جمع واژۀ اکدر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اکدر شود، خواهشهای نفسانی. خیالات باطل. (فرهنگ فارسی معین) : هین گریز از جور اکال غلیظ سوی آنکه گفت: ما ایمت حفیظ. مولوی (از فرهنگ فارسی معین). ، دارویی که بشرۀ گوشت را و قرحه ای که بر آن است بخورد. دوایی که گوشت را بریزاند. دوایی که پوست و گوشت ببرد: حامض ریکه از داروهای اکال است. اسیدبریک اکال است. (یادداشت مؤلف). هو الدواء الذی یبلغ من تحلیله و تقریحه ان ینقص من جواهراللحم مثل الزنجار. (قانون ابوعلی سینا کتاب دوم ص 149). هرچه که بسبب افراط تحلیل و جلا و تفریق نفوذ، نقصان جوهر عضو نماید. (تحفۀ حکیم مؤمن)