جدول جو
جدول جو

معنی القاح - جستجوی لغت در جدول جو

القاح
آبستن کردن، باردار کردن، بارور ساختن
تصویری از القاح
تصویر القاح
فرهنگ فارسی عمید
القاح(اِ)
گشن دادن خرمابن را. (منتهی الارب) (از آنندراج). عمل لقاح کردن به خرما. رجوع به لقاح شود.
لغت نامه دهخدا
القاح
آبستن کردن باردار کردن گشن دادن آبستن کردن گشن دادن باردار کردن بارور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
القاح((اِ))
آبستن کردن، جفت گیری
تصویری از القاح
تصویر القاح
فرهنگ فارسی معین
القاح
آبستن کردن، باردار کردن، بارور ساختن، تلقیح
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الحاح
تصویر الحاح
در طلب چیزی اصرار و پافشاری کردن، خواستن چیزی با زاری و التماس، درخواست کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از القاب
تصویر القاب
لقب ها، اسامی غیر از نام اصلی که فردی به آن شهرت پیدا کند، جمع واژۀ لقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الواح
تصویر الواح
لوح ها، چیزهای پهن، تختۀ کشتی ها، جمع واژۀ لوح
فرهنگ فارسی عمید
یا الغاز، نام کوهی بزرگ در جنوب ولایت قسطمونی (ترکیه) است. دامنه های آن از شمال تا قسطمونی و از جنوب تا طوسیه امتداد یافته است. این کوه از یکطرف قسطمونی تا طرف دیگر آن امتداد می یابد. در جنوب و شمال آن رودهایی بسیار جاری است و بیشتر آنها به ’قزل ایرماق’ متصل میشوند. جنگلهای فراوانی نیز دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اشقاح کلاب، است کلاب یا کنج دهان آنها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لقاح پذیرفتن و آن قیاسی است نه سماعی. (اقرب الموارد). بار گرفتن. بارور شدن. آبستن شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
کلان سال شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ستیهیدن در سؤال و درخواست و طلب چیزی. (منتهی الارب). درخواست کردن. (تاج المصادر بیهقی). زاری کردن و درخواستن و مبالغه کردن در کاری. (آنندراج) (از غیاث اللغات). ستیزیدن و ستیزه کردن در خواستن چیزی. الحاف. (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی). الظاظ. (اقرب الموارد). پژوژناکی. (از ترجمه رسالۀ حی بن یقظان). تقاضا و ابرام و اصرار و التماس. درخواست از روی عجز و فروتنی. (ناظم الاطباء) : از من بپرس به الحاحی تمام. (کلیله و دمنه). زن مراجعت الحاح در میان آورد. (کلیله و دمنه). و در این باب الحاح ومبالغۀ تمام بجای آوردند. (روضهالصفا).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لقب. (اقرب الموارد) (آنندراج). جمع لقب بمعنی بارنامه که دلالت بر مدح یا ذم کند، و فارسیان در محل مفرد استعمال کنند. (از آنندراج). لقبها و پاچنامه ها و خطابهایی که برای توقیر و تعظیم کسی پیش ازاسم او ذکر میکنند. (ناظم الاطباء). نامهایی که دلالت بر مدح یا ذم کنند. رجوع به لقب شود:
مفاخر ملکان زمانه از لقب است
بدوست باز همیشه مفاخر القاب.
مسعودسعد.
نصیب دولت و ملت ز خویشتن داری
درست کردی بر خویشتن همه القاب.
مسعودسعد.
و دیباچۀ آن رابه القاب مجلس ما مطرز گردانید. (کلیله و دمنه). و منابر اسلام را شرقاً و غرباً بفروبهاء القاب میمون مزین گرداناد. (کلیله و دمنه). و چون منابر خراسان بفر القاب همایون امیرالمؤمنین القادر باﷲ زیب و زینت گرفت... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 309). منابر بذکر القاب میمون او بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 339).
نقش دیوار خانه ای تو هنوز
گر همین صورتی و القابی.
سعدی.
شد وقت که گرمی هوا تاب شود
باد سحری سموم القاب شود....
حسن هروی (از آنندراج).
- القاب دادن، در تداول عامیانۀ فارسی زبانان، با طول و تفصیل گفتن و یاد کردن چیزی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخت شدن سم، (از ’وق ح’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)، (از ’ا ک ل’) خورانیدن طعام، (آنندراج)، دادن چیزی را تا بخورد، (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، بخورانیدن، (تاج المصادر بیهقی)، سخن چینی کردن در میان ایشان، (منتهی الارب)، سخن چینی کردن، (تاج المصادر بیهقی)، و برانگیختن بعض بر بعض، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، آکلت النار الحطب ایکالاً، معدوم کردن آتش هیزم را، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، خوردنی آوردن درخت خرما و زراعت، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، قادر گردانیدن فلان را بر فلان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی). افکندن. (ترجمان علامۀ تهذیب عادل) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). گویند: اءلقه من یدک، یعنی آن را از دست خود بیفکن، و ألق به من یدک، و ألقیت الیه الموده (و بالموده) ، یعنی دوستی خود را به وی القا کردم، یا دوستی او را بر دل گرفتم. (از منتهی الارب). فروانداختن و افکندن. (آنندراج). انداختن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لقوه، لقوه، لقی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زود یاد گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). فراگرفتن و حفظ کردن سخنی بشتاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فروبرانیدن. (تاج المصادر بیهقی). لقمه فروخورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). لقمه خورانیدن کسی را. تلقیم. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لقف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کناره های چاه و حوض. رجوع به لقف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مردم اوباش.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دور کردن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایقاح
تصویر ایقاح
بیشرمیدن بی شرم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاح
تصویر انقاح
پالایش سخن پالایش چامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاح
تصویر الحاح
درخواست چیزی با التماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الباح
تصویر الباح
کلانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از القاب
تصویر القاب
جمع لقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از القان
تصویر القان
زود یاد گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الماح
تصویر الماح
نگریستن و زیرچشمی نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لوح، پلمه ها سلم ها جمع لوح. لوحها صفحه های فلزی سنگی یا چوبی، جزئی از بخش چهارم اقسام چهارگانه (آلات موسیقی) قدیم ایران و جزوی از سازهایی که برای هر صدا یک سیم دارند. در نوازندگی با الواح انگشتهای دست چپ بروی سیمها قرار نمیگیرد. در الواح برای ایجاد نغمه ثقیل کاسه بزرگ تنگ و از برای نغمه حاد مقابل آن لازم است
فرهنگ لغت هوشیار
دورکردن، دوررفتن، رنگ برداشتن، رسوا کردن پرده بر گرفتن از کار دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاح
تصویر الحاح
((اِ))
اصرار کردن، پافشاری کردن، جمع الحاحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از القاء
تصویر القاء
((اِ))
یاد دادن، افکندن، انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الواح
تصویر الواح
جمع لوح، لوح ها، صفحه های فلزی، سنگی یا چوبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از القاب
تصویر القاب
جمع لقب
فرهنگ فارسی معین