جدول جو
جدول جو

معنی باذنی - جستجوی لغت در جدول جو

باذنی
(ذَ)
منسوب به باذنه که قریه ای است از قرای خابران درنواحی سرخس. (سمعانی). رجوع به باذن و باذنه شود، حامله شدن. آبستن گشتن. باردار گشتن. باردار شدن: مادر موسی بار برگرفت. (ابوالفتوح) ، بمجاز بار از دل کسی برگرفتن، کنایه از کاستن رنج و اندوه کسی. تخفیف دادن آلام و رنجهای او:
بار بی اندازه دارم بر دل از سودای عشقت
آخر ای بیرحم باری از دلم برگیر باری.
سعدی (خواتیم).
مرا رفیقی باید که بار برگیرد
نه صاحبی که من از وی کنم تحمل بار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
باذنی
(ذَ)
ابوعبداﷲ باذنی نیشابوری شاعر که نیکو شعر میگفت و بلعمی ودیگران را مدح میکرد. وی نابینا بود. حاکم ابوعبداﷲدر تاریخ نیشابور نام وی را آورده است. (از معجم البلدان). و رجوع به تاج العروس و انساب سمعانی شود، کنایه از سفر کردن و تهیۀ سفر کردن. واله هروی گوید:
شد یار و دل بتفرقه مشغول کار ماند
او بار بست و خاطر ما زیر بار ماند.
مولانا وحشی گوید:
ای رفیقان بار خواهم بست یار من کجاست
حاضرش سازید تا من کارسازی می کنم.
نظری راست:
مسافران چمن نارسیده در کوچ اند
شکوفه میرود و شاخ بار می بندد.
(از آنندراج).
رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 17 شود.
ز کهرمش کهتر پسر بد چهار
بنه برنهادند و بستند بار.
فردوسی.
بیاورد ازین هر یکی دوهزار
خردمند گنجور بربست بار.
فردوسی.
گو میخ مزن که خیمه میباید کند
گورخت منه که بار میباید بست.
سعدی (صاحبیه).
، مردن. درگذشتن. رخت بربستن:
منوچهررا سال چون شد دوشست
ز گیتی همه بار رفتن ببست.
فردوسی.
بکشید سوی احمد مرسل رخت
بربست زآن دیار کرم بارش.
ناصرخسرو.
گوئی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و بگردش نرسیدیم و برفت.
حافظ
ابوالحسن بن باذنی (باذانی) سمعانی گوید: جوان صالحی است، از ابوبکر احمد بن خطیب مهنه ای و دیگران باتفاق من حدیث سماع کرد و در ف تنه غز در ماه رمضان سال 549 هجری قمری کشته شد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بانی
تصویر بانی
(پسرانه)
به وجود آورنده، عبری نام مردی از نسل جاد که از شجاعان زمان داوود (ع) بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بانی
تصویر بانی
بنا کننده، سازنده، بنیان گذار، مؤسس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باطنی
تصویر باطنی
مربوط به باطن مثلاً تمایل باطنی، پیرو باطنیه
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
از قرای خاوران از اعمال سرخس است. (از معجم البلدان). و سمعانی باذنه آورده است و گوید یکی از قرای خاوران در نواحی سرخس است. (الانساب سمعانی). از قرای خابران از اعمال سرخس است. (مرآت البلدان ج 1 ص 164). رجوع به باذبین و باذین و باذنه و الوزراء و الکتاب ص 27 و تاج العروس شود، حمل کردن. محمول کردن:
ز خرما هزار و ز شکّر هزار
هیونان بختی بیارند بار.
فردوسی.
نمک خورده هر گوشت چون چل هزار
جز این پیشکاران بیارند بار.
فردوسی.
، بمجاز، تربیت کردن. برآوردن. پروردن. پروراندن. پرورش دادن. پروریدن: بچه را بد بار آورده اند.
ز انواع هنر پرورده بودش
پدر زین گونه بار آورده بودش.
سعید اشرف (از آنندراج).
رجوع به برآوردن شود.
، در حالت نسبت بزن، وضع حمل، در حالت نسبت برجال، پیدا کردن فرزند، صاحب آوازه شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حسن بن ابی سعد بن حسن، فقیه که پس از سال 330 هجری قمری درگذشته است، ثمر دادن، میوه دادن، بر دادن، گل دادن، میوه آوردن، ببار آمدن، ببار نشستن: چون هفت سال سپری شد خدای تعالی باران فرستاد و چشمه ها و کاریزها آب گرفت و از زمین نبات برست و درختان برآمد و بار داد، (ترجمه طبری بلعمی)،
رطب هائی که نخلش بار میداد
رطب را گوشمال خار میداد،
نظامی،
عجب که بیخ محبت نمیدهد بارم
که بر وی اینهمه باران شوق میبارم،
سعدی،
، اجازه دادن، رخصت حضوردادن:
از آستانۀ خدمت کجا توانم رفت
اگر بمنزل قربت نمیدهی بارم،
سعدی (طیبات)،
، بار دادن زمین، کود دادن زمین، (ناظم الاطباء: بار)
لغت نامه دهخدا
منسوب به باذ، رجوع به باذ شود، بکثرت استعمال بخود باج گیر هم اطلاق شده است، باجدار، (دمزن)، جمعکننده مالیات و گمرک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
منسوب به اذنه، از مشاهیر بلدان ساحل شام قرب طرسوس وجماعتی از علماء از آن جای برخاسته اند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
به آلمانی: ماین، رودی در آلمان غربی که فرانکفورت و بایروت را مشروب می سازد و یکی از شاخه های رود رن (راین) است و 524 کیلومتر طول دارد و یکی از راههای مهم آبی آلمان است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
اسم هفت نفر که اکثر ایشان لاوی بودند، (از قاموس کتاب مقدس)، اسب قوی، زوردار، (ناظم الاطباء)، اسب توانا، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سهل بن محمد بن احمد بن علی بن حسن بانی ارغیانی، و فرزندش ابوبکر احمد بن سهل، (از معجم البلدان)، حیران، متعجب، (ناظم الاطباء)
المدنی الحنفی، محمد بن عمر از نویسندگان قرن سیزدهم هجری، او راست: سبل السلام فی حکم آباء سید الانام، (از معجم المطبوعات)
مردی از نسل جاد و یکی از شجاعان داوود بود، (از قاموس کتاب مقدس)
لقب محمد بن اسحاق، شاگرد قالون است، (از تاج العروس)
مردی از نسل یهودا، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه، در 30 هزارگزی جنوب خاوری هشتیان در مسیر راه ارابه رو ماربیشو در دره واقع است، سکنه 112 تن، محصول غلات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)،
اسم فاعل و نعت از بهر، واضح، مبین، بین، روشن، (آنندراج)، ظاهر، (غیاث اللغات) (آنندراج)، پیدا، آشکار، هویدا، عیان، مکشوف، علنی، شاخص، مشهور، (ناظم الاطباء) :
اصحاب شافعی را نابوده
چون تو رئیس محترم و باهر،
سوزنی،
، غالب، فایق،
- باهرالاقبال، کسی که اقبالش بیش از دیگران است، (از ناظم الاطباء)،
- باهرالانتظام (کلام)، سخن عالی و نیک ارتباط، (ناظم الاطباء)،
- باهرالشرف، آنکه شرف او ظاهر و آشکار باشد، (ناظم الاطباء)،
- باهرالنور، پرنور، تابنده، نورانی، منیر: حضور باهرالنور سرکار عرض شود که ...
- قمر باهر، ماه که نور او افزون آید برانوار کواکب، ماه که چیره شود روشنی آن فروغ ستارگان را، (یادداشت مؤلف)، ماهی که روشنایی آن از روشنائیهای ستاره ها افزون باشد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام شهری در سرزمین فرنگ، اریشه و بانی نام دو شهر است در سرزمین فرنگ، که هر دو بنام بناکننده خود نامیده شده اند، در واقع بانی نام پادشاه این ناحیه در قدیم زمان بوده است و اریشه نام همسر او، بانی یک شهر مقدس و شریف است که در میان آن بنائی از سنگ مرمر است و بر آن چهرۀ بانی در حالی که بدریا مینگرد تا کشتی های خود را استقبال کند دیده می شود، صورتی از اریشه نیز در قلب شهر او باقی است، (از آثار البلاد قزوینی ص 579)
نام موضعی در آذربایجان قدیم: اشرف در تاتیل نزول نموده نوشیروان نامی را ... به خانی برداشت ... و یاغی باستی و سیورغان چون به موضع بانی رسید قاضی محیی الدین بردعی و فخرالدین حبش را نزد برادرزاده فرستاده وطالب مصالحه شد، سیورغان بر آن سخن اعتماد نکرد و به دیاربکر شتافت، (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 235)
منسوب است به بان که قریه ای است در نواحی نیشابوربه ارغیان، (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
منسوب به بان که نام درختی است، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بان پسوند حفاظت + ی حاصل مصدر، این ترکیب تنها بکار نرود و بلکه ’بان’ به آخر اسامی درآید و اسم مرکب سازد و سپس یاء به آن اضافه شودو معنی مصدری و غیره بدان دهد چون: آس بانی، آسیابانی، اشتربانی، بادبانی، باغبانی، پاسبانی، پالیزبانی، پشتبانی، پیلبانی، جنگلبانی، (و نیز نام اداره ای جزء وزارت کشاورزی که حفاظت و مراقبت جنگلهای ایران رابعهده دارد)، جهانبانی، دربانی، دروازه بانی، دژبانی (و نیز اداره ای از ادارات وزارت جنگ که جانشین قلعه بیگی سابق شده است)، دشتبانی، دوستاق بانی، دیده بانی، راهبانی، رزبانی، رمه بانی، زندان بانی، ساربانی، ستوربانی، شتربانی، شهربانی (و نیز سازمان مهمی جزء وزارت کشور که امنیت و نگهبانی شهرها با اوست و سابقاً بدان نظمیه میگفتند)، شیربانی، فیلبانی، قلعه بانی، کرجی بانی، کشتی بانی، گاوبانی، گله بانی، گوبانی، مرزبانی، مهربانی، میزبانی، ناوبانی، نگاهبانی، نگهبانی، یخچال بانی، و رجوع به همین کلمات در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
افراخته مانند درخت طرفا، (ناظم الاطباء)، این معنی جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از بناء، برپاکننده ساختمان، بناکننده، (غیاث اللغات) (آنندراج)، برآرنده، سازنده، بنیان کننده، سازندۀ بنا و عمارت
لغت نامه دهخدا
منسوب به باذان، رجوع به باذان شود، قریه ای است از دجیل، (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
منسوب است به فرقۀ موسوم به باطنیه. آنکه بطریقۀ باطنیه گرویده باشد. سبعی. قرمطی. هفت امامی. اسماعیلی. تعلیمی. فاطمی. رفیق. (النقض حاشیۀ ص 93). ج، باطنیان و باطنیون:
باطنش هست دیگر و ظاهرش دیگر است
گویی شده ست این گل دوروی باطنی.
منوچهری.

منسوب به باطن. مقابل ظاهری. درونی. داخلی. ذاتی. جوهری
لغت نامه دهخدا
(طِ)
از شعرای بخارا و بروایتی دیگر از بلخ بوده است. امیر علیشیر نوائی آرد: مرد فقیر و ساده است و در بلخ میباشد و بقدم توکل بزیارت مکه معظمه مشرف شده، این مطلع ازوست:
بسکه داری تنگدل ای غنچۀ خندان مرا
جان ز دل آمد به تنگ و دل گرفت از جان مرا.
رجوع به مجالس النفائس ص 82 و 256 و 306 و هم چنین قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1199 و صبح گلشن ص 50 شود
لغت نامه دهخدا
همان باذبین و باذن باشد، رجوع به باذبین و باذن و باذنه و الوزراء و الکتاب ص 27 شود، میوه داشتن، ثمر داشتن:
شرف دارد درخت از میوه آری
که باشد تا ندارد هیچ باری ؟
ناصرخسرو،
، بمجاز، درد و رنج داشتن
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ)
خضوع و انقیاد و فروتنی. (ناظم الاطباء). رجوع به بأذنه شود.
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ)
یکی از قرای خاوران (خابران) در نواحی سرخس و منسوب بدان را باذنی گویند. (الانساب سمعانی). و رجوع به باذن و باذبین و باذین شود، بمجاز، رنج کشیدن. تحمل مشقت کردن:
همانا زمان آمدستم فراز
وزین بار بردن نیابم جواز.
فردوسی.
برند ازبرای دلی بارها
خورند ازبرای گلی خارها.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به بادن که قریه ای است از قرای بخارا. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ابوعبدالله محمد بن حسن بن جعفر بن غزوان بادنی بخاری. متوفی درسال 267. از شاعران بادن بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نی)
نام جد محمد بن مهناست. (منتهی الارب). و محمد از روات است. نام مردی که نبیره اش محمد بن مهنا از روات حدیث است. (ناظم الاطباء). در تاریخ علم حدیث، روات نقش محوری در حفظ و انتقال سنت پیامبر اسلام (ص) ایفا کرده اند. این افراد با جمع آوری و تحلیل دقیق روایت ها، کمک کرده اند تا مسلمانان از منابع صحیح دینی استفاده کنند. به همین دلیل، روات به عنوان نگهبانان علم حدیث شناخته می شوند که در مقابل هرگونه تحریف یا تغییر در احادیث ایستاده اند.
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
منسوب به تاذن و تادن. رجوع به تادنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بانی
تصویر بانی
بر پا کننده ساختمان، بنا کننده، سازنده، موسس و پایه گذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطنی
تصویر باطنی
درونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطنی
تصویر باطنی
درونی
فرهنگ واژه فارسی سره
بنیان گذار، پایه گذار، موسس، باعث، مورث، عامل، سازنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عامل و مسبب انجام کاری، اغلب به افرادی گفته می شود که از
فرهنگ گویش مازندرانی
ایجادکننده، لیگاتور
دیکشنری اردو به فارسی