عقل و دانش، سریر، تخت پادشاهی، کنایه از فر و شکوه و زیبایی، جاه و جلال، برای مثال جهان خیره ماند ز فرهنگ او / از آن برز و بالا و اورنگ او (عنصری - ۳۶۱)
عقل و دانش، سریر، تخت پادشاهی، کنایه از فر و شکوه و زیبایی، جاه و جلال، برای مِثال جهان خیره ماند ز فرهنگ او / از آن برز و بالا و اورنگ او (عنصری - ۳۶۱)
میوه ای از نوع مرکبات، کوچک تر از نارنج، خوش طعم و شیرین که پوست آن به راحتی کنده می شود. درخت این گیاه از درخت نارنج و پرتقال کوچک تراست و تخم آن کاشته می شود
میوه ای از نوع مرکبات، کوچک تر از نارنج، خوش طعم و شیرین که پوست آن به راحتی کنده می شود. درخت این گیاه از درخت نارنج و پرتقال کوچک تراست و تخم آن کاشته می شود
مانند سر گاو، گاوسر، گاومانند، گاوسار، گرزی که آن را به شکل سر گاو ساخته باشند، برای مثال بیامد خروشان بدان دشت جنگ/ به چنگ اندرون گرزۀ گاو رنگ (فردوسی - ۲/۱۸۰)
مانند سر گاو، گاوسر، گاومانند، گاوسار، گرزی که آن را به شکل سر گاو ساخته باشند، برای مِثال بیامد خروشان بدان دشت جنگ/ به چنگ اندرون گرزۀ گاو رنگ (فردوسی - ۲/۱۸۰)
تخت پادشاهان. (انجمن آرا) (برهان). تخت پادشاهی. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). سریر و تخت. (آنندراج) : نهادند اورنگ بر پشت پیل کشیدند شمشیر گردش دو میل. نظامی (شرفنامه ص 474). بدو گفت بی تو نخواهم جهان نه اورنگ و نی گنج و تاج شهان. فردوسی. بر اورنگ زرینش بنشاندند بشاهی بر او آفرین خواندند. فردوسی. برکشد هوش مرد را از چاه گاه بخشدش مسند و اورنگ. ناصرخسرو. چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ سپاه روم زد بر لشکر زنگ. نظامی. زهی دارندۀ اورنگ شاهی حوالتگاه تایید الهی. نظامی. خوش فرش بوریا و گدایی و خواب امن کاین عیش نیست در خور اورنگ خسروی. حافظ. - اورنگ آرا، آرایندۀ تخت شاهی. آرایش کننده تاج و تخت. - اورنگ پیرای، پیرایندۀاورنگ یعنی تاج و تخت، کنایه از پادشاه. (آنندراج) : به رستم رکابی روان کرده رخش هم اورنگ پیرای و هم تاج بخش. نظامی (شرفنامه ص 59 چ دبیر سیاقی). - اورنگ نشین، پادشاه صاحب تخت وتاج. (از ناظم الاطباء). تخت نشین و فرمانروا. (آنندراج) : اورنگ نشین ملک بی نقل فرمانده بی نقیصه چون عقل. نظامی. اقطاع ده سپاه موران اورنگ نشین بخت کوران. نظامی. - هفت اورنگ، رجوع به هفت اورنگ شود.
تخت پادشاهان. (انجمن آرا) (برهان). تخت پادشاهی. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). سریر و تخت. (آنندراج) : نهادند اورنگ بر پشت پیل کشیدند شمشیر گردش دو میل. نظامی (شرفنامه ص 474). بدو گفت بی تو نخواهم جهان نه اورنگ و نی گنج و تاج شهان. فردوسی. بر اورنگ زرینش بنشاندند بشاهی بر او آفرین خواندند. فردوسی. برکشد هوش مرد را از چاه گاه بخشدش مسند و اورنگ. ناصرخسرو. چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ سپاه روم زد بر لشکر زنگ. نظامی. زهی دارندۀ اورنگ شاهی حوالتگاه تایید الهی. نظامی. خوش فرش بوریا و گدایی و خواب امن کاین عیش نیست در خور اورنگ خسروی. حافظ. - اورنگ آرا، آرایندۀ تخت شاهی. آرایش کننده تاج و تخت. - اورنگ پیرای، پیرایندۀاورنگ یعنی تاج و تخت، کنایه از پادشاه. (آنندراج) : به رستم رکابی روان کرده رخش هم اورنگ پیرای و هم تاج بخش. نظامی (شرفنامه ص 59 چ دبیر سیاقی). - اورنگ نشین، پادشاه صاحب تخت وتاج. (از ناظم الاطباء). تخت نشین و فرمانروا. (آنندراج) : اورنگ نشین ملک بی نقل فرمانده بی نقیصه چون عقل. نظامی. اقطاع ده سپاه موران اورنگ نشین بخت کوران. نظامی. - هفت اورنگ، رجوع به هفت اورنگ شود.
اول هر چیز را که رنگ کنند رنگ است و چون در جامۀدیگر سرایت کند وارنگی است. (آنندراج) : صفای صبحدم آیینه وارش شفق وارنگی گلگون عذارش. محسن تأثیر (از آنندراج)
اول هر چیز را که رنگ کنند رنگ است و چون در جامۀدیگر سرایت کند وارنگی است. (آنندراج) : صفای صبحدم آیینه وارش شفق وارنگی گلگون عذارش. محسن تأثیر (از آنندراج)
نام شخصی که عاشق گلچهره نامی بوده. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) : اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم. حافظ ، از ایلات اطراف تهران. (جغرافیای سیاسی کیهان)
نام شخصی که عاشق گلچهره نامی بوده. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) : اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم. حافظ ، از ایلات اطراف تهران. (جغرافیای سیاسی کیهان)
سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن