جدول جو
جدول جو

معنی اقضام - جستجوی لغت در جدول جو

اقضام
(اِ)
لرزانیدن و جنبانیدن شتر زنخ خود را.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقلام
تصویر اقلام
نمونه ها، انواع، قلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
پیش رفتن در کاری، به کاری دست زدن، پا پیش گذاشتن در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
قدم ها، اندازه های پا از سر انگشت تا پاشنه، گام ها، کارها، عمل ها، جمع واژۀ قدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
قسم ها، بخش ها، بهره ها، نصیب ها، جمع واژۀ قسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقوام
تصویر اقوام
قوم ها، خویشاوندان ها، همسرها، زن ها، جمع واژۀ قوم
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بلند برآمدن آفتاب.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قحطزده گردیدن در زمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). قحطزده گردیدن مردمان بیابان نشین و سپس در زمین و یا کشت و یا علف درآمدن. (ناظم الاطباء) ، چیزی اندک یا مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قدم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چه دشمنی تو که از دست عشق و شمشیرت
مطاوعت بگریزم نمیکنند اقدام.
سعدی.
- مزال اقدام، لغزشگاه. جائی که قدم ها بلغزد
لغت نامه دهخدا
(اِ سِءْ)
پیش درآمدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پیش رفتن در کاری. (غیاث اللغات) ، جمع واژۀ قرء: دعی الصلوه ایام اقرائک، یعنی ایام حیض. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قرو، جمع واژۀ قرو. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قرو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن). بمعنی وقت و قافیه. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قری ّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی مجاری سیل. (اقرب الموارد).
- اقراءالشعر، انواع و اقسام آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قرء و قری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قلم. (ناظم الاطباء) :
ضرورت است که روزی بسوزد این اوراق
که تاب آتش سعدی نیاورد اقلام.
سعدی.
رجوع به قلم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باردار نمودن گشن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَقْ)
جمع واژۀ قوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی خویشاوندان و فرقه ها و گروهها و طایفه ها. (ناظم الاطباء) :
چشم از آنروز که برکردم و رویت دیدم
بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست.
سعدی.
و رجوع به قوم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
حقیر شمردن و چشم فروپوشیدن از چیزی.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
وضم ساختن جهت گوشت یا نهادن بر آن، (از ’وض م’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ لَ)
آراسته و مرتب کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
در پست آمیختن چیزی خشک از قند و شکر ومانند آن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
جمع قدم، در کاری پیش رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
درگیر کردن درافکندن به سختی در میان آوردن ناگاه کسی را در کاری افکندن بی اندیشه، در افکندن بسختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقهام
تصویر اقهام
چشم پوشیدن، خوار شمردن، بازشدن ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوام
تصویر اقوام
جمع قوم، خویشان، طایفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قلم، تیرهای منگیا (منگیا قمار)، خامه ها کلک ها، ریز کالاها جمع قلم خامه ها کلکها. (اقلا) لااقل کمینه کمترین: اقلا چند کلمه بگویید. توضیح این کلمه فصیح نیست. زیرا (اقل) غیر منصرف است و قبول تنوین نمیکند و بجای آن در عربی (لااقل) و در فارسی (دست کم) مستعمل است، جمع قلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
جمع قسم، جزها، درجه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقزام
تصویر اقزام
جمع قزم، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوضام
تصویر اوضام
جمع وضم، دیگپوش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
((اَ))
جمع قسم، سوگندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
((اِ))
سوگند دادن، قسم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقحام
تصویر اقحام
((اِ))
ناگاه کسی را در کاری افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
((اِ))
دست به کاری زدن، دلیری کردن، دلیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
((اَ))
جمع قدم، گام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
((اَ))
جمع قسم، بهره ها، بخش ها، گونه ها، جنس ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
دست زدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقلام
تصویر اقلام
نمونه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقوام
تصویر اقوام
تیره ها
فرهنگ واژه فارسی سره
انواع
دیکشنری اردو به فارسی