جدول جو
جدول جو

معنی باجربزه - جستجوی لغت در جدول جو

باجربزه
کسی که توانایی سرپرستی دیگران را دارد، شایسته، لایق
تصویری از باجربزه
تصویر باجربزه
فرهنگ فارسی عمید
باجربزه
((جُ بُ ز ِ))
لایق، شایسته، با قدرت، مدیر
تصویری از باجربزه
تصویر باجربزه
فرهنگ فارسی معین
باجربزه
باشهامت، باعرضه، جراتمند، قدرتمند، مدیر
متضاد: بی جربزه، بی شهامت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باروزه
تصویر باروزه
بادروزه، هرروزه، چیزی که انسان هر روز به آن احتیاج داشته باشد، از قبیل خوراک و پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادروزه
تصویر بادروزه
هرروزه، چیزی که انسان هر روز به آن احتیاج داشته باشد، از قبیل خوراک و پوشاک، برای مثال یکی جامه واین باد روزه ز قوت / دگر زاین همه بیشی و سیری است (سنائی - مجمع الفرس - بادروزه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جربزه
تصویر جربزه
توانایی انجام کاری، شایستگی، لیاقت، جرئت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ جریب و جراب
لغت نامه دهخدا
(رِ زَ)
تأنیث بارز. آشکار: و تری الارض بارزه. (قرآن 18 / 48).
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نژادی از سگ، نام میوه ای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ زِ)
زن عاشق. مرد عاشق. (ناظم الاطباء) (فرهنگ استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(جُ بَ)
قریه ایست از قریه های بین النهرین، خره ایست بین بقعاء و نصیبین. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(جِ گِ)
دهی از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه در 21هزارگزی شمال خاوری هشتیان در مسیر راه ارابه رو سلماس، دره، سردسیر، سکنۀ آن 132 تن و آب آن از چشمه است. محصولات آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی. راه ارابه رو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
خوراک و قوت هرروزه باشد و ضروری. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخفف بادروزه. قوت لایموت. (فرهنگ نظام). نان روزانه. (دمزن).
لغت نامه دهخدا
(بُ غَ / غِ)
بنه و سامان و اسباب سفر.
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ)
باربنگاه. رجوع به باربنگاه و شعوری ج 1 ورق 191 (باربنگاه) شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
بادروژه. بمعنی هرروزه باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). عادت بود مستمر. عادت و کار هرروزه است چه غذا باشد چه لباس که هر روز پوشند یا کاری که هر روز کنند. معتاد. مألوف. چیزی که هر روز بکار برند و استعمال کنند چون جامه و لباس هرروزه و قوت هرروزه و کار هرروزه چنانکه در تاج المآثر گوید: لشکر اسلام جامه های بادروزه را به لباس حرب بدل کردند. سنائی گوید، مصرع: یکی جامه زین بادروزه ز قوت. و سوزنی گوید: که شد مدیح تو تسبیح بادروزۀ من. و بحذف دال نیز گفته اند، و در مقامات حمیدی گفته: که عروس را به پیرایۀ همسایه یک شب بیش نتوان آراست و آرایش بادروزه بسؤال و جواب دریوزه نتوان خواست. (از رشیدی).
مشرف ای شرف گوهر حمیدالدین
که شد مدیح تو تسبیح بادروزۀ من.
سوزنی.
رجوع به شعوری ج 1 ورق 190، و بادروز شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از باروزه
تصویر باروزه
بادروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جربزه
تصویر جربزه
فریبندگی و بازندگی، فریفتن و گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با جربزه
تصویر با جربزه
کسی که دارای جربزه است با قدرت مدیر مقابل بی جربزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتجربه
تصویر باتجربه
((تَ رِ بِ))
مجرب، کاردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جربزه
تصویر جربزه
((جُ بُ زِ))
زیرکی، خدعه، توانایی برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جربزه
تصویر جربزه
عرضه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باتجربه
تصویر باتجربه
آزموده
فرهنگ واژه فارسی سره
بی جگر، بزدل، ترسو، جبون، بی جرئت، بی شهامت، بی عرضه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزموده، حاذق، خبره، کارآزموده، کاردان، کهنه کار، مجرب
متضاد: بی تجربه، تازه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جرات، شهامت، قابلیت، شایستگی، لیاقت، زیرکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که موهای سرش سیخ باشد
فرهنگ گویش مازندرانی