حال، حالا، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، نون، فی الحال، حالیا، همینک، ایدون، بالفعل، فعلاً، الآن، ایمه، عجالتاً، ایدر، اینک، کنون، همیدون، حالا
حال، حالا، اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، نون، فِی الحال، حالیا، هَمینَک، ایدون، بِالفِعل، فِعلاً، اَلآن، اِیمِه، عِجالَتاً، ایدَر، اینَک، کُنون، هَمیدون، حالا
جمع واژۀ میل (مقیاس). (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به میل شود، اعتماد و اتکاء داشتن. دل بستن. اعتقاد داشتن: پس از کردگار جهان آفرین بتو دارد امّید ایران زمین. فردوسی. بگیتی چه دارید چندین امید نگر تا چه بد کرد با جمّشید. فردوسی. بود محال، ترا داشتن امید، محال بعالمی که نماند هگرز بر یک حال. قطران. گرچه شیطان رجیم از راه انصافم ببرد همچنان امّید میدارم برحمن الرحیم. سعدی. امیدی که دارم بفضل خداست. (بوستان). بعد از تو بهیچکس ندارم امّید و ز کس نیایدم باک. سعدی. تشنۀ بادیه را هم بزلالی دریاب بامیدی که درین ره بخدا میداری. حافظ (از آنندراج). ، بر چیزی یا در چیزی چشم داشتن. (ناظم الاطباء). توقع و انتظار داشتن: جزین داشتم امّید و جزین داشتم الچخت ندانستم کز دور گواژه زندم بخت. کسائی (از فرهنگ اسدی). هر آنکس که دارد ز گیتی امید چو جوینده خرماست از شاخ بید. فردوسی. ما را صنما همی بدی پیش آری از ما تو چرا امید نیکی داری ؟ (از قابوسنامه). فرزند اوست و حرمت او چون ندانیش پس خیره خیر امید چه داری برحمتش ؟ ناصرخسرو. از اول هستی آوردم قفای تربیت خوردم کنون امّید بخشایش همی دارم که مسکینم. سعدی. هرکه مشهور شد به بی ادبی دیگر از وی امید خیر مدار. سعدی. نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. (گلستان). غله چون زرد شد امید مدار که دگرباره سبزتر گردد. سعدی. ، طمع. (منتهی الارب). طمع داشتن: نباید که ارژنگ ودیو سپید بجان تو دارند هرگز امید. فردوسی. وصلش، اخسیکتی، امید مدار که وفا با جمال کم سازد. اثیر اخسیکتی
جَمعِ واژۀ میل (مقیاس). (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به میل شود، اعتماد و اتکاء داشتن. دل بستن. اعتقاد داشتن: پس از کردگار جهان آفرین بتو دارد امّید ایران زمین. فردوسی. بگیتی چه دارید چندین امید نگر تا چه بد کرد با جمّشید. فردوسی. بود محال، ترا داشتن امید، محال بعالمی که نماند هگرز بر یک حال. قطران. گرچه شیطان رجیم از راه انصافم ببرد همچنان امّید میدارم برحمن الرحیم. سعدی. امیدی که دارم بفضل خداست. (بوستان). بعد از تو بهیچکس ندارم امّید و ز کس نیایدم باک. سعدی. تشنۀ بادیه را هم بزلالی دریاب بامیدی که درین ره بخدا میداری. حافظ (از آنندراج). ، بر چیزی یا در چیزی چشم داشتن. (ناظم الاطباء). توقع و انتظار داشتن: جزین داشتم امّید و جزین داشتم الچخت ندانستم کز دور گواژه زندم بخت. کسائی (از فرهنگ اسدی). هر آنکس که دارد ز گیتی امید چو جوینده خرماست از شاخ بید. فردوسی. ما را صنما همی بدی پیش آری از ما تو چرا امید نیکی داری ؟ (از قابوسنامه). فرزند اوست و حرمت او چون ندانیش پس خیره خیر امید چه داری برحمتش ؟ ناصرخسرو. از اول هستی آوردم قفای تربیت خوردم کنون امّید بخشایش همی دارم که مسکینم. سعدی. هرکه مشهور شد به بی ادبی دیگر از وی امید خیر مدار. سعدی. نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. (گلستان). غله چون زرد شد امید مدار که دگرباره سبزتر گردد. سعدی. ، طمع. (منتهی الارب). طمع داشتن: نباید که ارژنگ ودیو سپید بجان تو دارند هرگز امید. فردوسی. وصلش، اخسیکتی، امید مدار که وفا با جمال کم سازد. اثیر اخسیکتی
جمع ذیل، دامن ها، جمع ذیل دامنها: (سلطان... به خواجه حواله کرد... چنانکه از هیچ جانب غبار آزادی بر اذیان ننشست) (سلجوقنامه ظهیری) یا اذیان ناس. طبقه پست از مردم اذناب ناس سپس روندگان پس ماندگان مقابل نواصی
جمع ذیل، دامن ها، جمع ذیل دامنها: (سلطان... به خواجه حواله کرد... چنانکه از هیچ جانب غبار آزادی بر اذیان ننشست) (سلجوقنامه ظهیری) یا اذیان ناس. طبقه پست از مردم اذناب ناس سپس روندگان پس ماندگان مقابل نواصی