جدول جو
جدول جو

معنی انبوهیدن - جستجوی لغت در جدول جو

انبوهیدن
انبوییدن
تصویری از انبوهیدن
تصویر انبوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبوییدن
تصویر انبوییدن
بوکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوسیدن
تصویر انبوسیدن
پدیده آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوسیدن
تصویر انبوسیدن
پدید آمدن، موجود گردیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبوییدن
تصویر انبوییدن
بوییدن، استشمام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبوسیدن
تصویر انبوسیدن
((اَ دَ))
بوجود آمدن، تولد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبوییدن
تصویر انبوییدن
بو کردن، برای مثال از دست خیال روی تو وقت سحر / گلدستۀ وصل تو همی انبویم (فخر زرگر - لغتنامه - انبوییدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبازیدن
تصویر انبازیدن
شریک بودن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشکوهیدن
تصویر اشکوهیدن
تظاهر به بزرگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
فرهنگ لغت هوشیار
در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
فرهنگ لغت هوشیار
انبارد خواهد انبارد بینبارانبارنده انبارده انبارش) پر کردن انبار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوزیدن
تصویر اندوزیدن
اندوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوخیدن
تصویر انجوخیدن
درهم کشیده شدن پوست بدن، چین و چروک پیدا کردن پوست چهره در اثر پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوهیدن
تصویر اشکوهیدن
اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن، مهابت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوزیدن
تصویر اندوزیدن
اندوختن، پس انداز کردن، ذخیره کردن، اندوخته کردن، جمع کردن، اندوزیدن، فراهم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجوخیدن
تصویر انجوخیدن
((اَ دَ))
انجخیدن، چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباریدن
تصویر انباریدن
انباردن، انباشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
مذمت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
سرزنش کردن، زشت گفتن، ملامت کردن، مذمت کردن، برای مثال به نکوهش مکن درون ها ریش / خویشتن را نکوه از همه بیش (کسائی - ۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
سرزنش کردن، ملامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
((نَ یا ن دَ))
سرزنش کردن، ملامت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبوهی
تصویر انبوهی
ازدحام، تراکم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انبوهی
تصویر انبوهی
بسیاری تعدد تکثر، پری مملو بودن، کثرت جمعیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبودن
تصویر انبودن
آفریدن، انباشتن، روی هم گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبودن
تصویر انبودن
چیدن، چیدن گل، بالای هم چیدن، روی هم گذاشتن، انباشتن، فراهم آوردن، کنایه از آفریدن، آفرینش، برای مثال بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی - ۵۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبوهی
تصویر انبوهی
بسیاری، کثرت جمعیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبودن
تصویر انبودن
آفریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبودن
تصویر انبودن
((اَ دَ))
چیدن، روی هم گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبوهی
تصویر انبوهی
فراوانی، کثرت
فرهنگ فارسی عمید