جدول جو
جدول جو

معنی الخاء - جستجوی لغت در جدول جو

الخاء(اِ تِ)
عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی). مال خود بخشیدن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الجاء
تصویر الجاء
ناچار کردن، کسی را به کاری وادار ساختن، پناه دادن، کار خود را به خدا سپردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الباء
تصویر الباء
لبیب ها، صاحبان خرد، مردمان عاقل، جمع واژۀ لبیب، خردمندان، ذوی الالباب، اهل عقول، اولوالالباب، ذوی العقول، اهل خرد
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
سست کردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). پر کردن ظرف. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافته شدن پلک چشم شتر تا معلوم شود پیه دارد یا نه. این فعل بصورت مجهول استعمال میشود. الخص البعیر (مجهولا) ، فعل به اللخص فظهر نقیه . (از اقرب الموارد). آشکار گردیدن پیه چشم شتر بنگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لخص. (بحر الجواهر). در فرهنگهای معتبر دیده نشد. رجوع به لخص شود، لوده و بی غیرت و بی کار و بار: با الدنگها راه مرو بیعار میشوی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان جیرستان بخش باجگیران شهرستان قوچان که در 48 هزارگزی شمال باختری باجگیران سر راه مالرو عمومی باجگیران به امیرخان قرار دارد، کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 327 تن شیعه و کردی هستند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولات آن غلات و میوه و شغل اهالی زراعت و هیزم کنی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ل خ ی’، ، دوال بریدن از سینۀ شتر.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افزون گردیدن ناز و بزرگ منشی و خودبینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). افزون شدن نخوت. (از اقرب الموارد). یقال: انخی الرجل، ای زادت نخوته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فله خوراندن قوم را. و گویند البأت الجدی، یعنی فله خورانیدم بزغاله را. (منتهی الارب). فله دادن گوسفند بچه را. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ لِبْ با)
جمع واژۀ لبیب. (منتهی الارب). رجوع به لبیب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آوردن چیزی که بر آن ملامت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). بجا آوردن عملی که بر آن سرزنش کنند. (از المنجد) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مضطر کردن کسی را بکاری. (منتهی الارب). بستم برکاری داشتن. (تاج المصادر بیهقی). ملجاء گردانیدن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لثی (شلم تنک) خورانیدن. (منتهی الارب). شلم (صمغ) برآوردن.
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ نِ)
اخلاء مکان، خالی شدن جای.
لغت نامه دهخدا
(اَ خِلْ لا)
جمع واژۀ خلیل. دوستان: الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدوّ الاّ المتقین. (قرآن 67/43). اخلّاء هذاالزمان جواسیس العیوب. (علی ع).
ملکا اسب تو و زرّ تو و خلعت تو
بنده را نزد اخلّا بفزوده ست اجلال.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مؤنث أبلخ. زن گول. (منتهی الارب). زن احمق. (از ذیل اقرب الموارد از لسان).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خلی. گیاههای تر.
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
شکایت کردن، مرد سست دست. (منتهی الارب). آنکه عصب دست وی سست بود با اندکی گوشت. (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پرده کشیدن، نرم کردن، آرمیدن، تاراندن، سست کردن افسار، تند دویدن، فروهشتن فرو گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلخاء
تصویر طلخاء
گول: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخاء
تصویر انخاء
به خود نازیدن خود فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
باز داشتن، دست برداشتن، افکندن، سرود شنیدن، مشغول کردن، غافل شدن از کاری
فرهنگ لغت هوشیار
جانباز، کسی که برای پول نمی جنگد، ناچار کردن کسی را به کاری، وادار ساختن کسی به انجام دادن امری، پناه دادن، کار خود را به خدا سپردن، مضطر کردن کسی را به کاری، سپردن کار را به خدای، ملجاء گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزاء
تصویر الزاء
سیر چرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
برافکندن، از شمار افکندن، بیهوده کردن بیهوده شمردن از شمار افکندن بهم زدن باطل کردن بیهوده شمردن: الغاء قرار داد
فرهنگ لغت هوشیار
به گونه رمن خم های رود کناره های شهرها درفش دوختن، درفش برافراشتن، پژمردن، آرزو داشتن، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلخاء
تصویر بلخاء
زن گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الغاء
تصویر الغاء
((اِ))
لغو کردن، بیهوده شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از القاء
تصویر القاء
((اِ))
یاد دادن، افکندن، انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الهاء
تصویر الهاء
((اِ))
مشغول کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخلاء
تصویر اخلاء
((اِ))
خالی یافتن، خالی کردن، در خلوت بردن کسی را، خالی شدن، در جای خلوت و بی مزاحم افتادن، خلوت کردن با
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارخاء
تصویر ارخاء
نرم گردانیدن، فروهشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الجاء
تصویر الجاء
((اِ))
وادار ساختن کسی به کاری، پناه دادن، کار خود را به خدا سپردن
فرهنگ فارسی معین