جدول جو
جدول جو

معنی الجاء

الجاء((اِ))
وادار ساختن کسی به کاری، پناه دادن، کار خود را به خدا سپردن
تصویری از الجاء
تصویر الجاء
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با الجاء

الجاء

الجاء
جانباز، کسی که برای پول نمی جنگد، ناچار کردن کسی را به کاری، وادار ساختن کسی به انجام دادن امری، پناه دادن، کار خود را به خدا سپردن، مضطر کردن کسی را به کاری، سپردن کار را به خدای، ملجاء گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

الجاء

الجاء
ناچار کردن، کسی را به کاری وادار ساختن، پناه دادن، کار خود را به خدا سپردن
الجاء
فرهنگ فارسی عمید

الجاء

الجاء
مضطر کردن کسی را بکاری. (منتهی الارب). بستم برکاری داشتن. (تاج المصادر بیهقی). ملجاء گردانیدن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا

اشجاء

اشجاء
اندوهگین کردن، کسی را، محزون کردن، کسی را، گلوگیری، چیرگی، اندوهگینی
فرهنگ لغت هوشیار

الواء

الواء
به گونه رمن خم های رود کناره های شهرها درفش دوختن، درفش برافراشتن، پژمردن، آرزو داشتن، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار

الغاء

الغاء
برافکندن، از شمار افکندن، بیهوده کردن بیهوده شمردن از شمار افکندن بهم زدن باطل کردن بیهوده شمردن: الغاء قرار داد
فرهنگ لغت هوشیار

التجاء

التجاء
پناهیدن، پناه بردن، چنگ در زدن، پناه جستن، پناه آوردن
التجاء
فرهنگ لغت هوشیار