندبادنامه ص 240). شاه از این مقدمات موافق و کلمات رایق بقرار بازآمد. (سندبادنامه ص 63). از قوت زخم ازپای درآمد و بیهوش بیفتاد، چون بهوش بازآمد کینه دردل گرفت. (سندبادنامه ص 82).
از قربت حضرت الهی
بازآمدی آنچنان که خواهی.
نظامی.
همرهان نازنین از سفر بازآمدند
بدگمانم تا چرا بی آن پسر باز آمدند.
کمال اسماعیل.
پس از چند سالی که از سفر شام بازآمدم... (گلستان).
المنه ﷲ که هوای خوش نوروز
بازآمد و از جور زمستان برهیدیم.
سعدی.
شرط عقل است صبر تیرانداز
که چو رفت از کمان نیاید باز.
سعدی.
امید نیست که عمر گذشته بازآید.
سعدی.
چه سود آنگه که ماهی مرده باشد
که بازآید بجوی رفته آبی.
ابن یمین.
یوسف گم گشته بازآید بکنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور.
حافظ.
ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی
دل بی تو بجان آمد وقت است که بازآئی.
حافظ.
پس از آن بازگردیدند و بقم بازآمدند. (تاریخ قم ص 219).
لغت نامه دهخدا
بازآمدن
((مَ دَ))
دوباره آمدن، برگشتن
تصویری از بازآمدن
تصویر بازآمدن
فرهنگ فارسی معین
بازآمدن
دو چوب شاخه دار بلند که بر آن سوار شده و راه روند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بر آمدن
تصویر بر آمدن
بالا آمدن، پدید آمدن، ظاهر شدن، سپری شدن، رو به راه شدن کار و انجام یافتن آن، برجستگی پیدا کردن، ورم کردن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
گشاده شدن، گشوده شدن، وا شدن، گشوده شدن گره
کنایه از آمادۀ کار شدن، دایر شدن
بازگشتن
کنار رفتن برای مثال به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب (ادیب صابر - ۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازنمودن
تصویر بازنمودن
وانمود کردن، نشان دادن، دوباره نشان دادن، شرح دادن، بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز آمدن
تصویر باز آمدن
دوباره آمدن، برگشتن، به جای خود برگشتن، برای مثال اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید / عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید (حافظ - ۴۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بس آمدن
تصویر بس آمدن
کفایت کردن، کافی بودن، بس بودن، از عهده کسی یا انجام دادن امری برآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازچیدن
تصویر بازچیدن
واچیدن، برچیدن، برداشتن، جمع کردن، برای مثال عنقا شکار می نشود دام بازچین / کاینجا همیشه بادبه دست است دام را (حافظ - ۳۰)، گرد آوردن، تک تک جمع کردن، چیزی گسترده را درهم پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازکردن
تصویر بازکردن
گشادن، گشودن، گشاده کردن، گشوده کردن، واکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازستدن
تصویر بازستدن
پس گرفتن، بازستاندن، بازگرفتن، واپس گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساز آمدن
تصویر ساز آمدن
سازگار آمدن، درست در آمدن، موافق بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازدادن
تصویر بازدادن
واپس دادن. پس دادن، بازگرداندن، دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ / دِ)
برگشته مراجعت کرده. باز جای خود آمده:
رفتند یگان یگان فرازآمدگان
کس می ندهد نشان بازآمدگان.
(منسوب بخیام از ص 340 سندبادنامه).
از جملۀ رفتگان این راه دراز
بازآمده ای کو که بما گوید راز.
(خیام از سندبادنامه).
در خانه من ز ساز رفته
بازآمده گیر و بازرفته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بار آمدن
تصویر بار آمدن
تربیت شدن، پرورش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
گشاده شدن (درو مانند آن) گشود شدن مفتوح گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آمدن
تصویر باد آمدن
وزیدن باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به آمدن
تصویر به آمدن
خوب شدن نیک شدن، خوبی و خوشی پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازستدن
تصویر بازستدن
پس گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازکردن
تصویر بازکردن
گشودن، فراز کردن، وا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنمودن
تصویر بازنمودن
دوباره نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجا آمدن
تصویر بجا آمدن
برآورد شدن، برآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس آمدن
تصویر بس آمدن
کفایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز آمدن
تصویر باز آمدن
برگشتن، رجعت کردن، بازآوردن، تجدید کردن، برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز زدن
تصویر باز زدن
((زَ دَ))
کنار زدن، عقب زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارآمدن
تصویر کارآمدن
((مَ دَ))
شایسته بودن، سر و کار داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسرآمدن
تصویر بسرآمدن
((بِ سَ مَ دَ))
به پایان رسیدن، مردن، درگذشتن، به هوش آمدن، به خود آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
((شُ دَ))
گشاده شدن، رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازآوردن
تصویر بازآوردن
((وَ دَ))
برگرداندن، دوباره آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار آمدن
تصویر بار آمدن
((مَ دَ))
تربیت شدن (چه خوب چه بد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
Opening
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
открытие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
Öffnung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
відкриття
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
otwarcie
دیکشنری فارسی به لهستانی