معنی باتجربه - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با باتجربه
باتجربه
- باتجربه
- آزموده، حاذق، خبره، کارآزموده، کاردان، کهنه کار، مجرب
متضاد: بی تجربه، تازه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
با تجربه
- با تجربه
- آزموده جهاندیده آزموندار مجرب آزموده کاردان: مرد با تجربه ای است مقابل بی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار