جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با القاء

القاء

القاء
بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی). افکندن. (ترجمان علامۀ تهذیب عادل) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). گویند: اءِلقِه ِ من یدک، یعنی آن را از دست خود بیفکن، و ألق به من یدک، و ألقیت الیه الموده (و بالموده) ، یعنی دوستی خود را به وی القا کردم، یا دوستی او را بر دل گرفتم. (از منتهی الارب). فروانداختن و افکندن. (آنندراج). انداختن.
لغت نامه دهخدا

القاء

القاء
جَمعِ واژۀ لَقوَه، لِقوَه، لَقی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا

اشقاء

اشقاء
بدبخت کردن، برنج آوردن، رنجاندن آزاراندن، شانه کردن
اشقاء
فرهنگ لغت هوشیار

الواء

الواء
به گونه رمن خم های رود کناره های شهرها درفش دوختن، درفش برافراشتن، پژمردن، آرزو داشتن، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار

القاح

القاح
آبستن کردن باردار کردن گشن دادن آبستن کردن گشن دادن باردار کردن بارور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار