جدول جو
جدول جو

معنی بادرم

بادرم
بیهوده، بی اثر، برای مثال چون به ایشان بازخورد آسیب شاه کامیاب / جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم (عنصری - ۳۴۰ حاشیه)، از کار بازمانده، تباه، کار بیهوده
تصویری از بادرم
تصویر بادرم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بادرم

بادرم

بادرم
بیهوده بودن چون کار بیهوده. (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی، فرهنگ اسدی چ اقبال ص 342). بیهوده و تباه. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 176). بیهوده و هرزه و هذیان باشد. (اوبهی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه). رجوع به فرهنگ شاهنامه شود:
چون به ایشان بازخورد آسیب شاه شهریار
جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم.
عنصری.
شمس فخری با زاء معجمه (بادزُم) نقل کرده است:
هرکه جز مدح ذات اوگوید
قول و فعلش تباه و بادزُم است.
(از شعوری ج 1 ورق 176).
در واژه نامۀ فارسی معیار جمالی ص 326 باذرم آمده است. رجوع به بادزم و باذرم شود.
لغت نامه دهخدا

بادام

بادام
درختی از تیره گل سرخیان که سر دسته بادامیها است. گلها و برگهایش شبیه گلها و برگهای درخت هلو است. گلها شامل 5 کاسبرگ و 5 گلبرگ و 25 تا 30 پرچم است، چشم محبوب: ئهانت پسته و چشمانت بادام، مقدار اندک اندازه کم: یک بادام نان. یا بادام زمینی. سعد سلطانی، پسته زمینی
فرهنگ لغت هوشیار

بادرو

بادرو
نوعی ریحان با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سرخ رنگ، ریحان کوهی، بادروج، بورَنگ، بویَنگ، ترۀ خراسانی
باد سُرخ، نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است، بادِشنام، بادَر، باد دِژنام، بادِژ، سُرخ باد
بادرَنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، تُرُنگان، تُرُنجان، بادرونه، بادرویه، بادرَنجبویه
بادرو
فرهنگ فارسی عمید

بادره

بادره
تیزی خشم، شتاب زدگی، خطا در فعل یا قول که از خشم پدید آید
بادره
فرهنگ فارسی عمید

بادام

بادام
میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، کنایه از چشم معشوق
بادام کوهی: ارژن
بادام
فرهنگ فارسی عمید