- انگولک
- تحریک، انگشت کوچک انگشت کوچک
معنی انگولک - جستجوی لغت در جدول جو
- انگولک
- انگولک کردن، انگولک کردن مثلاً دستکاری کردن، با چیزی ور رفتن، مزاحم کسی شدن، به کسی آزار رساندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ضعیف و سست: (دست و پاش چنگولک شده)
فرانسوی سمداریان تکمه دگمه گوی گریبان، حلقه ای که تکمه را از آن گذرانند
انگور کوچک انگور فرنگی، نوعی عنکبوت شبیه بدانه انگور
انگور کوچک، نوعی عنکبوت که شبیه دانۀ انگور است
انگورک چشم: مردمک چشم، انگوره
انگورک چشم: مردمک چشم، انگوره
انگشت کوچک
انگل، انگشتان دست
انگله، دکمه، منگوله، حلقه، جادکمه، انگل، انگیل
انگله، دکمه، منگوله، حلقه، جادکمه، انگل، انگیل
انگشت
با انگشت چیزی را زیر و رو کردن بهم زدن، دخالت کردن در کاری (تواء م با بهم زدن آن)
زنگهای کوچکی که به گردن چارپایان آویزند
آنکه دست و پایش معیوب و ضعیف باشد
درختی از تیره گل سرخیان که در ایران در جنگلهای خشک فارس و کوههای بختیاری و لرستان وجود دارد. دانه آن شبیه بدانه امرود و مغز آن سفید است و آنرا خورند. گرفتن پوست آن مشکل است انجکک دانج ابروج دانگ افرونک
تکمه دگمه گوی گریبان
انگدان
انغوزه
شرابی که از انگور بگیرند
انگشت کوچک. یا انگشتک کشمش دار. نوعی شیرینی است
تاج الملوک
عمل شنگول
شوخ و ظریف، زیبا رعنا، عیار، سر خوش سرمست
زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند، زنگل، زنگله، زنگدان، زنگلیچه، ژنگله، ژنگدان،
در موسیقی از آوازهای موسیقی قدیم
در موسیقی از آوازهای موسیقی قدیم
ویژگی انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش کج و معیوب باشد، ویژگی کسی که به واسطۀ ضعف و سستی هنگام حرکت دست به دیوار بگیرد یا به کسی و چیزی تکیه کند، برای مثال به مردن به آب اندرون چنگلوک / به از رستگاری به نیروی غوک (عنصری - ۳۵۷)
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، رافه، انگژه، انگیان، انگدان، انگژد
کاسنی، گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، تلخ دانه، هندبید، کسنی، تلخ جکوک، تلخ جوک، تلخک، هندبا، انوپا، هندباج
رشته هایی از ریسمان نخی یا ابریشمی که بشکل رشته یا گلوله درست کنند و بکلاه اطراف لباس علم (درفش) بند پرده تسبیح و غیره آویزند
((اَ چَ))
فرهنگ فارسی معین
هر چیز کوچک و خرد، آدم کوتاه قد، دانه ای کوچک شبیه دانه گلابی با پوسته محکم که همچون آجیل قابل خوردن می باشد
((لِ))
فرهنگ فارسی معین
نوعی عملیات تردستی مانند انداختن گوی های متعدد به هوا و گرفتن آن ها که معمولاً در عملیات تردستی انجام می شود
((مَ لِ))
فرهنگ فارسی معین
آویز، آویزی که به شکل رشته و گلوله درست می کنند و به کلاه یا جامه یا هر چیز دیگر آویزان می کنند
آویز نخی یا ابریشمی که به شکل رشته و گلوله درست می کنند و به کلاه یا جامه یا چیز دیگر آویزان می کنند
تهیه شده از انگور مثلاً شراب انگوری، انگورفروش، صاحب باغ انگور