جدول جو
جدول جو

معنی اکابر - جستجوی لغت در جدول جو

اکابر
اکبر، بزرگسالان، مکانی که بزرگسالان در آن درس می خواندند
تصویری از اکابر
تصویر اکابر
فرهنگ فارسی عمید
اکابر
(اَ بِ)
ج اکبر. بزرگان. مقابل اصاغر. (یادداشت مؤلف). رجوع به اکبر شود، فرزندان زیرک آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زیرک زادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
اکابر
(اَ بِ)
موضعی است. (یادداشت مؤلف). دهی است در کمتر از شش فرسخی میانۀ جنوب و مشرق عسلویه. (از فارسنامۀ ناصری) : در خوارزم و درکات و اکابر از آن (از توت) دوشاب خاص اشخاص گیرند. (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
اکابر
بزرگتران
تصویری از اکابر
تصویر اکابر
فرهنگ لغت هوشیار
اکابر
((اَ بِ))
جمع اکبر، بزرگان
تصویری از اکابر
تصویر اکابر
فرهنگ فارسی معین
اکابر
بزرگان، سال مندان
تصویری از اکابر
تصویر اکابر
فرهنگ واژه فارسی سره
اکابر
اعاظم، بزرگان، شرفا، مهان، مهتران، سالمندان، معمرین
متضاد: کهان، کهتران
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکبر
تصویر اکبر
(پسرانه)
بزرگ تر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکبر
تصویر اکبر
بزرگ تر، بزرگسال تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکابر
تصویر مکابر
مکابره کننده، ستیزه گر، پرخاش جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتبر
تصویر اکتبر
ماه دهم سال فرنگی دارای ۳۱ روز که از نهم مهرماه آغاز می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کْ کا)
کشاورز و زارع. ج، اکره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برزگر. یعنی مزارع، ای دهقان که زراعت کند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). برزگر. ج، اکارون. (مهذب الاسماء) کشاورز. زارع. برزگران. حراث. (یادداشت مؤلف) : این مبلغ بر اکرۀ خود قسمت نمودند به محاسبۀ هر هزار دینار یکدینار و نیم، بعضی اکار ملزم آن می شد. (ترجمه تاریخ قم ص 166)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
جمع واژۀ اکدر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اکدر شود، خواهشهای نفسانی. خیالات باطل. (فرهنگ فارسی معین) :
هین گریز از جور اکال غلیظ
سوی آنکه گفت: ما ایمت حفیظ.
مولوی (از فرهنگ فارسی معین).
، دارویی که بشرۀ گوشت را و قرحه ای که بر آن است بخورد. دوایی که گوشت را بریزاند. دوایی که پوست و گوشت ببرد: حامض ریکه از داروهای اکال است. اسیدبریک اکال است. (یادداشت مؤلف).
هو الدواء الذی یبلغ من تحلیله و تقریحه ان ینقص من جواهراللحم مثل الزنجار. (قانون ابوعلی سینا کتاب دوم ص 149). هرچه که بسبب افراط تحلیل و جلا و تفریق نفوذ، نقصان جوهر عضو نماید. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
زارع وکشاورز. (ناظم الاطباء). زارع و زراعت کننده. (هفت قلزم) (برهان). کشاورز. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ژان. شاعر و مؤلف درام نویس فرانسوی عضو آکادمی فرانسه متولد به سال 1848 و متوفی به سال 1921م. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
ستیزه کننده. ستیزنده: و شیران کامفیروزی سخت شرزه باشند و مکابر. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 155). تا یک زمان مکابر درآمد و کمربند بهمن بگرفت و از پشت اسب برداشت. (سمک عیار چ خانلری ج 1 ص 73). و رجوع به سه مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(عَبِ)
کلاکموشهای نر. (منتهی الارب). نرها از ’یرابیع’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
دهی از بلوک فاراب دهستان عمارلو است که در بخش رودبار شهرستان رشت واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ماه قیصری. اول آن مطابق است تقریباً با اول کانون اول و بیست و هشتم آذرماه جلالی و سیزدهم دسامبرماه فرانسوی. (از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دسامبر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
تکبر و بزرگ منشی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکبر. (اقرب الموارد). رجوع به تکبر و استکبار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کبر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کبر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزرگ دیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بزرگ آمدن. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
اکاسره. جمع واژۀ کسری. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به اکاسره و کسری و خسرو شود
لغت نامه دهخدا
(اُ بِ)
رجل ادابر، مرد قاطع رحم.
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکابر
تصویر مکابر
ستیزنده کابنده ستیزه کننده مکابره کننده معاند: (تا یک زمان مکابر در آمد و کمر بند بهمن بگرفت و از پشت اسب برداشت) (سمک عیار. 73: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکابر
تصویر تکابر
تکبر و بزرگ منشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکبار
تصویر اکبار
جمع کبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتبر
تصویر اکتبر
ماه دهم فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکبر
تصویر اکبر
بزرگتر، مهتر، مهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکار
تصویر اکار
شیاردادن برای کشاورزی کشاورز برزگر برزیگر، جمع اکره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابر
تصویر کابر
بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکبر
تصویر اکبر
((اَ بَ))
بزرگتر، پیرتر، جمع اکابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکبر
تصویر اکبر
بزرگتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکار
تصویر اکار
شخم زدن، شیاردادن، کشاورز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکبار
تصویر اکبار
بزرگ پنداری، پلیدشدن
فرهنگ واژه فارسی سره