نهرسولدوز، دهی است از دهستان مشکین باختری. بخش مرکزی شهرستان خیاو. کوهستانی، 160 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نهرسولدوز، دهی است از دهستان مشکین باختری. بخش مرکزی شهرستان خیاو. کوهستانی، 160 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
به سوی چپ گرفتن. (منتهی الارب، مادۀ ی س ر) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را سوی چپ ببردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، نرم وآسان و رام کردن، آسان گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی آسان فرا گرفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، با هم نرمی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
به سوی چپ گرفتن. (منتهی الارب، مادۀ ی س ر) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را سوی چپ ببردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، نرم وآسان و رام کردن، آسان گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی آسان فرا گرفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، با هم نرمی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
اکاسره. اکاسر. جمع واژۀ کسری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). جمع واژۀ کسری که لقب انوشیروان است لیکن اکاسره اولاد او را گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات). خسروان. واحد: کسری. (مهذب الاسماء). چون مطلق گویند مراد سلاطین ساسانی است. (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ کسری معرب خسرو. و این لقبی است نوشیروان و سلاطین پس از او را از ساسانیان. (مفاتیح) : برمک مردی بود از فرزندان ملوک اکاسره. (تاریخ بیهقی). عادت ملوک فرس و اکاسره آن بودی که از همه اطراف... دختران ستدندی. (فارسنامۀ ابن البلخی). پیش از این در میان ملوک عصر و جبابرۀ روزگار پیش، چون پیشدادیان و کیان و اکاسره و خلفا رسمی بوده است. (چهارمقاله ص 23). در هیچ عهدی اکاسرۀ عجم و قیاصرۀ روم و... را مثل آن نفایس دست بهم نداده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 334). اکاسرۀ فرس و فراعنۀ مصر اسباب جهانگیری از رای و... او اندوختندی. (تاریخ جهانگشای جوینی). ناسخ آیات قیاصره و ماحی روایات اکاسره. (تاریخ جهانگشای جوینی). تا آنچه از عادت جبابرۀ اکاسره مزبور بود. (تاریخ جهانگشای جوینی). عمارتی که این زمان در ممالک میکنند بعد از عهد اکاسره در عهد هیچ پادشاهی نکرده اند و عجب اگر در روزگار اکاسره نیز این مقدار خلق به عمارت مشغول بوده باشند. (تاریخ غازانی ص 204). و رجوع به فهرست تاریخ گزیده چ براون شود.
اکاسره. اکاسر. جَمعِ واژۀ کسری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ کسری که لقب انوشیروان است لیکن اکاسره اولاد او را گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات). خسروان. واحد: کسری. (مهذب الاسماء). چون مطلق گویند مراد سلاطین ساسانی است. (یادداشت مؤلف). جَمعِ واژۀ کسری معرب خسرو. و این لقبی است نوشیروان و سلاطین پس از او را از ساسانیان. (مفاتیح) : برمک مردی بود از فرزندان ملوک اکاسره. (تاریخ بیهقی). عادت ملوک فرس و اکاسره آن بودی که از همه اطراف... دختران ستدندی. (فارسنامۀ ابن البلخی). پیش از این در میان ملوک عصر و جبابرۀ روزگار پیش، چون پیشدادیان و کیان و اکاسره و خلفا رسمی بوده است. (چهارمقاله ص 23). در هیچ عهدی اکاسرۀ عجم و قیاصرۀ روم و... را مثل آن نفایس دست بهم نداده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 334). اکاسرۀ فرس و فراعنۀ مصر اسباب جهانگیری از رای و... او اندوختندی. (تاریخ جهانگشای جوینی). ناسخ آیات قیاصره و ماحی روایات اکاسره. (تاریخ جهانگشای جوینی). تا آنچه از عادت جبابرۀ اکاسره مزبور بود. (تاریخ جهانگشای جوینی). عمارتی که این زمان در ممالک میکنند بعد از عهد اکاسره در عهد هیچ پادشاهی نکرده اند و عجب اگر در روزگار اکاسره نیز این مقدار خلق به عمارت مشغول بوده باشند. (تاریخ غازانی ص 204). و رجوع به فهرست تاریخ گزیده چ براون شود.
جمع واژۀ جج قسم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قسم شود، (اصطلاح نجوم) اقبال در اصطلاح نجومی بودن کوکب است در یکی از اوتاد اربعه. (یادداشت مؤلف). رجوع به اوتاد اربعه شود. بودن ستاره است در وتد و مقابل آن ادبار است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
جَمعِ واژۀ جج ِ قِسْم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قِسْم شود، (اصطلاح نجوم) اقبال در اصطلاح نجومی بودن کوکب است در یکی از اوتاد اربعه. (یادداشت مؤلف). رجوع به اوتاد اربعه شود. بودن ستاره است در وتد و مقابل آن ادبار است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)