جدول جو
جدول جو

معنی انجوغیدن - جستجوی لغت در جدول جو

انجوغیدن
(کَ / کِ تَ)
بر وزن و معنی انجوخیدن است که برهم کشیده شدن پوست رو و اندام باشد. (برهان قاطع) (ازهفت قلزم). انجوخیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). نخص. (تاج المصادر بیهقی). چین خوردن. نورد پیدا کردن. (یادداشت مؤلف) : و بیغولۀ ران آماسیده بود و حوالی مقعد انجوغیده و فراز هم آمده بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به انجوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
انجوغیدن
در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
به پایان رسیدن، پایان یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجخیدن
تصویر انجخیدن
انجوخیدن، درهم کشیده شدن پوست بدن، چین و چروک پیدا کردن پوست چهره در اثر پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجوخیدن
تصویر انجوخیدن
درهم کشیده شدن پوست بدن، چین و چروک پیدا کردن پوست چهره در اثر پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبوییدن
تصویر انبوییدن
بو کردن، برای مثال از دست خیال روی تو وقت سحر / گلدستۀ وصل تو همی انبویم (فخر زرگر - لغتنامه - انبوییدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوزیدن
تصویر اندوزیدن
اندوختن، پس انداز کردن، ذخیره کردن، اندوخته کردن، جمع کردن، اندوزیدن، فراهم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجوخیده
تصویر انجوخیده
چین و چروک پیداکرده، پرچین و چروک شده، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، آژنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبوسیدن
تصویر انبوسیدن
پدید آمدن، موجود گردیدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ نُ / نِ / نَ دَ)
انبوییدن. (فرهنگ فارسی معین). استیاف. (تاج المصادر بیهقی). بوییدن. و رجوع به انبوییدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ تَ)
بو کردن، کذا فی شرفنامه. (مؤید الفضلاء) ، جوی کندن گرد خیمه تا مانع باران یا سیل شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُکَ دَ)
بوی کردن و بوییدن. (برهان قاطع) (آنندراج). بوی کردن. (شرفنامۀ منیری). شم. تعسعس. (مجمل اللغه). الشم و الشمیم. (تاج المصادر بیهقی). شمیم. (دهار). بوییدن و استشمام کردن چیزهای خوشبوی و بوی خوش. (ناظم الاطباء) :
چو انبویید زلف مشکسایش
ختن گردید از سر تا بپایش.
فریدالدین.
هر که مر عقل را بانبوید
از حدیثش همه نکت روید.
سنایی (از آنندراج).
گفت اطفال را همی بویید
این نکو باد را می انبویید.
سنایی.
بمشام آنکه گل بینبوید
از میانش نشاط دل روید.
سنایی.
از دست خیال روی تو وقت سحر
گلدستۀ وصل تو همی انبویم.
فخر زرگر (ازشعوری ج 1 ورق 123 الف).
الشمامه، هرچه به انبویند. (مهذب الاسماء).
- فاانبوییدن، انبوییدن: مناسمه، فاانبوییدن. المشامه، چیزی فاانبوییدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سپس ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تأخر. (از اقرب الموارد) ، بگوسپندان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). همه جا با گوسپندان رفتن. (ناظم الاطباء). با گوسفندان رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
ترنجیده و درهم کشیده شده
لغت نامه دهخدا
(کِ خوَرْ / خُرْ دَ)
بازگشتن و مراجعت کردن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
ترنجیدگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ لَ تَ)
پدید آمدن و ظاهر شدن و موجود گردیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). پدید آمدن وموجود گردیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). موجود گردیدن. تولد. (فرهنگ فارسی معین) : و چیزها بنانبوسید (بنه انبوسید) مگر ازبهر آنک او را قوتی سخت بکار بایست در وقت پدید آمدن آنچ فضل اندروست. (کشف المحجوب ابویعقوب سگزی ص 62 س 6، از یادداشت مؤلف).
بودنت در خاک باشد عاقبت
هم چنان از خاک انبوسیدنت.
(از آنندراج) (از انجمن آرا).
، سختی وارد آوردن زمانه بر مردم. (ناظم الاطباء). بلا و سختی آوردن بر کسی زمانه. (آنندراج). انباق علیم الدهر بالبائقه. (منتهی الارب)، هجوم روزگار با داهیه همانطوری که صوت از بوق خارج میشود. (از اقرب الموارد)، درآمدن کسی بر قومی بدون اذن ایشان. (از منتهی الارب) (ازآنندراج). درآمدن کسی بر کسی بدون اذن. (ناظم الاطباء)، ستم کردن بر کسی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) : انباق به، ستم کرد بروی. (از منتهی الارب). و رجوع به بوق و انباق شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ مَ دَ)
بنهایت رسیدن و آخرشدن کار. (آنندراج). آخرشدن و بنهایت رسیدن. (فرهنگ رشیدی). آخرشدن. (مؤید الفضلاء) (شرفنامۀ منیری). منتهی گشتن و به آخر رسیدن و بپایان آمدن کار و تمام شدن. (ناظم الاطباء) :
چو انجامیده شد گفتار رامین
چو باد از پیش اوبرگشت آذین.
(ویس و رامین).
بنگر که جهانت چون بینجامد
هر روز تو کار نو چه آغازی.
ناصرخسرو.
در یک هفته سه انقلاب بدین نسق انجامید. (بدایعالازمان).
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ شِ کَ تَ)
پر کردن.
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ لَ / لِ کَ دَ)
غمگین شدن. (آنندراج). دارای اندوه و غم شدن. صاحب اندوه و غم گشتن. محزون شدن. مهموم گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ لَ / لِ رَ تَ)
اندوخته کردن. حاصل کردن. فراهم آوردن. (ناظم الاطباء). اندوختن. (فرهنگ فارسی معین). جمع کردن وحاصل کردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(کُ گِرِهْ شُ دَ)
در آغوش کشیدن و معانقه نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
برهم کشیدن پوست روی و اندام. (برهان قاطع) (از آنندراج). برهم کشیده شدن پوست و اندام و روی. (هفت قلزم). درهم کشیده شدن پوست روی و بدن. (فرهنگ سروری). برهم کشیده کردن پوست روی و اندام و ترنجیده نمودن. (ناظم الاطباء). درهم کشیده شدن پوست بدن. چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن بسبب پیری. (فرهنگ فارسی معین). انجوغیدن. (آنندراج). و رجوع به انجختن و انجوغیدن و انجوخ شود
لغت نامه دهخدا
در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
فرهنگ لغت هوشیار
مایل بدوستی و معاشرت و موانست با مردم نبودن، مقابل جوشیدن، نجوشیدن با مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوزیدن
تصویر اندوزیدن
اندوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوسیدن
تصویر انبوسیدن
پدیده آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوهیدن
تصویر انبوهیدن
انبوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوییدن
تصویر انبوییدن
بوکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
آخر شدن و به نهایت رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
((اَ دَ))
پایان گرفتن، اجرا شدن، منجر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبوییدن
تصویر انبوییدن
بوییدن، استشمام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجوخیدن
تصویر انجوخیدن
((اَ دَ))
انجخیدن، چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبوسیدن
تصویر انبوسیدن
((اَ دَ))
بوجود آمدن، تولد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
منتهی شدن
فرهنگ واژه فارسی سره