جدول جو
جدول جو

معنی اچکلیدن - جستجوی لغت در جدول جو

اچکلیدن
فشردن و چنگ زدن لباس جهت شستشوی بهتر آن ها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، پشکلیدن برای مثال یاسمن لعل پوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیل گوش نقطه زد و بشکلید (کسائی - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشکلیدن
تصویر پشکلیدن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، بشکلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکلیون
تصویر اکلیون
انگلیون، انجیل، دیبای هفت رنگ، ارژنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلیدن
تصویر چلیدن
فشرده شدن چیزی آبدار که آب آن بیرون بیاید، فشرده شدن، روان شدن، رفتن، برای مثال از چل چل تو پای من زار شد کچل / من خود نمی چلم تو اگر می چلی بچل (امیرخسرو - لغتنامه - چلیدن)، جنبیدن، سزاوار گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
چکه چکه ریختن آب از جایی یا چیزی، فروریختن آب از جایی به صورت چکه های پی در پی، ترکیدن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ نُ کَ دَ)
مخفف وشکولیدن. جلدی و جلددستی در کارها کردن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَذْ ذی شُ دَ)
بشکلیدن. شکافتن. دریدن. چاک کردن. (ناظم الاطباء). بناخن نشان درافکندن. رخنه بسر ناخن و انگشت اندرافکندن. (یادداشت مؤلف) :
یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش
بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید.
کسایی (از لغت اسدی).
رجوع به بشکلیدن شود، چاک شدن، آشفتن. اضطراب کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَلْ)
صفحۀ نقاشی مانی، (اصطلاح عروض) نام بحری است که وزنش هشت بار مفتعلان است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح تصوف) هر که در وی جمعیت الهیه بجمیع اسما و صفات اکثر بود اکمل باشد و هر که را حظ از اسماء الهیه اقل بود انقص باشد و از مرتبۀ خلافت ابعد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(گُ بُ دَ)
بمعنی خجل شدن و شرمندگی کشیدن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرخ شدن و خجل شدن. شرمنده شدن. و رجوع به چکس شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ زَ دَ)
افکندن:
گهی سجاده بر دوش افکنیدیم
گهی در بحردل جوش افکنیدیم.
عطار (اسرارنامه).
رجوع به افکندن شود، جمع واژۀ فلاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
اوکندن. افکندن:
حاجت آوردش به غفلت سوی من
اوکنیدش موکشان در کوی من.
مولوی
لغت نامه دهخدا
گرم شدن. متغیر و ستیزنده شدن. ترغیب نمودن مردم را بر جنگ. آغالیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به آغالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ)
پشکلیدن. رخنه کردن. به انگشت و ناخن و یا بسر کارد یا تیر. یا رخنه شدن بسوزن و خار و مانند آن باشد، چنانکه اگر جامۀ کسی بخار درآویزد و پاره شود گویند بشکلید. (برهان) (از رشیدی) (از جهانگیری). و شکافتن و دریدن. (ناظم الاطباء). رخنه درافکندن. (شرفنامۀ منیری). مؤلف انجمن آرا پس از نقل متن برهان آرد: و مقلوب بگسلیدن بنظر می آید. (از انجمن آرا) (از آنندراج). رخنه کردن یا شدن با ناخن یا سر کارد و تیر و غیر آنها. (فرهنگ نظام) نشان و رخنه درافکندن بسر ناخن و انگشت. (از صحاح الفرس). بسر انگشت یا ناخن درافکندن. (مؤید الفضلاء). نشان و رخنۀ سر انگشت ناخن و انگشته درافکندن. (لغت فرس اسدی). رخنه درانداختن و نشان کردن بسر انگشت یا ناخن. (از معیار جمالی). رخنه و نشان بسر ناخن یا انگشت کردن. (سروری). به انگشت و ناخن رخنه و نشان کردن. (انجمن آرا) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 201، 207 و پشکلیدن شود:
یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش
برزنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید.
کسایی (از لغت فرس اسدی).
خسرو رستم جدال زبدۀ محمودشاه
آنکه به پیکان تیر روی قمر بشکلید.
شمس فخری.
، شکارگاه. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) ، شکار. (برهان). صید و شکار. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در آغوش گرفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو دَ)
بناخن و سرانگشت رخنه کردن. (برهان قاطع در لفظ پشکلید). رجوع به بشکلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
سگلیدن. گسلیدن. (فرهنگ فارسی معین) : من اگر از اجزاء خود را فروسکلم از لطف بی نهایت و ارادت. (فیه مافیه ص 138). رجوع به گسلیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
اندک ریخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسکلیدن
تصویر بسکلیدن
در آغوش گرفتن غلغلیج کردن نوازش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلیدن
تصویر چلیدن
روان شدن و رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکلیون
تصویر اکلیون
از یونانی پرند دیبای هفت رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکلیدن
تصویر شکلیدن
شکافتن و دریدن و چاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکلیدن
تصویر وشکلیدن
کارهارا چست و چابک انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشکلیدن
تصویر پشکلیدن
بناخن و سر انگشت رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
((چِ دَ))
چکه چکه آمدن آب از جایی یا چیزی، چکاندن، پاره شدن، ترکیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلیدن
تصویر چلیدن
((چَ دَ))
روان شدن، رمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشکلیدن
تصویر پشکلیدن
((پِ کِ دَ))
خراشیدن، رخنه کردن، با ناخن یا چیز تیزی چیزی را خراشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
((بِ کَ دَ))
خراشیدن، سوراخ کردن، محاصره کردن، گستردن، پهن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکلیون
تصویر اکلیون
پرند، دیبای هف ترنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
Drip, Trickle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ولو کردن، از هم باز کردن پشم یا پنبه، رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو کردن، ریشه یابی کردن، باز کردن گره های پشم گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
капать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
tropfen, tröpfeln
دیکشنری فارسی به آلمانی