جدول جو
جدول جو

معنی بادکش

بادکش((کَ یا کِ))
شاخ یا هر آلت میان تهی که حجام محل حجامت را با آن می مکید و بعد تیغ می زد، روزنه ای برای جریان یافتن باد که در سقف یا دیوار خانه تعبیه می کردند، دم زرگری و آهنگری
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بادکش

بادکش

بادکش
بادگیر، تنوره، مجرای باد در دیوار یا سقف خانه، در طب قدیم شاخ یا آلت میان تهی که حجامتگر محل حجامت را با آن می مکید و بعد تیغ می زد، در پزشکی بادشکن
بادکش کردن: در طب قدیم کوزه انداختن به بدن بیمار، حجامت کردن. هوای داخل استکان یا ظرف دیگر شبیه آن را به وسیلۀ حرارت گرم کرده و دهانۀ آن را روی پوست بدن بیمار می چسباندند تا جریان خون را سریع تر کند. این عمل بیشتر در بیماری های حاد ریوی، کمردرد و پهلودرد صورت می گرفت
بادکش
فرهنگ فارسی عمید

بادکش

بادکش
خشت باد را گویند. و آن نوعی از بادزن باشد بسیار بزرگ که در میان خانه آویزند و با طناب و ریسمان در کشاکش آرند. (برهان) (آنندراج). بادزن بزرگ. (ناظم الاطباء). خشت باد بود و بعضی از صاحب فرهنگان بمعنی بادبیزن نوشته اند. (جهانگیری). بدانچه (کذا) باد کنند و آنرا بادبیزن و بادزن و بادزنه نیز گویند و بتازیش مروحه خوانند. (شرفنامۀ منیری). بادزن باشد که آنرا بادبیزن نیز گویند و بعربی مروحه خوانند. (فرهنگ سروری). بادفر. بادریه. مروحه. مروح. (منتهی الارب). رجوع به بادزن، خشت باد، بادبیزن، بادریه، بادفر، بادزنه شود.
لغت نامه دهخدا

بادکش

بادکش
بادشکن. داروئی که نفخ شکم بنشاند، چون انیسون، بادیان و زیرۀ سبز. ضد نفخ که سبب آروغ شود. که رفع نفع معده و جز آن کند (دارو). طارد ریاح. کاسرالریاح. محلل اورام ریاح. رجوع به بادکن و بادشکن شود
لغت نامه دهخدا

بارکش

بارکش
کشندۀ بار، باربردار، باربر، باری، ویژگی چهارپایی که توانایی حمل بار سنگین را دارد، قوی مثلاً اسب بارکش، کنایه از دارای صبر و تحمل در برابر مشکلات و مصائب، صبور، کنایه از غم زده، غم خوار، غصه دار، برای مِثال دل پادشاهان شود بارکش / چو بینند در گِل خر خارکش (سعدی۱ - ۵۹)
بارکش
فرهنگ فارسی عمید

بارکش

بارکش
باربردار، حمال، چهارپا یا ارابه یا اتومبیلی که بار برد
بارکش
فرهنگ فارسی معین