آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، لامحاله، به ناچار، چار و ناچار، ناکام و کام، ناگزر، ناگزیر، لاعلاج، لابد، خوٰاه ناخوٰاه، ناگزرد، ناچار، به ضرورت، کام ناکام، لاجرم، خوٰاهی نخوٰاهی، خوٰاه و ناخوٰاه
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، لامَحالِه، بِه ناچار، چار و ناچار، ناکام و کام، ناگُزِر، ناگُزیر، لاعَلاج، لابُد، خوٰاه ناخوٰاه، ناگُزَرد، ناچار، بِه ضَرورَت، کام ناکام، لاجَرَم، خوٰاهی نَخوٰاهی، خوٰاه و ناخوٰاه
شهرکیست بحدود نوبنجان (در فارس) و از آنجا چندی از اهل فضل خاسته اند، هوایش معتدل است و آب روان دارد. (نزههالقلوب چ دبیرسیاقی ص 152) (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 143) ، {{اسم خاص}} نام سورۀ بیست و یکم قرآن مجید، مکی، دارای 112 آیه. نخستین آیه اش اینست: اقترب للناس حسابهم و هم فی غفله معرضون
شهرکیست بحدود نوبنجان (در فارس) و از آنجا چندی از اهل فضل خاسته اند، هوایش معتدل است و آب روان دارد. (نزههالقلوب چ دبیرسیاقی ص 152) (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 143) ، {{اِسمِ خاص}} نام سورۀ بیست و یکم قرآن مجید، مکی، دارای 112 آیه. نخستین آیه اش اینست: اقترب للناس حسابهم و هم فی غفله معرضون
ناگزیر. ضروری. دربایست. غیرقابل اجتناب. واجب. لابدمنه. که کمال احتیاج بدوست و از آن چشم نتوان پوشید. (یادداشت مؤلف) : که امروز سوری ناگذران این دولت است. (تاریخ بیهقی). بنده را شادیی است ناگذران که گذر سوی کوی غم دارد. سوزنی. پنداشتی که ناگذرانی تو در جهان پندار تو بس است عذاب تو ای پسر. عطار. بی نظیری چو عقل و بی همتا ناگزیری چو جان و ناگذران. عطار. ناگذرانی تو خلق را که ز بس لطف ساکنی از تست عالم گذران را. شمس طبسی. ، ناگوار. (یادداشت مؤلف) : گفتی چه میخوری که سفالین (کذا) لبت تر است درد فراق ناگذران تو میخورم. خاقانی
ناگزیر. ضروری. دربایست. غیرقابل اجتناب. واجب. لابدمنه. که کمال احتیاج بدوست و از آن چشم نتوان پوشید. (یادداشت مؤلف) : که امروز سوری ناگذران این دولت است. (تاریخ بیهقی). بنده را شادیی است ناگذران که گذر سوی کوی غم دارد. سوزنی. پنداشتی که ناگذرانی تو در جهان پندار تو بس است عذاب تو ای پسر. عطار. بی نظیری چو عقل و بی همتا ناگزیری چو جان و ناگذران. عطار. ناگذرانی تو خلق را که ز بس لطف ساکنی از تست عالم گذران را. شمس طبسی. ، ناگوار. (یادداشت مؤلف) : گفتی چه میخوری که سفالین (کذا) لبت تر است درد فراق ناگذران تو میخورم. خاقانی
ناگزر. ناچار. لاعلاج. (از برهان قاطع). ناگزیر. (صحاح الفرس). ضروری. ناگزیر. (غیاث اللغات). ناچار. لابدی. (فرهنگ رشیدی) : که امروز سوری ناگزران این دولت است به سیاست و تأدیب با وی خطایی نتوان کرد. (تاریخ بیهقی). ناگزران دل است حلقۀ غم داشتن حلقۀ ماتم زدن ماتم هم داشتن. خاقانی (از انجمن آرا). مویه گر ناگزران است رهش بگشائید نای و نوشی که از او هست گزر بازدهید. خاقانی. شه ناگزران است چو جان در بدن ملک یارب تو نگهدار مر این ناگزران را. انوری. به سهو زد بر تو مشک دم ز خوش نفسی بلی که ناگزران است مشک را ز خطا. اثیرالدین اومانی. رجوع به ناگزر شود
ناگزر. ناچار. لاعلاج. (از برهان قاطع). ناگزیر. (صحاح الفرس). ضروری. ناگزیر. (غیاث اللغات). ناچار. لابدی. (فرهنگ رشیدی) : که امروز سوری ناگزران این دولت است به سیاست و تأدیب با وی خطایی نتوان کرد. (تاریخ بیهقی). ناگزران دل است حلقۀ غم داشتن حلقۀ ماتم زدن ماتم هم داشتن. خاقانی (از انجمن آرا). مویه گر ناگزران است رهش بگشائید نای و نوشی که از او هست گزر بازدهید. خاقانی. شه ناگزران است چو جان در بدن ملک یارب تو نگهدار مر این ناگزران را. انوری. به سهو زد بر تو مشک دم ز خوش نفسی بلی که ناگزران است مشک را ز خطا. اثیرالدین اومانی. رجوع به ناگزر شود
وزیر لنگوران، از هفت بازی و نمایش که با مقدمۀ جعفر قراچه داغی در تهران چاپ سنگی شد و میرزا فتحعلی دربندی بدواً به ترکی آذربایجانی نوشته و در 1861 میلادی در تفلیس چاپ کرده بود، پنج فقره از آن نمایشها را با حواشی و ترجمه و نت های بسیار در اروپا به طبع رسانیدند. وزیر لنگوران یکی از آنهاست. (ترجمه تاریخ ادبیات ادوارد براون ترجمه رشیدیاسمی ج 4 صص 310-311)
وزیر لنگوران، از هفت بازی و نمایش که با مقدمۀ جعفر قراچه داغی در تهران چاپ سنگی شد و میرزا فتحعلی دربندی بدواً به ترکی آذربایجانی نوشته و در 1861 میلادی در تفلیس چاپ کرده بود، پنج فقره از آن نمایشها را با حواشی و ترجمه و نُت های بسیار در اروپا به طبع رسانیدند. وزیر لنگوران یکی از آنهاست. (ترجمه تاریخ ادبیات ادوارد براون ترجمه رشیدیاسمی ج 4 صص 310-311)
پنداشتن. تصور کردن. گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج). انگاشتن. انگاریدن. فرض کردن. گرفتن: همه شاه بگذارد از تو همی بدی نیکی انگارد از تو همی. فردوسی. و رجوع به انگار و انگاره و انگاشتن شود
پنداشتن. تصور کردن. گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج). انگاشتن. انگاریدن. فرض کردن. گرفتن: همه شاه بگذارد از تو همی بدی نیکی انگارد از تو همی. فردوسی. و رجوع به انگار و انگاره و انگاشتن شود
آلتی که در آن انگوررا جهت ساختن شراب می فشارند. (فرهنگ فارسی معین) ، هیجان. (ناظم الاطباء) ، بعث. نشور. قیامت. حشر. نشر. رستاخیز. (یادداشت مؤلف) : ره دینش آنست کز هر گناه بتابی و فرمانش داری نگاه... بدانی که انگیزش است وشمار همیدون بپول صراطت گذار. (گرشاسب نامه ص 302). ، طبع. طبیعت. (یادداشت مؤلف) : ز انگیزش و ساخت فرق است چند که این نخل کار است و آن نخلبند. ناصرخسرو. ، تاخت و تاز. (از حاشیۀ شرفنامۀ چ وحید ص 412) : به انگیزش از آسمان کم نبود صبا مرد میدان او هم نبود. نظامی (شرفنامه ص 412). ، برپا داشتن. برپا ساختن: به انگیزش فتنه آغاز کرد بدی گفت و نیکی همه راز کرد. ؟ (از یادداشت مؤلف). - انگیزش کردن، تحریک کردن. وادار کردن: ابویزید خالد بن محمد بن یحیی بندار کرمان بود و نامه همی نبشت سوی مقتدر اندر حدیث سیستان و او را اندرآن باب انگیزش محمد بن حمدان برنده (؟) همی کرد. (تاریخ سیستان صص 302-303). - انگیزش گر، محرک. (یادداشت مؤلف)
آلتی که در آن انگوررا جهت ساختن شراب می فشارند. (فرهنگ فارسی معین) ، هیجان. (ناظم الاطباء) ، بعث. نشور. قیامت. حشر. نشر. رستاخیز. (یادداشت مؤلف) : ره دینش آنست کز هر گناه بتابی و فرمانش داری نگاه... بدانی که انگیزش است وشمار همیدون بپول صراطت گذار. (گرشاسب نامه ص 302). ، طبع. طبیعت. (یادداشت مؤلف) : ز انگیزش و ساخت فرق است چند که این نخل کار است و آن نخلبند. ناصرخسرو. ، تاخت و تاز. (از حاشیۀ شرفنامۀ چ وحید ص 412) : به انگیزش از آسمان کم نبود صبا مرد میدان او هم نبود. نظامی (شرفنامه ص 412). ، برپا داشتن. برپا ساختن: به انگیزش فتنه آغاز کرد بدی گفت و نیکی همه راز کرد. ؟ (از یادداشت مؤلف). - انگیزش کردن، تحریک کردن. وادار کردن: ابویزید خالد بن محمد بن یحیی بندار کرمان بود و نامه همی نبشت سوی مقتدر اندر حدیث سیستان و او را اندرآن باب انگیزش محمد بن حمدان برنده (؟) همی کرد. (تاریخ سیستان صص 302-303). - انگیزش گر، محرک. (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان که در 15هزارگزی جنوب خاور کوهپایه و 15هزارگزی جنوب شوسۀ یزد به اصفهان واقع است و محلی جلگه ای معتدل و سکنۀ آن 166 تن میباشد. مذهب اهالی شیعه و زبان آنان فارسی است. آب ده از رودخانه تأمین میشود و محصولات آن، غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی مردم کرباس بافی و پنبه ریسی است. در فصل خشکی اتومبیل میتوان به ده برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان که در 15هزارگزی جنوب خاور کوهپایه و 15هزارگزی جنوب شوسۀ یزد به اصفهان واقع است و محلی جلگه ای معتدل و سکنۀ آن 166 تن میباشد. مذهب اهالی شیعه و زبان آنان فارسی است. آب ده از رودخانه تأمین میشود و محصولات آن، غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی مردم کرباس بافی و پنبه ریسی است. در فصل خشکی اتومبیل میتوان به ده برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
نام رستنی باشد. (آنندراج) ، بلندشده. (ناظم الاطباء). افراخته شده. (ناظم الاطباء). بر پا شده: پسر دانست که دل آویختۀ اوست و این گرد بلا انگیختۀ او. سعدی (گلستان). - انگیخته کردن، برپا کردن: قصد آن دارد که پل تباه کند تا لب آب بگیرد و فسادی کند انگیخته بس بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 578). ، تحریک شده. (ناظم الاطباء). برشورانیده. شورانیده شده. (ناظم الاطباء) ، مبعوث. (یادداشت مؤلف) ، جهانیده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، برجسته. (یادداشت مؤلف). برآمده. برجسته. مجسمه مانند: نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد و بپردازد چنانکه بنظر انگیخته نماید و مسطح باشد و دیگری مسطح نماید و انگیخته باشد. (کلیله و دمنه). تماثیل جمع تمثال باشد و هو تفعال من المثال والمثل مرادصورت انگیخته است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 357)، لعبت. بت. (از آنندراج)
نام رستنی باشد. (آنندراج) ، بلندشده. (ناظم الاطباء). افراخته شده. (ناظم الاطباء). بر پا شده: پسر دانست که دل آویختۀ اوست و این گرد بلا انگیختۀ او. سعدی (گلستان). - انگیخته کردن، برپا کردن: قصد آن دارد که پل تباه کند تا لب آب بگیرد و فسادی کند انگیخته بس بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 578). ، تحریک شده. (ناظم الاطباء). برشورانیده. شورانیده شده. (ناظم الاطباء) ، مبعوث. (یادداشت مؤلف) ، جهانیده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، برجسته. (یادداشت مؤلف). برآمده. برجسته. مجسمه مانند: نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد و بپردازد چنانکه بنظر انگیخته نماید و مسطح باشد و دیگری مسطح نماید و انگیخته باشد. (کلیله و دمنه). تماثیل جمع تمثال باشد و هو تفعال من المثال والمثل مرادصورت انگیخته است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 357)، لعبت. بت. (از آنندراج)
: اگر بیند که انگشت مهین او بریده بود، دلیل قوه مالش بود. اگر بیند که انگشت سبحه او بریده است، دلیل است در فریضه نمازها تقصیر کند. اگر بیند انگشت میان او بریده است، دلیل که در شهری پادشاهی یا بزرگی بمیرد. اگر بیند که انگشت بعد از میان بریده است، دلیل است وی را در مال زیان افتد. اگر بیند که انگشت کوچک او بریده است، دلیل است فرزند زاده او بمیرد - جابر مغربی اگر بیند از انگشت مهین او شر می آید یا از انگشت سبابه او خون همی آید، دلیل است آن کس با مادر خویش فساد نماید. اگر بیند از انگشت او آواز برآمد، دلیل نماید که در میان خویشان او گفتگو رود. خالد اصفهانی : پنج انگشت دست راست در تاویل، پنج نماز بود و پنج انگشتان دست چپ فرزندان برادر بود - محمد بن سیرین دیدن انگشتان در خواب بر شش وجه بود. اول: فرزند، دوم: برادر و برادرزادگان، سوم: خادمان، چهارم: یاران، پنجم: قوت، ششم: پنج نماز. اگر بیند که انگشتان وی بیفتاد یابریده شود، دلیل که از آن چه گفتیم او را مفارقت افتد. اگر بیند که انگشت او بشکست، دلیل است یکی از اهل بیت او بمیرد. انگشتان پای در خواب دیدن، دلیل زینت و آرایش بود. اگر انگشتان پای را درشت و قوی بیند، دلیل که کار کدخدائی او ساخته شود. اگر به خلاف این بیند کار وی ناساخته شود. اگر بیند انگشت پای او را آفتی رسید چنانکه رفتن نتوانست، دلیل که وی را غمی سخت رسد به سبب رفتن مال. اگر انگشتان دست و پای را کسر بیند، دلیل است کار وی واژگونه شود . اگر بیند که انگشتان را درهم گذاشته داشت، دلیل که سد درست شود. اگر بیند انگشتان را با هم جمع کرد، دلیل است کار برادران فرزندش را به صلاح آورد. اگر بیند که انگشتان به کردار مشت در هم بسته بود، دلیل است که کارها بر وی بسته گردد و هم بر اهل بیت او .
: اگر بیند که انگشت مهین او بریده بود، دلیل قوه مالش بود. اگر بیند که انگشت سبحه او بریده است، دلیل است در فریضه نمازها تقصیر کند. اگر بیند انگشت میان او بریده است، دلیل که در شهری پادشاهی یا بزرگی بمیرد. اگر بیند که انگشت بعد از میان بریده است، دلیل است وی را در مال زیان افتد. اگر بیند که انگشت کوچک او بریده است، دلیل است فرزند زاده او بمیرد - جابر مغربی اگر بیند از انگشت مهین او شر می آید یا از انگشت سبابه او خون همی آید، دلیل است آن کس با مادر خویش فساد نماید. اگر بیند از انگشت او آواز برآمد، دلیل نماید که در میان خویشان او گفتگو رود. خالد اصفهانی : پنج انگشت دست راست در تاویل، پنج نماز بود و پنج انگشتان دست چپ فرزندان برادر بود - محمد بن سیرین دیدن انگشتان در خواب بر شش وجه بود. اول: فرزند، دوم: برادر و برادرزادگان، سوم: خادمان، چهارم: یاران، پنجم: قوت، ششم: پنج نماز. اگر بیند که انگشتان وی بیفتاد یابریده شود، دلیل که از آن چه گفتیم او را مفارقت افتد. اگر بیند که انگشت او بشکست، دلیل است یکی از اهل بیت او بمیرد. انگشتان پای در خواب دیدن، دلیل زینت و آرایش بود. اگر انگشتان پای را درشت و قوی بیند، دلیل که کار کدخدائی او ساخته شود. اگر به خلاف این بیند کار وی ناساخته شود. اگر بیند انگشت پای او را آفتی رسید چنانکه رفتن نتوانست، دلیل که وی را غمی سخت رسد به سبب رفتن مال. اگر انگشتان دست و پای را کسر بیند، دلیل است کار وی واژگونه شود . اگر بیند که انگشتان را درهم گذاشته داشت، دلیل که سد درست شود. اگر بیند انگشتان را با هم جمع کرد، دلیل است کار برادران فرزندش را به صلاح آورد. اگر بیند که انگشتان به کردار مشت در هم بسته بود، دلیل است که کارها بر وی بسته گردد و هم بر اهل بیت او .