میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، کنایه از چشم معشوق بادام کوهی: ارژن
میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، کنایه از چشم معشوق بادام کوهی: ارژن
بیهوده، بی اثر، برای مثال چون به ایشان بازخورد آسیب شاه کامیاب / جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم (عنصری - ۳۴۰ حاشیه)، از کار بازمانده، تباه، کار بیهوده
بیهوده، بی اثر، برای مِثال چون به ایشان بازخورد آسیب شاه کامیاب / جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم (عنصری - ۳۴۰ حاشیه)، از کار بازمانده، تباه، کار بیهوده
آب بادام آبی است بنزدیکی محال قبی میتن، نزدیک شهر کش ترکستان و در کنار آن مابین قوای امیرتیمور و دشمنان جنگی درگرفته و غلبه باامیرتیمور بوده است: بیکبار مردان میدان پیکار تیغ و خنجر در یکدیگر بسته ابواب کشش و کوشش برگشادند و کنار آب بادام را از خون نوش لبان گل اندام عنابی ساخته ... و دلیران جانبین در کنار آب بادام باستعمال آلت کارزار پرداخته بباد حمله آتش قتال التهاب یافت ... (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 404 - 405 و ج 1 ص 438)
آب بادام آبی است بنزدیکی محال قبی میتن، نزدیک شهر کَش ترکستان و در کنار آن مابین قوای امیرتیمور و دشمنان جنگی درگرفته و غلبه باامیرتیمور بوده است: بیکبار مردان میدان پیکار تیغ و خنجر در یکدیگر بسته ابواب کشش و کوشش برگشادند و کنار آب بادام را از خون نوش لبان گل اندام عنابی ساخته ... و دلیران جانبین در کنار آب بادام باستعمال آلت کارزار پرداخته بباد حمله آتش قتال التهاب یافت ... (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 404 - 405 و ج 1 ص 438)
ترجمه گوز باشد، (آنندراج)، لوز، (منتهی الارب) (دهار)، ابوالمثنی، نوع بادام ’آمیگ دالوس’ که میان بر آنها خوراکی نیست ولی مغز هستۀ آنها که درشت میشود گاهی تلخ و در بعضی از جنس ها شیرین است، نوع خودروی آن را که هسته های کوچک دارد ارژن مینامند، (از گیاه شناسی گل گلاب چ 1321 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 226)، ارژن درختچه ای است که در نقاط خشک و کوهستانی اطراف طهران و کرج در ارتفاعات 1300 گزی روید، گونه های دیگر این درختچه نیز در فارسی وجود دارد که با گونۀ فوق شباهت دارند ولی تاکنون نامگذاری نشده اند، (از درختان جنگلی ایران ثابتی ص 37)، درخت بادام از تیره روزاسه آ و از جنس آمیگدالوس میباشد، یک گونۀ آن که بنام آمیگدالوس روتری نامیده میشود، درختی است که همراه پستۀ وحشی در جنگلهای فارس، کرمان، مکران و خراسان فراوان است و در جنگلهای خشک کرانۀ شمال نیز میروید و آنرا بنامهای ارژن، ارجن، ارجنک و بخورک در فارس، بادامشک در خراسان و تنگرس در کلاک کرج میخوانند، سه گونۀ دیگر آن درختچه از قرار ذیل است: 1 - ابورنه آ در راه قم و طهران دیده میشود، 2 - سکوپاریا در اطراف کرج میروید و آنرا بادامک میخوانند، 3 - سپارتیوئید در اطراف کرج و پشند میروید و آنرا بادامچه گویند، گونه های دیگر در جنگلهای فارس و کرمان و مکران و همچنین در گرگان هست که از نظرگیاه شناسی هنوز مشخص نگردیده و نامهای بومی آن با گونۀ روتری متمایز میباشد، خواص و مصرف: درخت بادام مانند پسته دارای ریشه های ژرف است و از نم خاک بخوبی بهره مند میگردد از اینرو در خاکهای خشک خوب میروید، خاکهای آهکی را بهتر می پسندد ولی در خاکهای رستی نمناک و سرد خوب ایستادگی نمیکند، به بلندی هفت یا هشت متر میرسد، چوب آن سخت است و خوب رنده میشود، رنگ آن خرمائی و چوب برون آن سفید و مشخص است، بمصرف سوخت میرسد، درخت بادام وحشی دارای میوه ای ریز است که بوسیلۀ پیوند مانند پسته محصول خوب و فراوانی میدهد، ریشه بادام در رنگرزی مصرف میشود، (جنگل شناسی ساعی چ 1327 هجری شمسی دانشگاه طهران ج 1 صص 227 - 229 و ج 2 صص 130 - 131)، بادام دارای گونه های وحشی مختلفی است و همه آنها مخصوص نواحی خشک و استپی میباشد، گونه هائی که در ایران دیده ایم عبارتند از: بادامک، وامچک، بادامک، به درختان جنگلی ایران ثابتی چ دانشگاه طهران ص 36 رجوع شود، بادام بر دو نوع است: بادام شیرین: لوز حلو که گرم و تر است در اول و گفته اند معتدل بود میان حرارت و برودت و بادام شیرین غذائی تمام است و نفث الدم و سرفۀ کهنه و ربو و ذات الجنب را سودمند بود و سنگ مثانه بریزاند، بادام تلخ، لوز مر گرم و خشک است و جلاّء، و یک نوع آن بادام کاغذی معروفست که در قزوین بدست شودو در هیچ جای دیگر یافته نگردد، در قاموس کتاب مقدس آمده است: درختی معروف است، (سفر پیدایش 30: 37 و 43: 11)، و ثمرش بسیارخوب میباشد و پیاله های چراغدان هیکل بادامی شکل بودند، (سفر خروج 25: 33)، و عصای هارون هم که شکوفه نمود شاخه ای از درخت بادام بود و درخت مذکور ازجملۀ درختهائی است که پیش از سایرین شکوفه میکند چنانکه معنی اسم عبرانیش مستعجل اشاره بهمین مطلب میباشد چنانکه در صحیفۀ ارمیای نبی مذکور است که خداوند ارمیا را گفت: ای ارمیا چه می بینی ؟ گفتم: شاخه ای از درخت بادام، خداوند مرا گفت: نیکو دیدی زیرا که من بر کلام خود دیده بانی میکنم تا آنرا بانجام رسانم، لفظ ’درخت بادام’ و لفظ ’دیده بانی میکنم’ در عبرانی تماماً یکی است نهایت اینکه یکی اسم و دیگری فعل بمعنی شتاب وتعجیل میباشد، (ارمیا 1: 11)، و بعضی بر آنند که قصد صاحب کتاب واعظ یا جامعه در فصل 12: 5 که میگوید: ’و درخت بادام شکوفه آورد’، از سفیدی موی اشخاص مسن میباشد لکن بواضحی معلوم است که قصد وی از عجلۀ آمدن پیری و مرگ میباشد، (قاموس کتاب مقدس) : بادام تر و سیکی و بهمان و باستار ای خواجه کن همین و همی بر رهی شمار، رودکی، بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند، منوچهری، چند گوئی که چو هنگام بهار آید گل ببار آید و بادام ببار آید؟ ناصرخسرو، سربسته همچو فندق اشارت همی شنو میپرس پوست کنده چو بادام کآن کدام ؟ خاقانی، باد آمد و بوی عنبر آورد بادام شکوفه بر سر آورد، سعدی، و دیگر سه درم را بادام و سه درم رسته و سه درم مژانه شور بمن دهند، (انیس الطالبین نسخۀ خطی لغت نامه ص 83)، از مشک و قند وروغن و بادام و تخمکان این رمز بر ترک بخطی تر نوشته اند، بسحاق اطعمه، به پیش چشم تو مغزی ندارد اگر گیرند گاهی نام بادام، ؟ (از شرفنامۀ منیری)
ترجمه گوز باشد، (آنندراج)، لَوز، (منتهی الارب) (دهار)، ابوالمثنی، نوع بادام ’آمیگ دالوس’ که میان بَرِ آنها خوراکی نیست ولی مغز هستۀ آنها که درشت میشود گاهی تلخ و در بعضی از جنس ها شیرین است، نوع خودروی آن را که هسته های کوچک دارد اَرْژَن مینامند، (از گیاه شناسی گل گلاب چ 1321 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 226)، ارژن درختچه ای است که در نقاط خشک و کوهستانی اطراف طهران و کرج در ارتفاعات 1300 گزی روید، گونه های دیگر این درختچه نیز در فارسی وجود دارد که با گونۀ فوق شباهت دارند ولی تاکنون نامگذاری نشده اند، (از درختان جنگلی ایران ثابتی ص 37)، درخت بادام از تیره روزاسه آ و از جنس آمیگدالوس میباشد، یک گونۀ آن که بنام آمیگدالوس روتری نامیده میشود، درختی است که همراه پستۀ وحشی در جنگلهای فارس، کرمان، مکران و خراسان فراوان است و در جنگلهای خشک کرانۀ شمال نیز میروید و آنرا بنامهای ارژن، ارجن، ارجنک و بخورک در فارس، بادامشک در خراسان و تنگرس در کلاک کرج میخوانند، سه گونۀ دیگر آن درختچه از قرار ذیل است: 1 - ابورنه آ در راه قم و طهران دیده میشود، 2 - سکوپاریا در اطراف کرج میروید و آنرا بادامک میخوانند، 3 - سپارتیوئید در اطراف کرج و پشند میروید و آنرا بادامچه گویند، گونه های دیگر در جنگلهای فارس و کرمان و مکران و همچنین در گرگان هست که از نظرگیاه شناسی هنوز مشخص نگردیده و نامهای بومی آن با گونۀ روتری متمایز میباشد، خواص و مصرف: درخت بادام مانند پسته دارای ریشه های ژرف است و از نم خاک بخوبی بهره مند میگردد از اینرو در خاکهای خشک خوب میروید، خاکهای آهکی را بهتر می پسندد ولی در خاکهای رستی نمناک و سرد خوب ایستادگی نمیکند، به بلندی هفت یا هشت متر میرسد، چوب آن سخت است و خوب رنده میشود، رنگ آن خرمائی و چوب برون آن سفید و مشخص است، بمصرف سوخت میرسد، درخت بادام وحشی دارای میوه ای ریز است که بوسیلۀ پیوند مانند پسته محصول خوب و فراوانی میدهد، ریشه بادام در رنگرزی مصرف میشود، (جنگل شناسی ساعی چ 1327 هجری شمسی دانشگاه طهران ج 1 صص 227 - 229 و ج 2 صص 130 - 131)، بادام دارای گونه های وحشی مختلفی است و همه آنها مخصوص نواحی خشک و استپی میباشد، گونه هائی که در ایران دیده ایم عبارتند از: بادامک، وامچک، بادامک، به درختان جنگلی ایران ثابتی چ دانشگاه طهران ص 36 رجوع شود، بادام بر دو نوع است: بادام شیرین: لوز حُلْو که گرم و تر است در اول و گفته اند معتدل بود میان حرارت و برودت و بادام شیرین غذائی تمام است و نفث الدم و سرفۀ کهنه و ربو و ذات الجنب را سودمند بود و سنگ مثانه بریزاند، بادام تلخ، لوز مُر گرم و خشک است و جَلاّء، و یک نوع آن بادام کاغذی معروفست که در قزوین بدست شودو در هیچ جای دیگر یافته نگردد، در قاموس کتاب مقدس آمده است: درختی معروف است، (سفر پیدایش 30: 37 و 43: 11)، و ثمرش بسیارخوب میباشد و پیاله های چراغدان هیکل بادامی شکل بودند، (سفر خروج 25: 33)، و عصای هارون هم که شکوفه نمود شاخه ای از درخت بادام بود و درخت مذکور ازجملۀ درختهائی است که پیش از سایرین شکوفه میکند چنانکه معنی اسم عبرانیش مستعجل اشاره بهمین مطلب میباشد چنانکه در صحیفۀ ارمیای نبی مذکور است که خداوند ارمیا را گفت: ای ارمیا چه می بینی ؟ گفتم: شاخه ای از درخت بادام، خداوند مرا گفت: نیکو دیدی زیرا که من بر کلام خود دیده بانی میکنم تا آنرا بانجام رسانم، لفظ ’درخت بادام’ و لفظ ’دیده بانی میکنم’ در عبرانی تماماً یکی است نهایت اینکه یکی اسم و دیگری فعل بمعنی شتاب وتعجیل میباشد، (ارمیا 1: 11)، و بعضی بر آنند که قصد صاحب کتاب واعظ یا جامعه در فصل 12: 5 که میگوید: ’و درخت بادام شکوفه آورد’، از سفیدی موی اشخاص مسن میباشد لکن بواضحی معلوم است که قصد وی از عجلۀ آمدن پیری و مرگ میباشد، (قاموس کتاب مقدس) : بادام تر و سیکی و بهمان و باستار ای خواجه کن همین و همی بر رهی شمار، رودکی، بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند، منوچهری، چند گوئی که چو هنگام بهار آید گل ببار آید و بادام ببار آید؟ ناصرخسرو، سربسته همچو فندق اشارت همی شنو میپرس پوست کنده چو بادام کآن کدام ؟ خاقانی، باد آمد و بوی عنبر آورد بادام شکوفه بر سر آورد، سعدی، و دیگر سه درم را بادام و سه درم رسته و سه درم مژانه شور بمن دهند، (انیس الطالبین نسخۀ خطی لغت نامه ص 83)، از مشک و قند وروغن و بادام و تخمکان این رمز بر ترک بخطی تر نوشته اند، بسحاق اطعمه، به پیش چشم تو مغزی ندارد اگر گیرند گاهی نام بادام، ؟ (از شرفنامۀ منیری)
گردنۀ بادوش گردنه ای است که مابین قلیان کوه و اشتران کوه از انشعابات جبال پیشکوه بارتفاع 3040 متر واقع و محل عبور طوایف لر است، رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 29 شود
گردنۀ بادوش گردنه ای است که مابین قلیان کوه و اشتران کوه از انشعابات جبال پیشکوه بارتفاع 3040 متر واقع و محل عبور طوایف لر است، رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 29 شود
کنایه از کسی است که خود را پر از باد نخوت و غرور کند و متکبر و متجبر نشیند. (برهان) (ناظم الاطباء)، کند. بطی ٔ: بود راه روزی بر او تار و تنگ بجوی اندرون آب او بادرنگ. فردوسی. بکارآگهان گفت راز از نخست ز لشکر همی کرد باید درست که با او یکی اند لشکر بجنگ کزو گردد این کار ما بادرنگ. فردوسی. رجوع به ’با’ شود
کنایه از کسی است که خود را پر از باد نخوت و غرور کند و متکبر و متجبر نشیند. (برهان) (ناظم الاطباء)، کُند. بطی ٔ: بود راه روزی بر او تار و تنگ بجوی اندرون آب او بادرنگ. فردوسی. بکارآگهان گفت راز از نخست ز لشکر همی کرد باید درست که با او یکی اند لشکر بجنگ کزو گردد این کار ما بادرنگ. فردوسی. رجوع به ’با’ شود
بیهوده بودن چون کار بیهوده. (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی، فرهنگ اسدی چ اقبال ص 342). بیهوده و تباه. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 176). بیهوده و هرزه و هذیان باشد. (اوبهی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه). رجوع به فرهنگ شاهنامه شود: چون به ایشان بازخورد آسیب شاه شهریار جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم. عنصری. شمس فخری با زاء معجمه (بادزم) نقل کرده است: هرکه جز مدح ذات اوگوید قول و فعلش تباه و بادزم است. (از شعوری ج 1 ورق 176). در واژه نامۀ فارسی معیار جمالی ص 326 باذرم آمده است. رجوع به بادزم و باذرم شود.
بیهوده بودن چون کار بیهوده. (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی، فرهنگ اسدی چ اقبال ص 342). بیهوده و تباه. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 176). بیهوده و هرزه و هذیان باشد. (اوبهی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه). رجوع به فرهنگ شاهنامه شود: چون به ایشان بازخورد آسیب شاه شهریار جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم. عنصری. شمس فخری با زاء معجمه (بادزُم) نقل کرده است: هرکه جز مدح ذات اوگوید قول و فعلش تباه و بادزُم است. (از شعوری ج 1 ورق 176). در واژه نامۀ فارسی معیار جمالی ص 326 باذرم آمده است. رجوع به بادزم و باذرم شود.
کار عبث و بی نفع را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). بیهوده. (شرفنامۀ منیری). بیهوده بود چون کار بیهوده. عنصری گوید: چون بایشان بازخورد آسیب شاه شهریار جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادزم. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 342). کارهای عبث و بی نفع را گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به بادرم شود.
کار عبث و بی نفع را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). بیهوده. (شرفنامۀ منیری). بیهوده بود چون کار بیهوده. عنصری گوید: چون بایشان بازخورد آسیب شاه شهریار جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادزم. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 342). کارهای عبث و بی نفع را گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به بادرم شود.
شهر و بندر معروف روسیه در ساحل شرقی دریای سیاه که دارای 78000 سکنه و آب و هوای معتدل و بارندگی فراوان است، شهری تجارتی و در عین حال سوق الجیشی است، صادرات نفت استخراجی باکو قسمتی از آن شهر خارج میشود، این شهر در قدیم الایام از پایگاههای نظامی رومیها بود، در فاصله قرون 15 تا 19 میلادی به ترکها تعلق داشت، و در سال 1878 میلادی قرارداد معروف برلن آنرا از ترکیه انتزاع کرد، این شهر در زمان سلطان عبدالعزیزخان عمارت فراوان یافت و مسجد جامع معروف به ’عزیزیه’ در آنجا بوجود آمد، در عهد نامه برلن قرار بر این بود که این شهر بندری آزاد باشد ولی چندی بعد به این تعهد وفا نشد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1198 و همچنین ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 184 و ج 2 ص 1648 و 1649 و ج 3 ص 2615 و اعلام المنجد شود
شهر و بندر معروف روسیه در ساحل شرقی دریای سیاه که دارای 78000 سکنه و آب و هوای معتدل و بارندگی فراوان است، شهری تجارتی و در عین حال سوق الجیشی است، صادرات نفت استخراجی باکو قسمتی از آن شهر خارج میشود، این شهر در قدیم الایام از پایگاههای نظامی رومیها بود، در فاصله قرون 15 تا 19 میلادی به ترکها تعلق داشت، و در سال 1878 میلادی قرارداد معروف برلن آنرا از ترکیه انتزاع کرد، این شهر در زمان سلطان عبدالعزیزخان عمارت فراوان یافت و مسجد جامع معروف به ’عزیزیه’ در آنجا بوجود آمد، در عهد نامه برلن قرار بر این بود که این شهر بندری آزاد باشد ولی چندی بعد به این تعهد وفا نشد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1198 و همچنین ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 184 و ج 2 ص 1648 و 1649 و ج 3 ص 2615 و اعلام المنجد شود
نام نجاری است، مولای سعید بن عاص که منبر شریف ساختۀ اوست، (از تاج العروس) (منتهی الارب)، صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از صحابه است و آزاد کردۀ سعید بن العاص، در مدینه به نجاری اشتغال داشت، منبر حضرت پیغمبر را وی ساخت، پاره ای از احادیث از وی نقل کرده اند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202)، پروا، اکتراث، ملاحظه، اندیشه، (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، در عربی باک را به مبالات میشود تعبیر کرد، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 172)، اهمیت، اعتناء، احتراز، (فرهنگ شعوری)، و در این شواهد هم معانی فوق و معانی ترس و جز آن را که بسیار بهم نزدیک است توان یافت: خداوند شرم و خداوند باک ز بیداد کردن دل و دست پاک، فردوسی، شد ازدل مرا باک و از دیده شرم بچشم من اکنون چه سرد و چه گرم، فردوسی، گر آمرزش آید ز یزدان پاک شما را ز خون برادر چه باک، فردوسی، این سوار از کسی باک ندارد، (تاریخ بیهقی)، چون دین خرد هستمان چه باک است گر ملک دنیا به دست ما نیست، ناصرخسرو، چون سوی معروف معروفم چه باک گر سوی جهال امت منکرم، ناصرخسرو، که اگر تمامی خزاین ما در آن مبذول خواهد بود باک نیاید، (کلیله و دمنه)، نیست در حضرت زلف تو مرا باک رقیب خاصۀ خلوت شه طاعت دربان نبرد، خاقانی، روزها گررفت گو رو باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست، مولوی، گر آب چاه نصرانی نه پاک است جهود مرده می شویم چه باک است، سعدی (گلستان)، ، عیب، (یادداشت مؤلف) : ما به طبطاب، عیبی ندارد: بباید بریدن ورا دست و کاک که تا چون نیامدش از این کار باک، فردوسی (از لغت فرس اسدی)، گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی، حافظ، - باکی بر شما نیست، لاحرج علیکم، (یادداشت مؤلف)، ، درد، بیماری، (یادداشت مؤلف)، رنج، داء، مرض، در تداول عامه گویند: باکیش نیست، یعنی درد و بیماریی ندارد: چه بایدکشید آنهمه رنج و باک به چیزی که گوهرش یک مشت خاک، اسدی، ، التفات نمودن، از پس نگریستن، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج)، التفات، (شرفنامۀ منیری)، توجه، (ناظم الاطباء)، ضرر، (لغت محلی شوشتری)، - امید و باک، امید و بیم: از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کزویست امید و باک، فردوسی، زمین و زمان و مکان آفرید توانائی و ناتوان آفرید بدویست امید و زویست باک خداوند آب، آتش و باد و خاک، فردوسی، - باک آمدن (کسی را ...)، بیم حاصل شدن، ترسیدن: نایدم باک از آنکه ایمن کرد تن و جان من از امید و هراس، مسعودسعد، بعد از تو ز هیچکس ندارم امید و زکس نیایدم باک، سعدی (ترجیعات)، - باک بردن، ترسیدن: ز هیچ لشکر باکی مبر که لشکر تو ستارگان سپهرند و گردش ایام، مسعودسعد، از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او باک غوغا کی برم چون خاص سلطان آمدم، خاقانی، - بی باک، بی پروا، نترس، بی اعتنا: از فعل منافقی و بیباک وز قول حکیمی و خردمند، ناصرخسرو، زین دهر چو من تو چون نمیترسی بی باک منم، چه ظن بری، یا تو، ناصرخسرو، کیست ... که از نعمت دنیا شربتی به دست او دهند که سرمست و بی باک نشود، (کلیله و دمنه)، نه هرکه ستم بر دگری بتواند بی باک چنانکه میرود میراند، سعدی (صاحبیه)، رحمتی آخر ای مه بی باک نظری آخرای بت چالاک، شمس فخری (از شعوری)، - بی باکی، بی پروایی، ناترسی: دل دیوانگیم هست وسر بیباکی که نه کاریست شکیبائی و اندهناکی، سعدی (بدایع)، به بیباکی آن تیر ترکش بریخت، سعدی (بوستان)، ، ترجمه نوع هم هست، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نام نجاری است، مولای سعید بن عاص که منبر شریف ساختۀ اوست، (از تاج العروس) (منتهی الارب)، صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از صحابه است و آزاد کردۀ سعید بن العاص، در مدینه به نجاری اشتغال داشت، منبر حضرت پیغمبر را وی ساخت، پاره ای از احادیث از وی نقل کرده اند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202)، پروا، اکتراث، ملاحظه، اندیشه، (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، در عربی باک را به مبالات میشود تعبیر کرد، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 172)، اهمیت، اعتناء، احتراز، (فرهنگ شعوری)، و در این شواهد هم معانی فوق و معانی ترس و جز آن را که بسیار بهم نزدیک است توان یافت: خداوند شرم و خداوند باک ز بیداد کردن دل و دست پاک، فردوسی، شد ازدل مرا باک و از دیده شرم بچشم من اکنون چه سرد و چه گرم، فردوسی، گر آمرزش آید ز یزدان پاک شما را ز خون برادر چه باک، فردوسی، این سوار از کسی باک ندارد، (تاریخ بیهقی)، چون دین خرد هستمان چه باک است گر ملک دنیا به دست ما نیست، ناصرخسرو، چون سوی معروف معروفم چه باک گر سوی جهال امت منکرم، ناصرخسرو، که اگر تمامی خزاین ما در آن مبذول خواهد بود باک نیاید، (کلیله و دمنه)، نیست در حضرت زلف تو مرا باک رقیب خاصۀ خلوت شه طاعت دربان نبرد، خاقانی، روزها گررفت گو رو باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست، مولوی، گر آب چاه نصرانی نه پاک است جهود مرده می شویم چه باک است، سعدی (گلستان)، ، عیب، (یادداشت مؤلف) : ما به طبطاب، عیبی ندارد: بباید بریدن ورا دست و کاک که تا چون نیامدش از این کار باک، فردوسی (از لغت فرس اسدی)، گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی، حافظ، - باکی بر شما نیست، لاحرج علیکم، (یادداشت مؤلف)، ، درد، بیماری، (یادداشت مؤلف)، رنج، داء، مرض، در تداول عامه گویند: باکیش نیست، یعنی درد و بیماریی ندارد: چه بایدکشید آنهمه رنج و باک به چیزی که گوهرش یک مشت خاک، اسدی، ، التفات نمودن، از پس نگریستن، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج)، التفات، (شرفنامۀ منیری)، توجه، (ناظم الاطباء)، ضرر، (لغت محلی شوشتری)، - امید و باک، امید و بیم: از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کزویست امید و باک، فردوسی، زمین و زمان و مکان آفرید توانائی و ناتوان آفرید بدویست امید و زویست باک خداوند آب، آتش و باد و خاک، فردوسی، - باک آمدن (کسی را ...)، بیم حاصل شدن، ترسیدن: نایدم باک از آنکه ایمن کرد تن و جان من از امید و هراس، مسعودسعد، بعد از تو ز هیچکس ندارم امید و زکس نیایدم باک، سعدی (ترجیعات)، - باک بردن، ترسیدن: ز هیچ لشکر باکی مبر که لشکر تو ستارگان سپهرند و گردش ایام، مسعودسعد، از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او باک غوغا کی برم چون خاص سلطان آمدم، خاقانی، - بی باک، بی پروا، نترس، بی اعتنا: از فعل منافقی و بیباک وز قول حکیمی و خردمند، ناصرخسرو، زین دهر چو من تو چون نمیترسی بی باک منم، چه ظن بری، یا تو، ناصرخسرو، کیست ... که از نعمت دنیا شربتی به دست او دهند که سرمست و بی باک نشود، (کلیله و دمنه)، نه هرکه ستم بر دگری بتواند بی باک چنانکه میرود میراند، سعدی (صاحبیه)، رحمتی آخر ای مه بی باک نظری آخرای بت چالاک، شمس فخری (از شعوری)، - بی باکی، بی پروایی، ناترسی: دل دیوانگیم هست وسر بیباکی که نه کاریست شکیبائی و اندهناکی، سعدی (بدایع)، به بیباکی آن تیر ترکش بریخت، سعدی (بوستان)، ، ترجمه نوع هم هست، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
درختی از تیره گل سرخیان که سر دسته بادامیها است. گلها و برگهایش شبیه گلها و برگهای درخت هلو است. گلها شامل 5 کاسبرگ و 5 گلبرگ و 25 تا 30 پرچم است، چشم محبوب: ئهانت پسته و چشمانت بادام، مقدار اندک اندازه کم: یک بادام نان. یا بادام زمینی. سعد سلطانی، پسته زمینی
درختی از تیره گل سرخیان که سر دسته بادامیها است. گلها و برگهایش شبیه گلها و برگهای درخت هلو است. گلها شامل 5 کاسبرگ و 5 گلبرگ و 25 تا 30 پرچم است، چشم محبوب: ئهانت پسته و چشمانت بادام، مقدار اندک اندازه کم: یک بادام نان. یا بادام زمینی. سعد سلطانی، پسته زمینی