جدول جو
جدول جو

معنی اوکاف - جستجوی لغت در جدول جو

اوکاف
(اَ)
جمع واژۀ وکف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وکف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوقاف
تصویر اوقاف
وقف ها، ایستادن ها، جمع واژۀ وقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکاف
تصویر اسکاف
کفّاش، دوزنده کفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوکار
تصویر اوکار
وکرها، آشیانۀ پرنده ها، جمع واژۀ وکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکاف
تصویر اشکاف
رخنه، چاک، شکاف
قفسه ای دردار داخل دیوار، برای قرار دادن ظرف، پوشاک، کتاب یا چیزهای دیگر در آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوصاف
تصویر اوصاف
وصف ها، بیان چگونگی و حالت ها، جمع واژۀ وصف
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ وکر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آشیانۀ مرغ. رجوع به وکر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رخنه در جسمی. مخفف لفظ مذکور شکاف اکنون مستعمل است لیکن درپهلوی همان اشکاف با الف بوده است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دولاب. گنجه. کمد. دولابچه. اشکاب. محفظه. قفسه. کلمه ای روسی است که در این اواخر داخل فارسی گردیده و متداول شده است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابوحنیفۀ اسکاف، از شعرای مرو بود و در عهد دولت سنجری والی ولایت سخن پروری شد. اگرچه کفشگر بود اما طبعی لطیف داشت و ابیات و اشعار او بسیار است. میگوید:
از بس که شب و روز کشم بیدادت
چون موم شدم زان دل چون پولادت
ای ازدر آنکه دل نیارد یادت
چندانکه مرا غم است شادی بادت.
هم او راست: رباعی
نه گفته بدی غم تو خواهم خوردن
غمهای ترا بطبع بنهم گردن
من خود بمیان عهد گفتم آن روز
بر گفت تو اعتماد نتوان کردن.
و له:
گر کرد خلاف و نامد امشب یارم
من نیز شراب دیدگان پیش آرم
با نومیدی غم کهن بگسارم
خود فردا را دو صد غم نو دارم.
و این قطعه هم او گفته است، شعر:
گرچه او راست کسوت زیبا
ورچه ما راست خرقۀ رسوا
ما چو مغزیم در میانۀ جوز
او چو خسته ست در دل خرما.
و له:
بخور ای سیدی بشادی وناز
هر کجا نعمتی بچنگ آری
دهردر بردنش شتاب کند
گر تو در خوردنش درنگ آری.
(لباب الالباب ج 2 صص 175- 176).
اما ابوحنیفۀ اسکافی مشهور، غزنوی است و معاصر مسعود غزنوی. رجوع به ابوحنیفۀ اسکافی غزنوی شود
لغت نامه دهخدا
کفشگر شدن: اسکف فلان، اسکاف گردید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چکیدن سقف خانه از باران، (از ’وک ف’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وصف. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به وصف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بر وزن و معنی افکار است که جراحت پشت چاروا باشد. (برهان) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وقف. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد). رجوع به وقف شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دو موضع بنواحی نهروان از اعمال بغداد. (منتهی الارب). نام دو ناحیۀ بزرگ موسوم به اسکاف علیا و اسکاف سفلی در عراق، در جوار نهروان و بین بغداد و واسط. بعد از سلجوقیان به هنگام ویرانی نهروان دو ناحیۀ فوق نیز ویران گشت. جمعی از دانشمندان و مشاهیر از این سرزمین ظهور کرده بنسبت اسکافی معروف شده اند. رجوع به اسکاف بنی جنید شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پاک گردانیدن از ننگ و عار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنزیه و پاک گردانیدن کسی را از چیزی که از آن ننگ دارد. (از اقرب الموارد) : انکاف اﷲ سبحانه، تنزیهه و تقدیسه عن الانداد. (منتهی الارب). انکفه اﷲ، ای نزهه و قدسه. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : انکاف خدای سبحانه، تنزیه و تقدیس ذات او تعالی از انداد. (یادداشت مؤلف) ، ترنجیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انقباض. (از اقرب الموارد) ، لاغر گشتن اسب، گرد آمدن مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به ایکاف شود
لغت نامه دهخدا
(تَرْ ءْ)
چکیدن سقف خانه وجز آن از باران و همچنین اشک از چشم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ظ. مصحف چکاد، رجوع به سپکار شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سر کوه و قلۀ کوه. (برهان) (آنندراج). سر کوه. (اوبهی)، فرق سر. (برهان) (آنندراج). میان سر. (اوبهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکاف
تصویر اکاف
پالان ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکاف
تصویر وکاف
پالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکاف
تصویر اسکاف
کفشدوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوصاف
تصویر اوصاف
جمع وصف، چگونگی ها چونی ها جمع وصف صفتها چگونگیها وصفها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وقف، املاکی که برای کمک به بینوایان بر مزارها یا مساجد وقف میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکاف
تصویر انکاف
ننگ ستردگی بی ننگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکاف
تصویر اشکاف
گنجه، کمد، اشکاب، محفظه، قفسه، دولابجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوصاف
تصویر اوصاف
((اَ یا اُ))
جمع وصف، صفت ها، چگونگی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوقاف
تصویر اوقاف
((اَ یا اُ))
جمع وقف، املاک و اموالی که برای کار خوب اختصاص دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوکار
تصویر اوکار
جمع وکر، لانه ها، آشیانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکاف
تصویر اشکاف
((اِ))
گنجه، قفسه دردار که در آن ظرف، لباس، کتاب و مانند آن را می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکاف
تصویر اشکاف
((اِ))
رخنه، شکاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکاف
تصویر اسکاف
((اِ))
کفشگر، کفشدوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکاف
تصویر اکاف
پالان، پالان دوز، خوی گیر
فرهنگ واژه فارسی سره
نشانه گذاری، وقف
دیکشنری اردو به فارسی