جدول جو
جدول جو

معنی الرزاک - جستجوی لغت در جدول جو

الرزاک
کفش دوزک، از انواع گلهای وحشی که در بهار روید و گلبرگ ها و پرچمش شبیه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لرزانک
تصویر لرزانک
خوراکی شبیه ژله که از میوه یا آب میوه با شکر درست کنند، ژله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرناک
تصویر ابرناک
ویژگی آسمان هنگامی که پوشیده از ابر است، ابرآلوده، دارای ابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از المناک
تصویر المناک
دردناک، درددار، دردآور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزناک
تصویر لرزناک
آنکه دچار لرزه است، لرزدار، لرزه دار، لرزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التزام
تصویر التزام
ملازم شدن، همراه شدن، ملزم شدن به امری، عهده دار شدن کاری، در علوم ادبی اعنات
فرهنگ فارسی عمید
ژان فیلیبر، نام فیلسوف و روانشناس فرانسوی، وی متولد بلویل 1794و متوفی به سال 1862 میلادی است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ)
مرکز ایالت هرو (واقع در کشور فرانسه). سکنۀ آن 2000 تن است، منتها. منتهای مراتب
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ پَ رَ)
احتزاک بثوب، درپوشیدن جامه و بخود پیچیدن آن را. (منتهی الارب). جامه پوشیدن، آکندن چیزی بچیزی، در خود پیچیدن. (منتهی الارب). اعتباء، پنبه در خود گرفتن زن حایض. (منتهی الارب). پنبه برداشتن دشتان. پنبه برگرفتن زن گاه ناپاکی
لغت نامه دهخدا
در بیت زیر از دیوان البسۀ نظام قاری (ص 24) آمده است:
جز دیدۀ صدق ز الرجاق ننگرد
خطی که بر عبائی استر نوشته اند.
و ظاهراً نوعی پوشاک است. درجای دیگر از همین دیوان (ص 190) گوید:
چپرها بد از خرقۀ پوستین
سپرهایشان از الرجاق زین، لازم گیرنده تر. چسبنده تر. ثابت تر. ثابت قدم تر. رهانکننده: ابوسعید اجمع لشمل العلم... و الزم للجاده الوسطی فی الدین و الخلق. (یاقوت، ذیل ترجمه حسن بن عبدالله سیرافی مکنی به ابوسعید).
- امثال:
الزم للمرء من احدی طبائعه.
الزم للمرء من ظله.
الزم من ابن قرصع.
الزم من الذنب.
الزم من الیمین للشمال.
الزم من شعرات القص
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دست بگردن زدن و در بر گرفتن. (منتهی الارب). در بر گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). اعتناق. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چسبیدن. (منتهی الارب). پیوسته شدن بچیزی. (تاج المصادر بیهقی). بچیزی چسبیدن. (غیاث اللغات). بچیزی وادوسیدن
لغت نامه دهخدا
اولکش، دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان خلخال واقع در 32000 گزی جنوب خاوری هشجین. با 519 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ وی)
درهم آمیخته شدن کار. (منتهی الارب). آمیخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). التباس. اختلاط، درهم پیچیدن گیاه. (منتهی الارب). بهم درشدن گیاه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باابر: آسمانی، هوائی، روزی، شبی ابرناک.
- ابرناک شدن هوا، تغیّم. تغییم. غیمومت. غیمومه. اغمام. اغامه. تربﱡد. تدجیج. تخیل
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
انبوهی کردن بر آبخور و جز آن، مضطرب بودن. در تشویش بودن. بی آرام بودن
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
در تداول عامۀ عربی زبانان بجای الی هناک یعنی آنجا (تا آنجا) گویند. رجوع به دزی ج 1 ص 34 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ پُ)
جوان. (فرهنگ جهانگیری). و این صورت مصحف کلمه اپرناک است
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بسیار لرزنده. بسیار لرزان
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
غذائی سرد از نشاسته و شکر یا از آرد برنج و شکر. نوعی غذا که از نشاسته و شکر کنند. قسمی از دندان مز، که با نشاسته و شکر و شیر پزند. طعامی که از نشاسته و قند کنند که چون سرد شد دلمه شود و چون بجنبانی بلرزد و وجه تسیمۀ آن همین است.
- امثال:
لرزانک خودش را نگاه نمی تواند داشت مرا چگونه نگاه می دارد. (کریمخان زند)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
نام ارشک بزبان یونانی. نویسندگان یونان افراد خاندان اشکانی را بدین نام خوانده اند. بر مسکوکات اشکانی هم بیونانی همین اسم نقش شده است. (ایران باستان ص 2197)
لغت نامه دهخدا
گذاشتن، ماندن، جمع ترک، ترکان گذاشتن رها کردن واگذاشتن، جمع ترک ترکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزناک
تصویر لرزناک
بسیار لرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
غذائی سرد از نشاسته و شکر یا از آرد برنج و شکر نوعی خوراک سرد که از نشاسته و شکر یا از آرد برنج و شکر تهیه کنند و آن چون سرد شود دلمه گردد و چون بجنبانند بلرزد (وجه تسمیه) ژله. لرزانک انواع مختلف دارد مانند: لرزانک انگور فرنگی لرزانک به لرزانک سیب لرزانک پرتقال لرزانک شکلات و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التباک
تصویر التباک
در آمیختن کارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التزاق
تصویر التزاق
چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التزام
تصویر التزام
دست به گردن زدن و در بر گرفتن، ملازم شدن به امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المناک
تصویر المناک
دردناک و حزن آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرناک
تصویر ابرناک
ابری دارای ابر پوشیده از ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزانک
تصویر لرزانک
((لَ نَ))
ژله، خوراکی سرد که از آب یا آب میوه همراه با نشاسته و شکر تهیه می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التزام
تصویر التزام
((اِ تِ))
همراه بودن، همراهی کردن، ملزم شدن به امری، جمع التزامات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرناک
تصویر ابرناک
دارای ابر، پوشیده از ابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
مرتعش، متزلزل
فرهنگ واژه فارسی سره
المبار، دردآگین، دردناک، مولم، وجیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی رقص که در آن رقصنده به طور مداوم در اندامش ایجاد لرزش
فرهنگ گویش مازندرانی