جدول جو
جدول جو

معنی بادکن - جستجوی لغت در جدول جو

بادکن(زَ)
گسیختگی و پارگی و دریدگی. (ناظم الاطباء) ، قسمی یراق کم عرض به پهنای دو قیطان که بحاشیۀ جامۀ زنان دوختندی زینت را
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادان
تصویر بادان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پیروز از سرداران دوران ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالکن
تصویر بالکن
ایوان نرده دار کوچک جلو ساختمان، سالن فوقانی در سینما، تئاتر یا مجالس قانون گذاری که مشرف به طبقۀ پایین است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادزن
تصویر بادزن
بادبزن، وسیله ای برای به حرکت در آوردن هوا و ایجاد باد
فرهنگ فارسی عمید
کیسۀ کوچک پلاستیکی استوانه ای یا کروی شکل که برای بازی یا تزئین آن را پر از باد می کنند، در علم زیست شناسی مثانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادشکن
تصویر بادشکن
ویژگی هر دارویی که نفخ شکم را برطرف می کند، بادبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادکش
تصویر بادکش
بادگیر، تنوره، مجرای باد در دیوار یا سقف خانه، در طب قدیم شاخ یا آلت میان تهی که حجامتگر محل حجامت را با آن می مکید و بعد تیغ می زد، در پزشکی بادشکن
بادکش کردن: در طب قدیم کوزه انداختن به بدن بیمار، حجامت کردن. هوای داخل استکان یا ظرف دیگر شبیه آن را به وسیلۀ حرارت گرم کرده و دهانۀ آن را روی پوست بدن بیمار می چسباندند تا جریان خون را سریع تر کند. این عمل بیشتر در بیماری های حاد ریوی، کمردرد و پهلودرد صورت می گرفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادخن
تصویر بادخن
محل رهگذر باد، بادخون، بادخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادان
تصویر بادان
آبادان، آباد، باصفا، بارونق
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
همان بادبزن است. (شرفنامۀ منیری). مروحه که در بعض بلاد هندوستان بیجنا خوانند. کلیم گوید:
ما را ز کف اختیار رفته
جز باد بدست بادزن نیست.
تا رود در خواب راحت نرگس جادوی او
نالۀ من بادزن شد زلف او را بادکرد.
(از آنندراج).
مروحه و هر چیزی که بدان باد زنند. (ناظم الاطباء) :
برگ خرمایم که از من بادزن سازند خلق
باد سردم در لب است و ریزریز اجزای من.
خاقانی.
بارگی از شهپر جبریل ساخت
بادزن از بال سرافیل ساخت.
نظامی.
شود مرغ دلم تا زآتش رخسار او بریان
دو مژگان بابزن سازد دو گیسو بادزن دارد.
قاآنی.
رجوع به بادبزن و بادبیزن و بادزنه و فرهنگ رشیدی و فرهنگ شعوری ج 1 ورق 179 شود.
لغت نامه دهخدا
(زِ / زُ / زَ)
دارو که نفخ معده بنشاند، که آروغ آرد و باد معده بیرون کند. بادکش. محلل ریاح. کاسرالریاح. طاردالریاح. تمام دانه های چتریان بواسطۀ اسانس های خود بعنوان بادشکن بکار میروند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 234) : زیرۀ سبز بادشکن است.
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بمعنی باد گند یعنی باد فتق است. (شعوری ج 1 ورق 180. و برای این معنی شعر مخدوشی شاهد آورده است). و رجوع به باد فتق و باد گند شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
رهگذر باد. (برهان) (ناظم الاطباء). جای گذار باد. سوراخی که ازآن باد درون خانه درآید چه خن و خون بمعنی سوراخ بود. (از فرهنگ خطی متعلق بکتاب خانه مرحوم دهخدا). جای بادگذار. (تاج المآثر). باجه. بادهنج:
او آتش تیز است بر تیغ کوه
وآن دگران چون شمع بر بادخن.
فرخی.
وقت سحر بقطب فلک بر بنات نعش
چون غنچۀ شکفته ورا گلستان وطن
گردان بدان مثال که از کاغذ آسیا
آرند کودکان سوی بالا ز بادخن.
لامعی (از شرفنامۀ منیری).
چون صوفیان بخانگه و شاهدان ببزم
چون سعتری بباغ و معاشرببادخن.
حکیم شمالی دهستانی (از انجمن آرا: بادپروا).
دانی آخر کاین رعونت بود خواب بیهشان
دانی آخر کاین ترفع بود باد بادخن.
سنائی (از آنندراج) (از انجمن آرا: بادپروا).
رجوع ببادخوان، بادخون، بادپروا و بادگیر شود.
لغت نامه دهخدا
(کُ)
پالگانه. (لغات فرهنگستان). بالکانه. مهتابی. ایوانچه. خروجی. پالانه. روشن. (یادداشت مؤلف). پیش آمدگی در طبقۀ دوم هر ساختمان که معمولاً بداخل اطاق راه دارد و در حکم یک راهرو کم پهنا در جلو اطاق و سایبانی برای طبقۀ اول است و در تابستان از آن استفاده شود. معمولاً سرتیرهای آهنی یا چوبی سقف طبقۀ اول را قریب یک گز در فضا جلوتر برند و میانشان سقف زنند و بپوشانند و گاه برای حفاظت گرداگرد آنرا نرده گذارند. بالکن معمولاً بی سقف است و حال آنکه غلام گردشی و پاگرد سقف دارد
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی. در ده هزاروپانصدگزی باختر قره ضیاءالدین و یک هزارگزی خاور شوسۀ قره ضیاءالدین بخوی در جلگه واقعست. هوایش معتدل و دارای 310 تن سکنه میباشد. آبش از آغ چای و محصولش غلات، حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی است. راهش ارابه رو است که در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
خشت باد را گویند. و آن نوعی از بادزن باشد بسیار بزرگ که در میان خانه آویزند و با طناب و ریسمان در کشاکش آرند. (برهان) (آنندراج). بادزن بزرگ. (ناظم الاطباء). خشت باد بود و بعضی از صاحب فرهنگان بمعنی بادبیزن نوشته اند. (جهانگیری). بدانچه (کذا) باد کنند و آنرا بادبیزن و بادزن و بادزنه نیز گویند و بتازیش مروحه خوانند. (شرفنامۀ منیری). بادزن باشد که آنرا بادبیزن نیز گویند و بعربی مروحه خوانند. (فرهنگ سروری). بادفر. بادریه. مروحه. مروح. (منتهی الارب). رجوع به بادزن، خشت باد، بادبیزن، بادریه، بادفر، بادزنه شود.
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ)
بادشکن. داروئی که نفخ شکم بنشاند، چون انیسون، بادیان و زیرۀ سبز. ضد نفخ که سبب آروغ شود. که رفع نفع معده و جز آن کند (دارو). طارد ریاح. کاسرالریاح. محلل اورام ریاح. رجوع به بادکن و بادشکن شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به بادگان شود، خانه ای که از هر چهار طرف بادگیر بجهت وزیدن باد داشته باشد، (غیاث)، در قوسی خانه که از هر چهار طرف بادگیر جهت رسیدن باد داشته باشند، حکیم شفائی راست:
بینی ّ تو سر بریده ... عجبی است
دندان گراز را نظیر عجبی است
از چار طرف تیز درو می پیچد
ازبهر سبیل بادگیر عجبی است،
مسیح کاشی:
تا کردیم در آتش دل در سرای خویش
دامن زند بر آتش من بادگیر من،
محسن تأثیر راست:
دلم فرح ز سخنهای آشنا دارد
ز بادگیرنفس خانه ام هوا دارد،
(از آنندراج)،
عمارتی بسیارمرتفع که بر بالای خانه ها سازند و رخنه ها بهر طرف گذارند تا از هر طرف که باد آید در آن خانه داخل گردد، (ناظم الاطباء)، مخرجی بلند چون تنوره بر بالای بنا وعمارتی بسبک خاص که باد از آن پیوسته بزیر فرود شودو هوا برای تهویه و خنک کردن جریان داشته باشد، جای گذار باد، محلی بادگیر، جائی که بیشتر باد در آنجا افتد، محلی که باد بر آن مستولی باشد، بادگی، (ناظم الاطباء)، بادرس، بادغر، بادغرا، بادغد، بادغرد، بادخوان، بادخن، بادغن، بادغس، بادغند، رجوع به شعوری ج 1 ورق 160 شود، حلقۀ فلزین که بر بالای سر قلیان نهند نگاه داشتن تنباکو و آتش را، حلقه مانندی دیواره دار و مشبک که بر بالای سماور و جز آن گذارند، (ناظم الاطباء)، حلقۀ دیواره دار که بر سماور نهند
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در چهارهزاروپانصدگزی جنوب خاوری پاوه و پنج هزارگزی باختر قلعۀ جوانرود در کوهستان واقعست، هوایش سردسیر و 253 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات، لبنیات، توتون و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مخفف آبادان است که نقیض خراب باشد، (برهان)، رجوع به بادان فیروز در برهان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بادگیر را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). و رجوع به لغات بادرس، بادغد، بادغر، بادغرا، بادغرد، بادغس، بادغند و بادگیر در جای خود شود.
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ)
مثانۀ گوسفند و گاو و مانند آن که بمالند تا نازک شود و باد در آن دمند و سر آن محکم کنند بازیچۀ کودکان را.
لغت نامه دهخدا
نام ایرانی معروف بزمان هرمز، (فرهنگ شاهنامه) : و اپرویز نامه نبشت ببادان کی عامل او بود بیمن کسی رسول فرست بدین مرد کی بتهامه است ... بادان چند مرد معروف را از اساوره نزدیک پیغمبر فرستاد، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106)
لغت نامه دهخدا
نوعی از اسباب بازی کودکان که از لاستیک بشکل کره استوانه و غیره سازند و کودکان آن را باد کرده بهوا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادزن
تصویر بادزن
باد بزن، پنکه، کولر، چیزی که برای سرد کردن هوای اتاق بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادشکن
تصویر بادشکن
داروئی که نفخ معده را بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادان
تصویر بادان
مخفف آبادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالکن
تصویر بالکن
مهتابی، ایوانچه، ایوان کوچک جلو عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالکن
تصویر بالکن
((کُ))
ایوان، مهتابی، طبقه بالای تئاتر یا سینما، ایوان کوچک جلوی کاشانه، ایوانک (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادشکن
تصویر بادشکن
((ش ِ کَ))
دارویی که نفخ شکم بنشاند
فرهنگ فارسی معین
((کَ یا کِ))
شاخ یا هر آلت میان تهی که حجام محل حجامت را با آن می مکید و بعد تیغ می زد، روزنه ای برای جریان یافتن باد که در سقف یا دیوار خانه تعبیه می کردند، دم زرگری و آهنگری
فرهنگ فارسی معین
((کُ نَ))
نوعی اسباب بازی از جنس لاستیک و به شکل کیسه که آن را پر باد می کنند، کیسه ای پر از هوا در ماهیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالکن
تصویر بالکن
ایوان
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر بادکنک بزرگ و به واقع یک بالن بود در خواب کاری است که بزرگ می نماید و شما در خود توانائی انجام آن را ندارید. چنانچه در خواب چنین بالنی را به شما دادند کاری به عظمت و بزرگی آن به شما پیشنهاد می شود که می تواند شما را در خود غرق کند و فرو ببرد. چنانچه به وسیله آن بالن از زمین بلند شدید و به هوا رفتید به شما می گوید از واقعیات زندگی دور می شوید و تکیه گاهی را از دست می دهید بی آن که نقطه اتکا قابل اطمینانی بیابید. اگر در سبد بالن ایستاده بودید، عشقی سر راه شما قرار می گیرد که بسیار هیجان انگیز است. اگر دختر جوانی ببینید که با بالن پرواز می کند به مردی شوهر می کند که در شهری دور از محل اقامت او خانه دارد. اگر با بالن به دور دستهای آسمان رفتید که زمین زیر پایتان محو شد و شما همچنان به طور عمودی بالا می رفتید به هیچوجه خوب نیست (به پرواز در حرف (پ) نگاه کنید). اگر بیننده خواب ببیند که سوار بالنی است ولی بالن ناگاه ترکید هم چنان نیکو نیست و شایسته آن است که بیننده خواب چندی مراقب خود باشد و از ایجاد برخورد های تند و خشن خودداری کند. اگر بادکنک کوچک بود و ترکید بیننده خواب یکی از انگیزه های عاطفی و احساسی خود را از دست می دهد. برای دختران و پسران جوان بیهودگی اولین عشقی است که ملاقات می کنند. اگر بالنی را در حال پرواز در آسمان دیدید که مردم به تماشا ایستاده بودند هیجانی عمومی به وجود می آید که امید بخش است. روی هم رفته دیدن بالن بد نیست.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
آبشش ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی