پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی، اندود کردن، برای مثال چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱ - ۳۸)
پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی، اندود کردن، برای مِثال چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱ - ۳۸)
انداییدن. (فرهنگ سروری) (فرهنگ خطی) (شرفنامه) (فرهنگ میرزا ابراهیم). کاهگل و گلابه مالیدن. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج). گل مال کردن. (فرهنگ رشیدی). اندود کردن. کاهگل و گلاوه مالیدن. (ناظم الاطباء). پوشاندن چیزی بوسیلۀ مالیدن ماده ای به روی آن چنانکه مالیدن کاهگل ببام و دیوار. (فرهنگ فارسی معین). مالیدن. (یادداشت مؤلف) : پس بساروج بیندود همه بام و درش جامه ای گرم بیفکند پلاسین زبرش. منوچهری. گفتم ای ماه تو را زلف ز مشک سیه است غالیه خیره چه اندایی بر مشک سیاه. فرخی. ز خون رخ بغنجار بندود خور ز گرد اندر آورد چادر بسر. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). و گرش نیست مایه برخیره آسمان را بگل نینداید. ناصرخسرو (دیوان ص 139). بروان تو گر سر گورت جز بخون دو دیده اندایم. مسعودسعد. مثل او چنان بود که مردی از بن دیوار خاک برمیدارد و بام خانه می انداید. (سندبادنامه ص 34). در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام کاندوده شد بعنبر تر برگ سوسنش. سوزنی. روی من کاهست خاکی کاش از خون گل شدی تا بخون دل سر خاک وحید اندودمی. خاقانی. مه به اشک از خاک راه کهکشان گل گرفت و خاک او اندود بس. خاقانی. عاقل آنگه رود ب خانه نحل که بگل چهره را بینداید. خاقانی. از اندودن مشک و ماورد و عود بجودی شده موج طوفان جود. نظامی. نصیب دوزخ اگر طلق بر خود انداید چنان درو جهد آتش که چوب نفت اندود. سعدی. نگارینا بهر تندی که میخواهی جوابم ده که گر تلخ اتفاق افتد بشیرینی بیندایی. سعدی. از رعیت شهی که مایه ربود بن دیوار کند و بام اندود. سعدی.
انداییدن. (فرهنگ سروری) (فرهنگ خطی) (شرفنامه) (فرهنگ میرزا ابراهیم). کاهگل و گلابه مالیدن. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج). گل مال کردن. (فرهنگ رشیدی). اندود کردن. کاهگل و گلاوه مالیدن. (ناظم الاطباء). پوشاندن چیزی بوسیلۀ مالیدن ماده ای به روی آن چنانکه مالیدن کاهگل ببام و دیوار. (فرهنگ فارسی معین). مالیدن. (یادداشت مؤلف) : پس بساروج بیندود همه بام و درش جامه ای گرم بیفکند پلاسین زبرش. منوچهری. گفتم ای ماه تو را زلف ز مشک سیه است غالیه خیره چه اندایی بر مشک سیاه. فرخی. ز خون رخ بغنجار بندود خور ز گرد اندر آورد چادر بسر. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). و گرش نیست مایه برخیره آسمان را بگل نینداید. ناصرخسرو (دیوان ص 139). بروان تو گر سر گورت جز بخون دو دیده اندایم. مسعودسعد. مثل او چنان بود که مردی از بن دیوار خاک برمیدارد و بام خانه می انداید. (سندبادنامه ص 34). در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام کاندوده شد بعنبر تر برگ سوسنش. سوزنی. روی من کاهست خاکی کاش از خون گل شدی تا بخون دل سر خاک وحید اندودمی. خاقانی. مه به اشک از خاک راه کهکشان گل گرفت و خاک او اندود بس. خاقانی. عاقل آنگه رود ب خانه نحل که بگل چهره را بینداید. خاقانی. از اندودن مشک و ماورد و عود بجودی شده موج طوفان جود. نظامی. نصیب دوزخ اگر طلق بر خود انداید چنان درو جهد آتش که چوب نفت اندود. سعدی. نگارینا بهر تندی که میخواهی جوابم ده که گر تلخ اتفاق افتد بشیرینی بیندایی. سعدی. از رعیت شهی که مایه ربود بن دیوار کند و بام اندود. سعدی.
ماده ای مثل کاهگل، گچ یا سیمان که روی بام یا دیوار مالیده شود، (بن ماضی اندودن) اندودن، اندوده، پسوند متصل به واژه به معنای مالیده شده مثلاً زراندود، سیم اندود، گل اندود
ماده ای مثل کاهگل، گچ یا سیمان که روی بام یا دیوار مالیده شود، (بن ماضیِ اندودن) اندودن، اندوده، پسوند متصل به واژه به معنای مالیده شده مثلاً زراندود، سیم اندود، گل اندود
چیدن، چیدن گل، بالای هم چیدن، روی هم گذاشتن، انباشتن، فراهم آوردن، کنایه از آفریدن، آفرینش، برای مثال بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی - ۵۲۱)
چیدن، چیدن گل، بالای هم چیدن، روی هم گذاشتن، انباشتن، فراهم آوردن، کنایه از آفریدن، آفرینش، برای مِثال بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی - ۵۲۱)
آفریدن. (فرهنگ فارسی معین). انبوشتن است که آفریدن باشد. (احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1052 حاشیۀ 2). انبوشش. (نسخه ای از لغت اسدی از یادداشت مؤلف). آفرینش. (حاشیۀ فرهنگ نخجوانی). نشأت. خلق. بعث. (یادداشت مؤلف). انبوشش باشد. رودکی گفت: بودنت درخاک باشد بافدم همچنان کز خاک بود انبودنت. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 158). در چ اقبال (ص 392) چنین است: آفرینش بود که از چه پدید آمد رودکی گفت..، در قنیه منقول از حاشیۀ زفان گویاست که انبوییدن ستایش و بانگ کردن (است) چنانکه انبویدن (کذا). (مؤید الفضلاء). و رجوع به انبوییدن شود
آفریدن. (فرهنگ فارسی معین). انبوشتن است که آفریدن باشد. (احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1052 حاشیۀ 2). انبوشش. (نسخه ای از لغت اسدی از یادداشت مؤلف). آفرینش. (حاشیۀ فرهنگ نخجوانی). نشأت. خلق. بعث. (یادداشت مؤلف). انبوشش باشد. رودکی گفت: بودنت درخاک باشد بافدم همچنان کز خاک بود انبودنت. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 158). در چ اقبال (ص 392) چنین است: آفرینش بود که از چه پدید آمد رودکی گفت..، در قنیه منقول از حاشیۀ زفان گویاست که انبوییدن ستایش و بانگ کردن (است) چنانکه انبویدن (کذا). (مؤید الفضلاء). و رجوع به انبوییدن شود
دهی است از بخش حومه شهرستان اصفهان با 138 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). از دیه های اصفهان است در ناحیه قهاب. (از معجم البلدان). دوم ناحیت ماربین (اصفهان) پنجاه و هشت پاره دیه است خوزان و قرطان و درنان و اندوان معظم قرای آن و بحقیقت این ناحیت همچون باغی است از پیوستگی باغستان و دیهها باهم متصل. (نزهه القلوب چ لیدن ص 50)
دهی است از بخش حومه شهرستان اصفهان با 138 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). از دیه های اصفهان است در ناحیه قهاب. (از معجم البلدان). دوم ناحیت ماربین (اصفهان) پنجاه و هشت پاره دیه است خوزان و قرطان و درنان و اندوان معظم قرای آن و بحقیقت این ناحیت همچون باغی است از پیوستگی باغستان و دیهها باهم متصل. (نزهه القلوب چ لیدن ص 50)
آنجا. مقابل ایدون، اینجا. (یادداشت مؤلف) : زان همی خواهی که دائم می خوری تا چون زنان سر ز رعنائی گهی ایدون و گه اندون کنی. ناصرخسرو. و رجوع به آندون و انذون شود
آنجا. مقابل ایدون، اینجا. (یادداشت مؤلف) : زان همی خواهی که دائم می خوری تا چون زنان سر ز رعنائی گهی ایدون و گه اندون کنی. ناصرخسرو. و رجوع به آندون و انذون شود