جدول جو
جدول جو

معنی بارینال - جستجوی لغت در جدول جو

بارینال
بارینال صابی، رجوع به وینال و ص 226 الجماهر شود، دوباره خوردن، ملاقی شدن، مقابل شدن، (غیاث اللغات)، برخوردن، تصادف کردن، روبرو شدن، تصادم، دچار شدن و پیوستن بچیزی:
از آن روزبانان ناپاک مرد
تنی چند روزی بدو بازخورد،
فردوسی،
بیامد که جوید ز گردان نبرد
نگهبان لشکر بدو بازخورد،
فردوسی،
بهم بازخوردند هر دوسپاه
شماساس با قارن کینه خواه،
فردوسی،
چون به ایشان بازخورد آسیب شاه شهریار
جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان باد رم،
عنصری،
همی خواست یاری بزاری و درد
ز ناگه نریمان بدو بازخورد،
اسدی (گرشاسب نامه)،
، رسیدن، نازل شدن، فرودآمدن:
پیر شدم از دم دولت همی
محنت ناگاه بمن بازخورد،
مسعود سعد،
هم بازخورد بتو بلائی آخر
وندر تو رسد ز من دعائی آخر،
(سندبادنامه ص 185)،
شارک رعنا بچمن بازخورد
چشم به رخسارۀ گل سرخ کرد،
امیرخسرو (از آنندراج)،
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 342 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بانیپال
تصویر بانیپال
(پسرانه)
نام بزرگترین پادشاه آشور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باریکان
تصویر باریکان
(پسرانه)
دماغه کوه (نگارش کردی: باریکان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باریسان
تصویر باریسان
(پسرانه)
نام قبیله ایی ازکردها (نگارش کردی: باسان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باریزان
تصویر باریزان
(دخترانه)
رواج، برکت (نگارش کردی: باژان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادینان
تصویر بادینان
(پسرانه)
منان، نام عشیرهایی معروف در کردستان، نام منطقه ای در کردستان، یکی از لهجه های زبان کردی (نگارش کردی: بادینان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مارینا
تصویر مارینا
(دخترانه)
جویبار، آب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارینا
تصویر سارینا
(دخترانه)
خالص، پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاردینال
تصویر کاردینال
هر یک از کشیش هایی که پس از پاپ مقام اول را دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باریاب
تصویر باریاب
زمینی که با آب قنات یا رودخانه آبیاری شود
باریابنده، کسی که به حضور پادشاه بار یابد
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
در السامی فی الاسامی چاپی بمعنی زبیبه و حمره تحریفی است از بادژنام. رجوع به بادژنام و بادژفام و بادشفام و بادژکام شود
لغت نامه دهخدا
نام سرداری در زمان المهتدی باﷲ خلیفۀ عباسی، و مهتدی در باب قتل موسی بن بغا به او نامه نوشت ولی او افشای راز کرد و اتراک دسته جمعی به قتل مهتدی همت گماشتند، رجوع به تاریخ الخلفاء سیوطی ص 241 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جلگه شهرستان گلپایگان واقع در 9 هزارگزی جنوب شرقی گلپایگان و 7 هزارگزی جنوب مشرق راه شوسۀ گلپایگان به خوانسار، ناحیه ای است هموار، گرم سیر و مالاریایی با 127 تن سکنه، از آب چاه و قنات مشروب میشود، محصول آنجا غلات و تریاک و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و گله داری است و آن ناحیه دارای راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام دیگر لومینال است. از مشتقات اسید باربیتوریک است، از جملۀ داروهایی که بیشینه یک خوراک آنها از ده سانتیگرم تا یک گرم است. (کارآموزی داروسازی جنیدی چ دانشگاه ص 247). رجوع به لومینال شود
لغت نامه دهخدا
خلیفه، مطران، صاحب منصبی در دین مسیحی، یکی از مراتب رسمی روحانیت در دین عیسوی، دیوان الکاردینالیه، (دزی ج 3 ص 434) و برای دانستن احوال کاردینالها مانند ’کاردینال ریشیلو’ و غیره، رجوع بنام هر یک از آنان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عشبه. (ناظم الاطباء). دزی گوید: سبارینا، عشبه، ریشه گیاهی طبی که در پرو هست. (دزی ج 1 ص 623)
لغت نامه دهخدا
باریافته، (ناظم الاطباء)، موضعی است در کوهستان ها و ییلاقات شاه کوه و ساور، (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 169)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس، سکنۀ آن 120 تن، آب آن از رود خانه دوچای، محصول آن برنج، غلات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، کنایه از ناچیز شمردن، بهیچ شمردن، قابل اعتنا ندانستن:
او گوید و خلق یاد گیرند
ما را و ترا بباد گیرند،
نظامی،
- بباد نفس گرفتن، صدمۀ دشنام رسانیدن، (آنندراج) :
گرفته است بباد نفس خلایق را
فقیه شهر چو قصاب تا برآرد پوست،
شفیع اثر،
بباد نفس گرفتن قصاب، دمیدن اوست در گوسفند مذبوح تا پوست وی برآماسد و آسان از گوشت وی جدا شود، اما آنچه صاحب آنندراج برای بباد گرفتن فقیه (ازشعر شاهد) استنباط کرده است معنی محصلی ندارد بلکه معنی سخت بحرف کشیدن و مجبور به شنودن کردن دارد و توسعاً میتوان به دشنام شنیدن نیز تعبیر کرد
لغت نامه دهخدا
از قرای مالین در نواحی هرات، (از معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 160)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، در 36هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است، سرزمینی است کوهستانی با آب و هوائی معتدل و 20 تن سکنه، آبش از قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است، مزارع اسپرک، زینسان، میان، سیان، پورک، کلاته غلام و حاجی قربان جزء همین ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دریاچه ای واقع در سیبری جنوبی که حدود 37 هزار کیلومتر مربع مساحت دارد و اطراف آن را کوههایی که حدود1400 گز ارتفاع دارند فراگرفته اند، حداکثر عمق آن 960 گز است، دو رود خانه سلنگا و آنگارا بدان وارد می شوند و تنها یک جزیره بنام اولخون در آن هست، این دریاچه هنگام زمستان یخ میزند، از کنار آن راه آهن میگذرد، (از لاروس)، و رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 ص 56 و قاموس الاعلام زیر عنوان ’بایقال’ شود
لغت نامه دهخدا
اصطلاحی است برای مراسمی که در یونان قدیم بصورت جشن عظیم برای باکوس رب النوع شراب برگذار میشد، این رب النوع معابدی داشت و زنانی که کاهنات معبد او بودند باکانت نام داشتند، برای باکوس همه ساله جشنی میگرفتند و در این جشن ها مرد وزن باهم در می آویختند و با عربده های مستی و غوغا بهم می افتادند و مرتکب فسق و فجور میشدند، گاهی در موقع این جشنها و شب نشینی ها قتلی اتفاق می افتاد، این مجالس جشن را باکانال می نامیدند، (از ایران باستان ج 3 ص 2326)، این اعیاد بعداً در روم نیز برگذار شد و آن را ابتدا سالی یکبار و بعد از آن هر ماه به افتخار با کوس برپا میداشتند، چون اعیاد مذکور موجب سلب آسایش عمومی و انتظامات شهر بود، سنای روم در سال 187 قبل از میلاد آنرا منسوخ کرد، لیکن در دورۀ امپراطوری باز تجدید شد، (فهرست ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان میانرود سفلی بخش نور شهرستان آمل. که در11 هزارگزی باختر آمل در دشت واقع است. هوایش معتدل و مرطوب است و دارای 60 تن سکنه میباشد. آبش از رود خانه ناپلارود و محصولش برنج و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جم بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 66 هزارگزی شمال خاور کنگان کنارراه عمومی کنگان به پشتکوه در جلگه واقع است، هوایش معتدل و دارای 485 تن سکنه میباشد، آبش از قنات و محصولش غلات، خرما و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است جزء دهستان وسط بخش طالقان شهرستان طهران که در 3 هزارگزی جنوب مرکز بخش و یک هزارگزی جنوب راه فرعی شهرک به صمغآباد قرار دارد، منطقه ای است سردسیر با 286 تن سکنه، صنایع دستی اهالیش قالیچه و گلیم، و کرباس بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاردنال
تصویر گاردنال
فرانسوی لومینال بنگرید به لومینال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسنال
تصویر ارسنال
کارخانه اسلحه و تجهیزات جنگی اسلحه سازی
فرهنگ لغت هوشیار
حصیر، بوریاء، دوخبافت (دوخ علفی است بلند که از آن حصیر بافند) زیغ پلاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتیال
تصویر باتیال
فرانسوی ژرفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردینال
تصویر کاردینال
یکی از مراتب رسمی روحانیت در دین عیسوی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسنال
تصویر ارسنال
((اَ س ِ))
کارخانه اسلحه و تجهیزات جنگی، اسلحه سازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاردینال
تصویر کاردینال
روحانی کاتولیک که پس از پاپ بالاترین مقام را دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باریکلا
تصویر باریکلا
آفرین
فرهنگ واژه فارسی سره
اسقف، خلیفه، کشیش، مطران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان پایین میان رود نور
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارفصل، گونه ای دویدن اسب، چهارنعل
فرهنگ گویش مازندرانی