ابوعبداﷲ باذنی نیشابوری شاعر که نیکو شعر میگفت و بلعمی ودیگران را مدح میکرد. وی نابینا بود. حاکم ابوعبداﷲدر تاریخ نیشابور نام وی را آورده است. (از معجم البلدان). و رجوع به تاج العروس و انساب سمعانی شود، کنایه از سفر کردن و تهیۀ سفر کردن. واله هروی گوید: شد یار و دل بتفرقه مشغول کار ماند او بار بست و خاطر ما زیر بار ماند. مولانا وحشی گوید: ای رفیقان بار خواهم بست یار من کجاست حاضرش سازید تا من کارسازی می کنم. نظری راست: مسافران چمن نارسیده در کوچ اند شکوفه میرود و شاخ بار می بندد. (از آنندراج). رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 17 شود. ز کهرمش کهتر پسر بد چهار بنه برنهادند و بستند بار. فردوسی. بیاورد ازین هر یکی دوهزار خردمند گنجور بربست بار. فردوسی. گو میخ مزن که خیمه میباید کند گورخت منه که بار میباید بست. سعدی (صاحبیه). ، مردن. درگذشتن. رخت بربستن: منوچهررا سال چون شد دوشست ز گیتی همه بار رفتن ببست. فردوسی. بکشید سوی احمد مرسل رخت بربست زآن دیار کرم بارش. ناصرخسرو. گوئی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و بگردش نرسیدیم و برفت. حافظ ابوالحسن بن باذنی (باذانی) سمعانی گوید: جوان صالحی است، از ابوبکر احمد بن خطیب مهنه ای و دیگران باتفاق من حدیث سماع کرد و در ف تنه غز در ماه رمضان سال 549 هجری قمری کشته شد. (از انساب سمعانی)