جدول جو
جدول جو

معنی الوداع - جستجوی لغت در جدول جو

الوداع
وداع، بدرود، بدرود گفتن با مسافر
تصویری از الوداع
تصویر الوداع
فرهنگ فارسی عمید
الوداع(اَلْ وَ)
بدرود باش. خداحافظ. در وقت جدایی از دوستان و مسافرت میگویند یعنی وداع میکنم. (از ناظم الاطباء). رجوع به وداع و مجموعۀ مترادفات ص 155 شود:
الوداع ای دوستان من مرده ام
رخت بر چارم فلک بر برده ام.
مولوی (مثنوی).
الوداع ای خواجه کردی مرحمت
کردی آزادم ز قید مظلمت.
مولوی (مثنوی).
الوداع ای زمان طاعت و خیر
محفل ذکر و مجلس قرآن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
الوداع
خداحافظ، بدرودباش
تصویری از الوداع
تصویر الوداع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انخداع
تصویر انخداع
فریفته شدن، فریب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلودار
تصویر جلودار
نوکری که سواره یا پیاده جلو اسب ارباب خود حرکت کند، پیشرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التماع
تصویر التماع
درخشیدن برق، روشن شدن، پریدن رنگ، ربودن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتداع
تصویر ارتداع
بازایستادن و خودداری کردن از کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
چیز تازه ای آوردن، نوآوری، بدعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انصداع
تصویر انصداع
شکافته شدن، ترک خوردن، درز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اختداع
تصویر اختداع
فریفتن، فریب کاری، حیله گری
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ)
آلوده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آلوده شدن بچیزی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فریفته شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (فرهنگ فارسی معین) (ازاقرب الموارد). فریب خوردن. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
املد. (از آنندراج). و رجوع به املد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
تثنیۀ اسود، سحاب اسول، ابر سست و فروهشته. ابر فروهشته بر زمین
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
جمع واژۀ لاع، بمعنی ناشکیبا و بیمار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به لاع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از التذاع
تصویر التذاع
سوزش زخم، درد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوداد
تصویر اسوداد
سیاه بودن، سیاه رنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
چیز نو آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الدارع
تصویر الدارع
زره پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتداع
تصویر ارتداع
آلوده شدن، برگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختداع
تصویر اختداع
فریفتن ترفند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که زمام اسب مخدوم خود یا کسی که اسب ویرا کرایه کرده و در دست گرفته راه برد آنکه سواره یا پیاده جلو مرکوب ارباب حرکت کند پیشرو. یا جلو داران، جمع جلودار، سربازانی که پیشتر از دیگر سربازان حرکت کنند طلایه طلایع پیشقراول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوسات
تصویر الوسات
جمع الوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التفاع
تصویر التفاع
چادرسرکردن، گیاهناکی زمین، دگرگون شدن رنگ، درپیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصداع
تصویر انصداع
شکافته شدن شکافته شدن شکستن ترکیدن درز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخداع
تصویر انخداع
فریفته شدن، فریب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیاع
تصویر التیاع
سوزش دل، آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
((اِ تِ))
نوآوردن، چیز تازه ای آوردن، بدعت نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجودان
تصویر اجودان
آجودان، افسری که در خدمت افسر عالی رتبه باشد، آژان، مأمور پلیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختداع
تصویر اختداع
((اِ تِ))
فریفتن، فریب دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التماع
تصویر التماع
((اِ تِ))
درخشیدن، برافروختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انخداع
تصویر انخداع
((اِ خِ))
فریفته شدن، فریب خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصداع
تصویر انصداع
((اِ ص ِ))
شکافته شدن، ترکیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلودار
تصویر جلودار
((جُ لُ))
کسی که زمام اسب ارباب خود را در دست گرفته راه برد، طلایه، پیش قراول، کسی بودن توان مبارزه با آن کس را داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
نوآوری، نویابی
فرهنگ واژه فارسی سره