جدول جو
جدول جو

معنی اوباد - جستجوی لغت در جدول جو

اوباد(اَ)
جمع واژۀ وبد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وبد شود
لغت نامه دهخدا
اوباد
بیماری قند، بروز حالاتی از استسقا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اولاد
تصویر اولاد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی در مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارباد
تصویر ارباد
(پسرانه)
نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکباد
تصویر اکباد
کبدها، جگرها، جمع واژۀ کبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولاد
تصویر اولاد
ولدها، فرزندها، جمع واژۀ ولد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوغاد
تصویر اوغاد
مردمان فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوابد
تصویر اوابد
جانوران وحشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوبار
تصویر اوبار
اوباردن، پسوند متصل به واژه به معنای اوبارنده مثلاً جگراوبار، جهان اوبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الباد
تصویر الباد
پنبه زن، آنکه پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شود، ندّاف، پنبه بز، حلّاج، پنبه وز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوتاد
تصویر اوتاد
وتدها، هفت تنان، هفت مردان، جمع واژۀ وتد برای مثال هفت فرزند تو که اوتادند / هر یکی غوث هفت کشور باد ی قطبشان صدر صفۀ ملکوت / که مقامش ز عرش برتر باد (عراقی - ۱۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوباش
تصویر اوباش
مردم پست، فرومایه، بی سر و پا، ولگرد، عامی و بی تربیت که موجب آزار دیگران می شوند، هر کدام از این گونه افراد. مفرد آن در عربی است که در فارسی استعمال نمی شود، کلمۀ اوباش را گاهی در فارسی به طور مفرد استعمال می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوراد
تصویر اوراد
وردها، ذکرها، دعاها، جمع واژۀ ورد
فرهنگ فارسی عمید
(قَ بَ / بِ کَ / کِ)
تباه کردن شخص مال و متاع خویش را. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کف برآوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : ازباد بحر، کفک برآوردن دریا، ازباد سراب همچنین. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
جمع وتد، میخ ها، دستگیران پیران دستگیر، بنیادیان که چهار تنند و هر کدام یکی از ستون های چهار گانه جهان را نگاهدارنده جمع وتد. میخها، وتدهای عروض و آنها سه اند: مقرون مفروق مجتمع، پیشوایان طریقت، چهارتن از بزرگان که در چهار جهت دنیا باشند و بمنزله چهار رکن عالمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراد
تصویر اوراد
دعا و ذکرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعباد
تصویر اعباد
بنده کردن، گردهم آیی، دورکردن راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکباد
تصویر اکباد
جمع کبد، جگرها جمع کبد جگرها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بلد، خوی گیری ها خوی گیر نهادن، ماندگار شدن، چسبانیدن، پشم برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع آبده، نخجیران رمندگان، سختی جاوید جمع آبده جانوران وحشی رمندگان دد و دام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوبای
تصویر اوبای
ترکی فرسنگسار نشنانراه میلی که در بیابانها و صحاری بر افرازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوباش
تصویر اوباش
ناکسان، مردم عامی، هیچ نفهمیده بی سر و پا و جلف، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ولد، فرزندان زاکی جمع ولد زادگان فرزندان توضیح در تخاطب فارسی گاه بجای مفرد آید: احمد اولاد من است حسن اولاد ارشد است. فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفاد
تصویر اوفاد
جمع وفد، بالاهای کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوغاد
تصویر اوغاد
((اَ یا اُ))
جمع وغد، کم خردان، ابلهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوراد
تصویر اوراد
((اُ یا اَ))
جمع ورد، دعاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوتاد
تصویر اوتاد
جمع وتد، میخ ها، بزرگان طریقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوباش
تصویر اوباش
جمع وبش، فرومایگان، مردمان بی سر و پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوبار
تصویر اوبار
اوبارنده. اوباشتن. اباریدن، بلع کننده، بلعنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوابد
تصویر اوابد
((اَ بِ))
جمع آبده، جانوران وحشی، رمندگان، دد و دام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولاد
تصویر اولاد
جمع ولد، فرزندان، بچه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوباش
تصویر اوباش
ناکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اولاد
تصویر اولاد
فرزندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکباد
تصویر اکباد
جگرها
فرهنگ واژه فارسی سره