جدول جو
جدول جو

معنی الواح

الواح
جمع لوح، لوح ها، صفحه های فلزی، سنگی یا چوبی
تصویری از الواح
تصویر الواح
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با الواح

الواح

الواح
جمع لوح، پلمه ها سلم ها جمع لوح. لوحها صفحه های فلزی سنگی یا چوبی، جزئی از بخش چهارم اقسام چهارگانه (آلات موسیقی) قدیم ایران و جزوی از سازهایی که برای هر صدا یک سیم دارند. در نوازندگی با الواح انگشتهای دست چپ بروی سیمها قرار نمیگیرد. در الواح برای ایجاد نغمه ثقیل کاسه بزرگ تنگ و از برای نغمه حاد مقابل آن لازم است
فرهنگ لغت هوشیار

الواح

الواح
جَمعِ واژۀ لَوح. (ترجمان علامه تهذیب عادل بن علی) (دهار). چیزهایی که پهن باشدمثل تخته ها خواه از چوب باشد و خواه از عاج و مس و آهن و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج). صفحات عریض ازچوب یا استخوان یا فلز یا سنگ و جز آن:
سپیدرویم چون روز تا بمدحت تو
سیاه کردم چون شب دفاتر و الواح.
مسعودسعد.
پیش مسند سلطان طارمی زده و الواح و عضادات آن بمسامیرو شفشهای زر استوار کرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 334).
هر شبی از دام تن ارواح را
میرهانی میکنی الواح را.
مولوی (مثنوی).
لغت نامه دهخدا

الواء

الواء
به گونه رمن خم های رود کناره های شهرها درفش دوختن، درفش برافراشتن، پژمردن، آرزو داشتن، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار