جدول جو
جدول جو

معنی انجخیدن

انجخیدن
انجوخیدن، درهم کشیده شدن پوست بدن، چین و چروک پیدا کردن پوست چهره در اثر پیری
تصویری از انجخیدن
تصویر انجخیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با انجخیدن

انجخیدن

انجخیدن
در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
فرهنگ لغت هوشیار

انجخیدن

انجخیدن
درهم کشیده شدن پوست روی و اندام. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شکسته شدن عصا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

انجوخیدن

انجوخیدن
در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
فرهنگ لغت هوشیار

انجوخیدن

انجوخیدن
درهم کشیده شدن پوست بدن، چین و چروک پیدا کردن پوست چهره در اثر پیری
انجوخیدن
فرهنگ فارسی عمید

انجوخیدن

انجوخیدن
برهم کشیدن پوست روی و اندام. (برهان قاطع) (از آنندراج). برهم کشیده شدن پوست و اندام و روی. (هفت قلزم). درهم کشیده شدن پوست روی و بدن. (فرهنگ سروری). برهم کشیده کردن پوست روی و اندام و ترنجیده نمودن. (ناظم الاطباء). درهم کشیده شدن پوست بدن. چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن بسبب پیری. (فرهنگ فارسی معین). انجوغیدن. (آنندراج). و رجوع به انجختن و انجوغیدن و انجوخ شود
لغت نامه دهخدا

انجنیدن

انجنیدن
شکسته شدن، زخمی. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). آزرده. زخم خورده. (فرهنگ فارسی معین) :
زمین خسته از خون انجیدگان
هوا بسته از آه رنجیدگان.
نظامی. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

انجیدن

انجیدن
ریزه ریزه کردن ریز ریز کردن، بیرون کشیدن، استره زدن در حجامت بریدن، آزردن زخم زدن
فرهنگ لغت هوشیار

انجیدن

انجیدن
ریزریز کردن، بریدن، آزردن، استره زدن به پوست بدن در حجامت
انجیدن
فرهنگ فارسی عمید