آدر. (مهذب الاسماء) (نطنزی). دبه خایه. غری. بادگند. دم ّ. فتق. معروفست و آن مرضی است. (آنندراج). باد فتق است و در بعض نسخه ها باد قولنج. (شعوری ج 1 ورق 19). رجوع به باد خصیه، بادخایگی، بادخوار، بادخور، غری، فتق و دبه خایگی شود.
آدَر. (مهذب الاسماء) (نطنزی). دبه خایه. غُری. بادگُند. دِم ّ. فتق. معروفست و آن مرضی است. (آنندراج). باد فتق است و در بعض نسخه ها باد قولنج. (شعوری ج 1 ورق 19). رجوع به باد خصیه، بادخایگی، بادخوار، بادخور، غری، فتق و دبه خایگی شود.
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک، برای مثال آب و آتش به هم نیامیزد / بالوایه ز خاک بگریزد (عنصری - ۳۶۶)
پَرَستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد چِلچِله، پَرَستوک، بالوایه، بَلَسک، خَطّاف، باسیج، پَرَستُک، فَرَشتو، اَبابیل، فَرَستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک، برای مِثال آب و آتش به هم نیامیزد / بالوایه ز خاک بگریزد (عنصری - ۳۶۶)
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنگان، ترنجان، بادرونه، بادرنجبویه
بادرَنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، تُرُنگان، تُرُنجان، بادرونه، بادرَنجبویه
پشه خانه. پشه بند. (دزی ج 1 ص 49) و رجوع به بشخانه شود، نقیض. (منتهی الارب). ضد. مخالف، جنینی که پهلو یا پای او در نزدیکی دهان رحم واقع شده باشد. (ناظم الاطباء) ، اصطلاح نجومی، خلاف توالی. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 115 شود. - باشگونه برآمدن، طلوع معکوس ستارگان. (التفهیم). - باشگونه رفتن، غروب معکوس. حالت رجوع در خمسۀ متحیره. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 80 شود. - جیب باشگونه، معکوس: و بزرگترین جیبهای باشگونه، همه قطر است همچنانکه بزرگترین جیب های راست نیم قطر است. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 9)
پشه خانه. پشه بند. (دزی ج 1 ص 49) و رجوع به بشخانه شود، نقیض. (منتهی الارب). ضد. مخالف، جنینی که پهلو یا پای او در نزدیکی دهان رحم واقع شده باشد. (ناظم الاطباء) ، اصطلاح نجومی، خلاف توالی. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 115 شود. - باشگونه برآمدن، طلوع معکوس ستارگان. (التفهیم). - باشگونه رفتن، غروب معکوس. حالت رجوع در خمسۀ متحیره. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 80 شود. - جیب باشگونه، معکوس: و بزرگترین جیبهای باشگونه، همه قطر است همچنانکه بزرگترین جیب های راست نیم قطر است. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 9)
بعضی گویند پرنده ایست کوچک و سیاه و کوتاه پا که شب و روز در پرواز می باشد مگر در هنگام بچه کردن که به سوراخی رود، و اگر بر زمین افتد نتواند برخاست، و آنرا به عربی ابابیل گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). مرغکیست چون گنجشک سیاه و سفید باشد و کوتاه پای بود و چون بر زمین نشیند دشوار تواند برخاست و بدین سبب بیشتر بر دیوار و درخت نشیند. (صحاح الفرس) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). پرنده ایست که در سقف خانه ها آشیان کند. (برهان قاطع). مرغکی است سیاه و سپید چون گنجشک و اگر بر زمین نشیند برنتواند خاست. (لغت فرس اسدی). پرستوک باشد و آنرا بالوانه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). مرغکی است سیاه و سپید چون گنجشک و اگر بر زمین نشیند برنتواند خاستن. کوتاه پای، بر درخت نشیند و بر دیوار که پایهایش پهن بود. (فرهنگ اسدی). در نسخه ای از لغت فرس بالوایه ودر نسخۀ دیگر پالوانه آمده و در برهان جامع بالوایه بر وزن خاگیانه است که شاید مؤلف آن بالوانه را صحیح میدانسته است. (حاشیۀ برهان چ معین). مرغ کوچکی است ابلق رنگ که نامهای دیگرش چلچله و پرستوک است، شاید وجه این باشد که مرغ مذکور همیشه بر بلندی می نشیند و اگر اتفاقاً بخواهد بر زمین نشیند باید بالش را قدری باز نگاهدارد تا در پریدن آسان باشد، پس بالوایه (بال باز) است وقتی که برزمین نشیند. بلوایه مخفف آن است. (فرهنگ نظام). پرستوک. ابابیل. (ناظم الاطباء). در تداول خراسان هم بلوایه گویند: آب و آتش بهم نیامیزد بالوایه ز خاد بگریزد. عنصری (از لغت فرس اسدی). شاید تصحیف بادوایه است. (یادداشت مؤلف). پالوایه. رجوع به پالوایه و نیز رجوع به پادوایه شود
بعضی گویند پرنده ایست کوچک و سیاه و کوتاه پا که شب و روز در پرواز می باشد مگر در هنگام بچه کردن که به سوراخی رود، و اگر بر زمین افتد نتواند برخاست، و آنرا به عربی ابابیل گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). مرغکیست چون گنجشک سیاه و سفید باشد و کوتاه پای بود و چون بر زمین نشیند دشوار تواند برخاست و بدین سبب بیشتر بر دیوار و درخت نشیند. (صحاح الفرس) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). پرنده ایست که در سقف خانه ها آشیان کند. (برهان قاطع). مرغکی است سیاه و سپید چون گنجشک و اگر بر زمین نشیند برنتواند خاست. (لغت فرس اسدی). پرستوک باشد و آنرا بالوانه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). مرغکی است سیاه و سپید چون گنجشک و اگر بر زمین نشیند برنتواند خاستن. کوتاه پای، بر درخت نشیند و بر دیوار که پایهایش پهن بود. (فرهنگ اسدی). در نسخه ای از لغت فرس بالوایه ودر نسخۀ دیگر پالوانه آمده و در برهان جامع بالوایه بر وزن خاگیانه است که شاید مؤلف آن بالوانه را صحیح میدانسته است. (حاشیۀ برهان چ معین). مرغ کوچکی است ابلق رنگ که نامهای دیگرش چلچله و پرستوک است، شاید وجه این باشد که مرغ مذکور همیشه بر بلندی می نشیند و اگر اتفاقاً بخواهد بر زمین نشیند باید بالش را قدری باز نگاهدارد تا در پریدن آسان باشد، پس بالوایه (بال باز) است وقتی که برزمین نشیند. بلوایه مخفف آن است. (فرهنگ نظام). پرستوک. ابابیل. (ناظم الاطباء). در تداول خراسان هم بُلوایَه گویند: آب و آتش بهم نیامیزد بالوایه ز خاد بگریزد. عنصری (از لغت فرس اسدی). شاید تصحیف بادوایه است. (یادداشت مؤلف). پالوایه. رجوع به پالوایه و نیز رجوع به پادوایه شود
قریه ای است از اعمال واسط. (سمعانی). رجوع به بادرایایی شود. قریه ای است به نهروان و آن شهر کوچکی است نزدیک باکسایا میان بندنیجین و نواحی واسط و محصولش خرمای قسب خشک است که در نهایت خوبی و خشکی است. گویند نخستین قریه ای که از آن برای آتش ابراهیم علیه السلام هیزم گرد آوردند این قریه بود. (معجم البلدان). بادرایا و باکسایا، دو قصبۀ دیگر است و با چند موضع از توابع بیات است و در محصول و آب و هوا مانند دیگر ولایات عراق عرب است و در بیات آب روان نیز تلخ است اما آب کاریزش که بر یک فرسنگی بیات است، خوش طعم بود و حقوق دیوانی آن چهار تومان و شش هزار دینار رایج است و در بادرایا قسب بسیار است. (نزهه القلوب چ 1331 هجری قمری لیدن ص 39). از آنجاست کامل الفتح بن ثابت بن شاپور، ابوتمام الضریر. (مجمل التواریخ ص 208). رجوع به بادآورد و بادرایه شود، قوت که مردم بکار دارند در هر روز پیوسته. (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 427). خوراک و قوت هرروزه. (برهان) (آنندراج). طعامی که بدان تنها ازمردن توان رست. قوت لایموت: خور و خواب و آرامگه تنگ شد تو گفتی که روی زمین سنگ شد کسی را نبد بادروزۀ نبرد همی اسب جنگی بکشت و بخورد. فردوسی. یکی جامه وین بادروزه ز قوت دگر این همه بیشی و برسریست. کسائی. (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 428). تنی درست و هم قوت بادرروزه فرا که به ز منت بیغاره کوثر و تسنیم. کسائی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 428). ، جامۀ کهنه و لباسی که هر روز پوشند. (برهان) (آنندراج). لباس هرروزه. (انجمن آرا). جامۀ کهنه، بتازیش بذله خوانند. (شرفنامۀ منیری) : الابتذال، باد روزه کردن جامه را و جز آن. (زوزنی). بادروزه داشتن جامه یعنی جامه برای کار پوشیدن. (مجمل). الامتهان، بادروزه داشتن. (زوزنی). بادروزه داشتن جامه یعنی جامۀ کار داشتن ای جامۀ خدمت. (مجمل). بذله، جامۀ بادروزه. (زمخشری). جامۀ همه روزه. (ربنجنی). و جامۀ خدمت. (مجمل). التّبذﱡل، بادروزه داشتن جامه و خود را. بادروزه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (مجمل). جامۀ خانه و بی زینت در بر کردن. بادروزه داشتن خویش را. (زوزنی). متبذل (م ت ب ذ ذ / ذ) ، بذله پوش و کسی که عمل نفس خود کند و بادروزه دارد خود را. (منتهی الارب). تفضل، جامۀ بادروزه پوشیدن برای کار. فضل، جامۀ بادروزه که زنان در وقت عمل و کار پوشند. (منتهی الارب). فضله، بادروزه که در وقت کار و خواب پوشند. مبذل، جامۀ کهنه و جامۀ بادروزه. (منتهی الارب). مبذله، جامۀ بادروزه و کهنه. (منتهی الارب). مذیّل، آنکه در بادروزه دارد خود را و کار نفس خود کند. (منتهی الارب). مفضل، جامۀ بادروزه. (ربنجنی). جامۀ بادروزۀ زن. مفضله، جامۀ بادرزوۀ بی آستین که زنان وقت کار و خدمت پوشند. (منتهی الارب)، چیزی را گویند که مردم را همیشه در کار باشد. (برهان) (آنندراج). هرچه آنرا اکثر بکار بسته باشند. (شرفنامۀ منیری). آن بود که مردم را پیوسته هر روز بکار آید. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) (اوبهی). آن بود که مردم مدام چیزی را بکار دارند (کذا). (فرهنگ اسدی چ اقبال صص 427- 428)
قریه ای است از اعمال واسط. (سمعانی). رجوع به بادرایایی شود. قریه ای است به نهروان و آن شهر کوچکی است نزدیک باکُسایا میان بندنیجین و نواحی واسط و محصولش خرمای قسب خشک است که در نهایت خوبی و خشکی است. گویند نخستین قریه ای که از آن برای آتش ابراهیم علیه السلام هیزم گرد آوردند این قریه بود. (معجم البلدان). بادرایا و باکسایا، دو قصبۀ دیگر است و با چند موضع از توابع بیات است و در محصول و آب و هوا مانند دیگر ولایات عراق عرب است و در بیات آب روان نیز تلخ است اما آب کاریزش که بر یک فرسنگی بیات است، خوش طعم بود و حقوق دیوانی آن چهار تومان و شش هزار دینار رایج است و در بادرایا قسب بسیار است. (نزهه القلوب چ 1331 هجری قمری لیدن ص 39). از آنجاست کامل الفتح بن ثابت بن شاپور، ابوتمام الضریر. (مجمل التواریخ ص 208). رجوع به بادآورد و بادرایه شود، قوت که مردم بکار دارند در هر روز پیوسته. (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 427). خوراک و قوت هرروزه. (برهان) (آنندراج). طعامی که بدان تنها ازمردن توان رست. قوت لایموت: خور و خواب و آرامگه تنگ شد تو گفتی که روی زمین سنگ شد کسی را نبد بادروزۀ نبرد همی اسب جنگی بکشت و بخورد. فردوسی. یکی جامه وین بادروزه ز قوت دگر این همه بیشی و برسریست. کسائی. (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 428). تنی درست و هم قوت بادرروزه فرا که به ز منت بیغاره کوثر و تسنیم. کسائی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 428). ، جامۀ کهنه و لباسی که هر روز پوشند. (برهان) (آنندراج). لباس هرروزه. (انجمن آرا). جامۀ کهنه، بتازیش بذله خوانند. (شرفنامۀ منیری) : الابتذال، باد روزه کردن جامه را و جز آن. (زوزنی). بادروزه داشتن جامه یعنی جامه برای کار پوشیدن. (مجمل). الامتِهان، بادروزه داشتن. (زوزنی). بادروزه داشتن جامه یعنی جامۀ کار داشتن ای جامۀ خدمت. (مجمل). بِذله، جامۀ بادروزه. (زمخشری). جامۀ همه روزه. (ربنجنی). و جامۀ خدمت. (مجمل). التَّبَذﱡل، بادروزه داشتن جامه و خود را. بادروزه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (مجمل). جامۀ خانه و بی زینت در بر کردن. بادروزه داشتن خویش را. (زوزنی). متبذل (م ُ ت َ ب َذْ ذَ / ذِ) ، بذله پوش و کسی که عمل نفس خود کند و بادروزه دارد خود را. (منتهی الارب). تفضل، جامۀ بادروزه پوشیدن برای کار. فُضُل، جامۀ بادروزه که زنان در وقت عمل و کار پوشند. (منتهی الارب). فَضَله، بادروزه که در وقت کار و خواب پوشند. مُبذَل، جامۀ کهنه و جامۀ بادروزه. (منتهی الارب). مُبذَله، جامۀ بادروزه و کهنه. (منتهی الارب). مذَیَّل، آنکه در بادروزه دارد خود را و کار نفس خود کند. (منتهی الارب). مِفضَل، جامۀ بادروزه. (ربنجنی). جامۀ بادروزۀ زن. مِفضَله، جامۀ بادرزوۀ بی آستین که زنان وقت کار و خدمت پوشند. (منتهی الارب)، چیزی را گویند که مردم را همیشه در کار باشد. (برهان) (آنندراج). هرچه آنرا اکثر بکار بسته باشند. (شرفنامۀ منیری). آن بود که مردم را پیوسته هر روز بکار آید. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) (اوبهی). آن بود که مردم مدام چیزی را بکار دارند (کذا). (فرهنگ اسدی چ اقبال صص 427- 428)
زندان که ترجمه سجن است. (آنندراج). بندی خانه. زندان. محبس. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : وحشی نداشت پای گریز از کمند عشق او را به بند خانه هجران گذاشتیم. صائب (از آنندراج)
زندان که ترجمه سجن است. (آنندراج). بندی خانه. زندان. محبس. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : وحشی نداشت پای گریز از کمند عشق او را به بند خانه هجران گذاشتیم. صائب (از آنندراج)
مرغکی چون گنجشک، سیاه و سفید و کوتاه پای که چون بر زمین نشیند دشوار تواند خاست وبدین سبب بیشتر بر درخت و دیوار نشیند: آب و آتش بهم نیامیزد بادوایه ز خاک بگریزد. عنصری. ممکنست این کلمه لهجه ای در بالوایه بمعنی پرستوک باشد
مرغکی چون گنجشک، سیاه و سفید و کوتاه پای که چون بر زمین نشیند دشوار تواند خاست وبدین سبب بیشتر بر درخت و دیوار نشیند: آب و آتش بهم نیامیزد بادوایه ز خاک بگریزد. عنصری. ممکنست این کلمه لهجه ای در بالوایه بمعنی پرستوک باشد
بادگیر. مثل بادخان. (آنندراج) : چون آفریدگار تعالی او را (نمرود را) چنین ملک ارزانی داشت خویشتن را فراموش کرد و سر پرسودای وی باد خانه نخوت گشت. (تیسیر التفسیر امام نجم الدین عمر نسفی). همی خواهی که جاویدان بمانی درین پربادخانه سست بنیاد... ازین پربادخانه هم بآخر برون باید شدن ناچار با باد. ناصرخسرو. عقل اگر در میانه کشته شود دست از بادخانه بستانیم. خاقانی. مرغ تیر را از خانه کمان باد خانه دماغ و آشیانۀ چشم بدل میداد. (از تاج المآثر). رجوع به بادخان شود، روز بیست ونهم از هر ماه شمسی، کاهو. (ناظم الاطباء)
بادگیر. مثل بادخان. (آنندراج) : چون آفریدگار تعالی او را (نمرود را) چنین ملک ارزانی داشت خویشتن را فراموش کرد و سر پرسودای وی باد خانه نخوت گشت. (تیسیر التفسیر امام نجم الدین عمر نسفی). همی خواهی که جاویدان بمانی درین پربادخانه سست بنیاد... ازین پربادخانه هم بآخر برون باید شدن ناچار با باد. ناصرخسرو. عقل اگر در میانه کشته شود دست از بادخانه بستانیم. خاقانی. مرغ تیر را از خانه کمان باد خانه دماغ و آشیانۀ چشم بدل میداد. (از تاج المآثر). رجوع به بادخان شود، روز بیست ونهم از هر ماه شمسی، کاهو. (ناظم الاطباء)
محلی که در آن مال التجاره نگه دارند، انبار، کیسه ای که خریدار اشیاء خریده را در آن جای دهد، بسته های کالا، چیزی که در آن پلیدی و نجاست پر کرده از خانه بیرون کشند
محلی که در آن مال التجاره نگه دارند، انبار، کیسه ای که خریدار اشیاء خریده را در آن جای دهد، بسته های کالا، چیزی که در آن پلیدی و نجاست پر کرده از خانه بیرون کشند