جدول جو
جدول جو

معنی الحاح

الحاح
(اِ تِ)
ستیهیدن در سؤال و درخواست و طلب چیزی. (منتهی الارب). درخواست کردن. (تاج المصادر بیهقی). زاری کردن و درخواستن و مبالغه کردن در کاری. (آنندراج) (از غیاث اللغات). ستیزیدن و ستیزه کردن در خواستن چیزی. الحاف. (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی). الظاظ. (اقرب الموارد). پژوژناکی. (از ترجمه رسالۀ حی بن یقظان). تقاضا و ابرام و اصرار و التماس. درخواست از روی عجز و فروتنی. (ناظم الاطباء) : از من بپرس به الحاحی تمام. (کلیله و دمنه). زن مراجعت الحاح در میان آورد. (کلیله و دمنه). و در این باب الحاح ومبالغۀ تمام بجای آوردند. (روضهالصفا).
لغت نامه دهخدا