- انجوخیدن
- در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
معنی انجوخیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- انجوخیدن
- درهم کشیده شدن پوست بدن، چین و چروک پیدا کردن پوست چهره در اثر پیری
- انجوخیدن ((اَ دَ))
- انجخیدن، چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
چین و چروک پیداکرده، پرچین و چروک شده، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، آژنگ ناک
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، آژنگ ناک
در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
انجوخیدن، درهم کشیده شدن پوست بدن، چین و چروک پیدا کردن پوست چهره در اثر پیری
منتهی شدن
در هم کشیدگی پوست (چهره و بدن) چین خوردگی ترنجیدنی
آخر شدن و به نهایت رسیدن
بوکردن
انبوییدن
پدیده آمدن
اندوختن
پدید آمدن، موجود گردیدن
به پایان رسیدن، پایان یافتن
درهم کشیدگی پوست بدن، ترنجیدگی، چین خوردگی
اندوختن، پس انداز کردن، ذخیره کردن، اندوخته کردن، جمع کردن، اندوزیدن، فراهم کردن
به سر درآمدن و افتادن، خطا کردن، سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
بوییدن، استشمام کردن
بو کردن، برای مثال از دست خیال روی تو وقت سحر / گلدستۀ وصل تو همی انبویم (فخر زرگر - لغتنامه - انبوییدن)
مایل بدوستی و معاشرت و موانست با مردم نبودن، مقابل جوشیدن، نجوشیدن با مردم
ریزه ریزه کردن ریز ریز کردن، بیرون کشیدن، استره زدن در حجامت بریدن، آزردن زخم زدن
ریزریز کردن، بریدن، آزردن، استره زدن به پوست بدن در حجامت