موضعی است. (یادداشت مؤلف). دهی است در کمتر از شش فرسخی میانۀ جنوب و مشرق عسلویه. (از فارسنامۀ ناصری) : در خوارزم و درکات و اکابر از آن (از توت) دوشاب خاص اشخاص گیرند. (فلاحت نامه)
موضعی است. (یادداشت مؤلف). دهی است در کمتر از شش فرسخی میانۀ جنوب و مشرق عسلویه. (از فارسنامۀ ناصری) : در خوارزم و درکات و اکابر از آن (از توت) دوشاب خاص اشخاص گیرند. (فلاحت نامه)
کشاورز و زارع. ج، اکره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برزگر. یعنی مزارع، ای دهقان که زراعت کند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). برزگر. ج، اکارون. (مهذب الاسماء) کشاورز. زارع. برزگران. حراث. (یادداشت مؤلف) : این مبلغ بر اکرۀ خود قسمت نمودند به محاسبۀ هر هزار دینار یکدینار و نیم، بعضی اکار ملزم آن می شد. (ترجمه تاریخ قم ص 166)
کشاورز و زارع. ج، اَکَرَه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برزگر. یعنی مزارع، ای دهقان که زراعت کند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). برزگر. ج، اکارون. (مهذب الاسماء) کشاورز. زارع. برزگران. حراث. (یادداشت مؤلف) : این مبلغ بر اکرۀ خود قسمت نمودند به محاسبۀ هر هزار دینار یکدینار و نیم، بعضی اکار ملزم آن می شد. (ترجمه تاریخ قم ص 166)
جمع واژۀ اکدر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اکدر شود، خواهشهای نفسانی. خیالات باطل. (فرهنگ فارسی معین) : هین گریز از جور اکال غلیظ سوی آنکه گفت: ما ایمت حفیظ. مولوی (از فرهنگ فارسی معین). ، دارویی که بشرۀ گوشت را و قرحه ای که بر آن است بخورد. دوایی که گوشت را بریزاند. دوایی که پوست و گوشت ببرد: حامض ریکه از داروهای اکال است. اسیدبریک اکال است. (یادداشت مؤلف). هو الدواء الذی یبلغ من تحلیله و تقریحه ان ینقص من جواهراللحم مثل الزنجار. (قانون ابوعلی سینا کتاب دوم ص 149). هرچه که بسبب افراط تحلیل و جلا و تفریق نفوذ، نقصان جوهر عضو نماید. (تحفۀ حکیم مؤمن)
جَمعِ واژۀ اَکدَر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اکدر شود، خواهشهای نفسانی. خیالات باطل. (فرهنگ فارسی معین) : هین گریز از جور اکال غلیظ سوی آنکه گفت: ما ایمت حفیظ. مولوی (از فرهنگ فارسی معین). ، دارویی که بشرۀ گوشت را و قرحه ای که بر آن است بخورد. دوایی که گوشت را بریزاند. دوایی که پوست و گوشت ببرد: حامض ریکه از داروهای اکال است. اسیدبریک اکال است. (یادداشت مؤلف). هو الدواء الذی یبلغ من تحلیله و تقریحه ان ینقص من جواهراللحم مثل الزنجار. (قانون ابوعلی سینا کتاب دوم ص 149). هرچه که بسبب افراط تحلیل و جلا و تفریق نفوذ، نقصان جوهر عضو نماید. (تحفۀ حکیم مؤمن)
ستیزه کننده. ستیزنده: و شیران کامفیروزی سخت شرزه باشند و مکابر. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 155). تا یک زمان مکابر درآمد و کمربند بهمن بگرفت و از پشت اسب برداشت. (سمک عیار چ خانلری ج 1 ص 73). و رجوع به سه مادۀ بعد شود
ستیزه کننده. ستیزنده: و شیران کامفیروزی سخت شرزه باشند و مکابر. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 155). تا یک زمان مکابر درآمد و کمربند بهمن بگرفت و از پشت اسب برداشت. (سمک عیار چ خانلری ج 1 ص 73). و رجوع به سه مادۀ بعد شود
ماه قیصری. اول آن مطابق است تقریباً با اول کانون اول و بیست و هشتم آذرماه جلالی و سیزدهم دسامبرماه فرانسوی. (از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دسامبر شود
ماه قیصری. اول آن مطابق است تقریباً با اول کانون اول و بیست و هشتم آذرماه جلالی و سیزدهم دسامبرماه فرانسوی. (از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دسامبر شود