جدول جو
جدول جو

معنی بادگرفته - جستجوی لغت در جدول جو

بادگرفته
(گِ رِ تَ / تِ)
متکبر. مغرور: وی از خشم برآشفت (قاید) و مردکی پرمنش و ژاژخای و بادگرفته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 337)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برگرفته
تصویر برگرفته
برداشته شده، نواخته، پرورده، برای مثال چون قطره بر گرفتۀ خود را جهان سلیم / بر آسمان رساند و از کف رها کند (سلیم - لغتنامه - برگرفته)، بالابرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادرفت
تصویر بادرفت
ماسه و خاک نرمی که به سبب وزش باد حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوگرفته
تصویر بوگرفته
بوبرداشته، بدبو، گندیده
فرهنگ فارسی عمید
(خُ / خِ صِذْ ذِ)
دودآلود و بوی دود گرفته و دودزده. (ناظم الاطباء). دودزده. دودگن شده
لغت نامه دهخدا
(هَِ / هََ تَ / تِ)
گرفته ناشده. آزاد. غیرمقید:
بخندید و گفت ای خداوند رخش
به دشت آهوی ناگرفته مبخش.
فردوسی.
چو من ناگرفته درآیم ز در
نبرّد مراهیچ بدخواه سر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
بازگشته. برگشته. رفته:
در خانه من ز ساز رفته
بازآمده گیر و بازرفته.
نظامی.
و رجوع به رفته شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل ممزایی ایل چهارلنگ بختیاری. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ رِ تَ / تِ)
برداشته شده. مأخوذ، خمیدگی: عطف، برگشتگی دم تیغ. برگشتگی دم شمشیرو بیل و غیره. شتر، برگشتگی بام چشم. قلب، برگشتگی لب. کشف، برگشتگی مویهای پیشانی چندان که به دایره ماند. معص، برگشتگی پی پای. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُگِ رِ تَ / تِ)
آنکه چادر پوشیده باشد. (آنندراج) :
باغ از شکوفه لیلی چادرگرفته ای است
از لاله کوه عاشق در خون طپیده ای است.
صائب (از آنندراج).
، پرده دار و نهفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
باد در سر کردن. باد در سر گرفتن. متکبر شدن. مغرور شدن. رجوع به باد شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ رِ تَ / تِ)
مبتلی. گرفتار. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
چیزی از کسی پس گرفتن. مسترد داشتن. استرداد کردن: او را (خالد بن ولید را) باز باید خواند و آن خواستۀ مسلمانان از او بازگرفتن. (ترجمه طبری بلعمی). و گفت خاموش باش که من حیله ساختم تا تو را بازگیرم. (قصص الانبیاء ص 81). صادق گفت:ما هر چه دادیم بازنگیریم. (تذکرهالاولیاء عطار).
توان بازدادن ره نره دیو
ولی باز نتوان گرفتن به ریو.
سعدی (بوستان).
، واپس مانده ازطعام و جز آن. (ارمغان آصفی) (آنندراج). نیم خورده. تتمه. بقیه. (مهذب الاسماء). باقی مانده:
افتاد دل چو از نظر او اجل ربود
کز باز بازمانده به صیاد میرسد.
سنجر کاشی (از ارمغان آصفی) (آنندراج).
، عقب مانده. واپس مانده. جداشده:
بزیرش نسر طایر پر فشانده
وزو چون نسر واقع بازمانده.
نظامی.
چون شمع جگرگداز مانده
یا مرغ ز جفت بازمانده.
نظامی.
، ترکه. میراث. ارث. مرده ریگ
لغت نامه دهخدا
تصویری از باد گرفته
تصویر باد گرفته
متکبر و مغرور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگرفته
تصویر برگرفته
برداشته شده، ربوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگرفته
تصویر ناگرفته
گرفته ناشده، آزاد، غیر مقید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یادرفته
تصویر یادرفته
فراموش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یادگرفتن
تصویر یادگرفتن
آموختن، تعلیم گرفتن، تعلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلا گرفته
تصویر بلا گرفته
رنجیده آزرده مبتلا گرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یادگرفته
تصویر یادگرفته
بخاطر سپرده، آموخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرفته
تصویر بازرفته
بازگشته، برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگرفته
تصویر برگرفته
((~. گِ رِ تِ))
برداشته شده، ربوده، رانده، محو شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد گرفته
تصویر باد گرفته
((گِ رِ تِ))
متکبر، مغرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگرفته
تصویر برگرفته
مشتق، ماخوذه، اقتباس
فرهنگ واژه فارسی سره
ماخوذ، مقتبس
فرهنگ واژه مترادف متضاد