دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد در دامنۀ کوه واقع و هوای آن معتدل. سکنۀ آن 186 تن است. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، میوه جات. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد در دامنۀ کوه واقع و هوای آن معتدل. سکنۀ آن 186 تن است. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، میوه جات. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
جمع واژۀ قریب که بمعنی خویشاوند است و آنچه بعض مردم بفتح راء و ضم راء خوانندغلط محض است. (آنندراج) (غیاث اللغات) : ای صدر خاندان نبوت چو باب خویش خورشید اقربا شدی و فخر دودمان. سوزنی. رجوع به اقرباء شود
جَمعِ واژۀ قریب که بمعنی خویشاوند است و آنچه بعض مردم بفتح راء و ضم راء خوانندغلط محض است. (آنندراج) (غیاث اللغات) : ای صدر خاندان نبوت چو باب خویش خورشید اقربا شدی و فخر دودمان. سوزنی. رجوع به اقرباء شود
عباس اقبال آشتیانی. محقق و مورخ ایرانی. (ولادت 1314 هجری قمری و وفات 1334 هجری شمسی). وی در آغاز جوانی شاگرد درودگر بود و سپس به تحصیل پرداخت و دورۀ دارالفنون را بپایان رسانید و به معاونت کتاب خانه معارف انتخاب گردید. آنگاه در دارالفنون بتدریس پرداخت و بعدها به معلمی مدارس نظام، مدرسه علوم سیاسی و دارالمعلمین عالی منصوب شد. در سال 1304 هجری شمسیبه منشی گری هیئت نظامی ایران به پاریس رفت و در آنجا به تحصیل ادامه داد و به اخذ درجۀ لیسانس از سربن نایل آمد و در آن شهر با علامه محمّد قزوینی آشنایی یافت و از محضر وی استفاده کرد. پس از بازگشت به ایران به سمت استادی دانشگاه و عضویت فرهنگستان انتخاب شد و سپس به سمت نمایندۀ فرهنگی ایران در ترکیه و ایتالیا به شهر رم رفت و در آنجا اقامت گزید و در آنجا در سن 59 سالگی درگذشت. جنازه او را به تهران حمل کردند. وی در 1324 مجلۀ ’یادگار’ را تأسیس کرد که پنج دورۀ آن منتشر شده. از آثار وی: ’تاریخ مغول ’’وزراء سلاجقه’. ’خاندان نوبختی’، تصحیح ’عتبهالکتبه’، تصحیح ’سمط العلی’، تصحیح ’مجمع التواریخ’، ترجمه ’سه سال در دربار ایران’ تألیف دکتر فوریه، ترجمه ’یادداشتهای ژنرال تره زل’، ترجمه ’مأموریت ژنرال گاردان در ایران’، تصحیح ’ترجمه فارسی محاسن اصفهان’، تصحیح ’بیان الادیان’، و تصحیح ’تبصره العوام’، راباید نام برد. وی در تحقیقات تاریخی و ادبی روش عالمانه ای دارد. (از فرهنگ فارسی معین). از مرحوم عباس اقبال آشتیانی آثار چاپ نشده ای نیز باقی مانده که درکتاب خانه مرکزی دانشگاه تهران مضبوط است. از این نوع آثار می توان دو کتاب تاریخ مختصر ادبیات ایران و تاریخ جواهر در ایران را نام برد که از دومی قسمت پیش از اسلام در 82 ورق و از قسمت مربوط به بعد از اسلام فقط 9 صفحه به خط اقبال در دست است. کتاب تاریخ جواهر در ایران در جلد 9 نشریۀ فرهنگ ایران زمین چاپ شده است. همچنین متن تصحیح شده ای از چند کتاب به این شرح از او باقی است: مثنوی ورقه و گلشاه، اثر عیوقی - سیره شیخ کبیر تألیف ابوالحسن الدیلمی - الرساله الثانیه تألیف مسعربن مهلهل - با حواشی و یادداشت هایی از اقبال و محمد قزوینی - رساله در فن انشاء، از معین الدین محمد بن عبدالخالق میهنی و تنسوخ نامۀ ایلخانی تألیف خواجه نصیرالدین طوسی. رجوع به مقدمۀ مجموعۀ مقالات عباس اقبال آشتیانی چ دکتر دبیرسیاقی
عباس اقبال آشتیانی. محقق و مورخ ایرانی. (ولادت 1314 هجری قمری و وفات 1334 هجری شمسی). وی در آغاز جوانی شاگرد درودگر بود و سپس به تحصیل پرداخت و دورۀ دارالفنون را بپایان رسانید و به معاونت کتاب خانه معارف انتخاب گردید. آنگاه در دارالفنون بتدریس پرداخت و بعدها به معلمی مدارس نظام، مدرسه علوم سیاسی و دارالمعلمین عالی منصوب شد. در سال 1304 هجری شمسیبه منشی گری هیئت نظامی ایران به پاریس رفت و در آنجا به تحصیل ادامه داد و به اخذ درجۀ لیسانس از سربن نایل آمد و در آن شهر با علامه محمّد قزوینی آشنایی یافت و از محضر وی استفاده کرد. پس از بازگشت به ایران به سمت استادی دانشگاه و عضویت فرهنگستان انتخاب شد و سپس به سمت نمایندۀ فرهنگی ایران در ترکیه و ایتالیا به شهر رم رفت و در آنجا اقامت گزید و در آنجا در سن 59 سالگی درگذشت. جنازه او را به تهران حمل کردند. وی در 1324 مجلۀ ’یادگار’ را تأسیس کرد که پنج دورۀ آن منتشر شده. از آثار وی: ’تاریخ مغول ’’وزراء سلاجقه’. ’خاندان نوبختی’، تصحیح ’عتبهالکتبه’، تصحیح ’سمط العلی’، تصحیح ’مجمع التواریخ’، ترجمه ’سه سال در دربار ایران’ تألیف دکتر فوریه، ترجمه ’یادداشتهای ژنرال تره زل’، ترجمه ’مأموریت ژنرال گاردان در ایران’، تصحیح ’ترجمه فارسی محاسن اصفهان’، تصحیح ’بیان الادیان’، و تصحیح ’تبصره العوام’، راباید نام برد. وی در تحقیقات تاریخی و ادبی روش عالمانه ای دارد. (از فرهنگ فارسی معین). از مرحوم عباس اقبال آشتیانی آثار چاپ نشده ای نیز باقی مانده که درکتاب خانه مرکزی دانشگاه تهران مضبوط است. از این نوع آثار می توان دو کتاب تاریخ مختصر ادبیات ایران و تاریخ جواهر در ایران را نام برد که از دومی قسمت پیش از اسلام در 82 ورق و از قسمت مربوط به بعد از اسلام فقط 9 صفحه به خط اقبال در دست است. کتاب تاریخ جواهر در ایران در جلد 9 نشریۀ فرهنگ ایران زمین چاپ شده است. همچنین متن تصحیح شده ای از چند کتاب به این شرح از او باقی است: مثنوی ورقه و گلشاه، اثر عیوقی - سیره شیخ کبیر تألیف ابوالحسن الدیلمی - الرساله الثانیه تألیف مسعربن مهلهل - با حواشی و یادداشت هایی از اقبال و محمد قزوینی - رساله در فن انشاء، از معین الدین محمد بن عبدالخالق میهنی و تنسوخ نامۀ ایلخانی تألیف خواجه نصیرالدین طوسی. رجوع به مقدمۀ مجموعۀ مقالات عباس اقبال آشتیانی چ دکتر دبیرسیاقی
از بلوکات قزوین در راه قزوین زنجان و جمعیت آن با بلوک بشاریات 10000 تن است و عده قرای هر دو بلوک 97 تن است، به بدیهه گفتن سخن را. ارتجال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
از بلوکات قزوین در راه قزوین زنجان و جمعیت آن با بلوک بشاریات 10000 تن است و عده قرای هر دو بلوک 97 تن است، به بدیهه گفتن سخن را. ارتجال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
در تداول فارسی زبانان، دولت و قوت طالع و این گویا از معنی سعادتمند شدن اخذ شده باشد و بلند از صفات اوست و بصلۀ با و از هر دو مستعمل. (آنندراج). خوشبختی. (یادداشت مؤلف). در تداول فارسی، بهره مندی و نیک بختی و برومندی و نیک اختری و خوشنودی و پذیرائی و شهرت و نیکنامی. برکت. سعادت. (ناظم الاطباء) : هر آنکسی که نباشد به اخترش اقبال بود همه هنر او بخلق نامقبول شجاعتش همه دیوانگی فصاحت حشو سخا گزاف و کریمی فساد و فضل فضول. ابوالعباس. امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. رودکی. از گوشۀ چار بالش تو اقبال بسالیان نجنبد. خاقانی. هر زمان این شاهباز ملک را ساعد اقبال مأوا دیده ام. خاقانی. مرادش با سعادت رهسپر باد ز نو هر روزش اقبالی دگر باد. نظامی. باقبالش دل استقبال دارد چو هست اقبال کار اقبال دارد. نظامی. هین غذای دل بده از همدلی روبجو اقبال را از مقبلی. مولوی. گرش حظ و اقبال بودی و بهر زمانه نراندش ز شهری بشهر. سعدی. چون همایم سایه ای بر سر فکن تا در اقبالت شوم نیک اختری. سعدی. ز اقبال غمت زینگونه شادم که هیچ از شادی کس نیست یادم. میرخسرو (از آنندراج). بوسه ها بر دست خود داده ست معمار ازل تا باقبال بلند آن طاق ابرو بسته است. صائب. - اقبال داشتن، پیش آمدگی در کارها داشتن و خداوند بخت و طالع نیک بود. (ناظم الاطباء). ، نور گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). گرفتن روشنائی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) : بر ضمیر خورشیداقتباس سخن شناس... مخفی نخواهد بود. (حبیب السیر) ، فراگرفتن علم. (تاج المصادر بیهقی). دانش گرفتن. (ناظم الاطباء). گرفتن علم. (ترجمان القرآن). علم آموختن از کسی. (آنندراج) ، دانش دادن، فایده گرفتن، فایده دادن. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیع) اندکی از قرآن یا حدیث در عبارت خود آوردن بی اشارت. (غیاث اللغات از کنزاللغات) (آنندراج). و جایز است تغییر آن برای وزن شعر یا امری دیگر. (آنندراج). اقتباس آن است که نثر یا نظم متضمن گردد چیزی از قرآن یا حدیث را چون: و ان تبدلت بنا غیرنا فحسبنا اﷲ و نعم الوکیل. ؟ (از تعریفات). ایام، خط بگرد رخ دلستان کشید لم تفلحوا بناصیۀ انس و جان رسید. خاقانی (از آنندراج). نقد عمر زاهدان در توبه از می شد تلف قل لهم ان تنتهوا یغفر لهم ما قد سلف. خاقانی (از آنندراج). دراین بیت، الذین کفروا را به لفظ لهم بدل کرده است. (آنندراج). - اقتباس کردن، ازکسی فایده و دانش گرفتن و پیروی او در دانش و علم کردن. (ناظم الاطباء)
در تداول فارسی زبانان، دولت و قوت طالع و این گویا از معنی سعادتمند شدن اخذ شده باشد و بلند از صفات اوست و بصلۀ با و از هر دو مستعمل. (آنندراج). خوشبختی. (یادداشت مؤلف). در تداول فارسی، بهره مندی و نیک بختی و برومندی و نیک اختری و خوشنودی و پذیرائی و شهرت و نیکنامی. برکت. سعادت. (ناظم الاطباء) : هر آنکسی که نباشد به اخترش اقبال بود همه هنر او بخلق نامقبول شجاعتش همه دیوانگی فصاحت حشو سخا گزاف و کریمی فساد و فضل فضول. ابوالعباس. امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. رودکی. از گوشۀ چار بالش تو اقبال بسالیان نجنبد. خاقانی. هر زمان این شاهباز ملک را ساعد اقبال مأوا دیده ام. خاقانی. مرادش با سعادت رهسپر باد ز نو هر روزش اقبالی دگر باد. نظامی. باقبالش دل استقبال دارد چو هست اقبال کار اقبال دارد. نظامی. هین غذای دل بده از همدلی روبجو اقبال را از مقبلی. مولوی. گرش حظ و اقبال بودی و بهر زمانه نراندش ز شهری بشهر. سعدی. چون همایم سایه ای بر سر فکن تا در اقبالت شوم نیک اختری. سعدی. ز اقبال غمت زینگونه شادم که هیچ از شادی کس نیست یادم. میرخسرو (از آنندراج). بوسه ها بر دست خود داده ست معمار ازل تا باقبال بلند آن طاق ابرو بسته است. صائب. - اقبال داشتن، پیش آمدگی در کارها داشتن و خداوند بخت و طالع نیک بود. (ناظم الاطباء). ، نور گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). گرفتن روشنائی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) : بر ضمیر خورشیداقتباس سخن شناس... مخفی نخواهد بود. (حبیب السیر) ، فراگرفتن علم. (تاج المصادر بیهقی). دانش گرفتن. (ناظم الاطباء). گرفتن علم. (ترجمان القرآن). علم آموختن از کسی. (آنندراج) ، دانش دادن، فایده گرفتن، فایده دادن. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیع) اندکی از قرآن یا حدیث در عبارت خود آوردن بی اشارت. (غیاث اللغات از کنزاللغات) (آنندراج). و جایز است تغییر آن برای وزن شعر یا امری دیگر. (آنندراج). اقتباس آن است که نثر یا نظم متضمن گردد چیزی از قرآن یا حدیث را چون: و ان تبدلت بنا غیرنا فحسبنا اﷲ و نعم الوکیل. ؟ (از تعریفات). ایام، خط بگرد رخ دلستان کشید لم تفلحوا بناصیۀ انس و جان رسید. خاقانی (از آنندراج). نقد عمر زاهدان در توبه از می شد تلف قل لهم ان تنتهوا یغفر لهم ما قد سلف. خاقانی (از آنندراج). دراین بیت، الذین کفروا را به لفظ لهم بدل کرده است. (آنندراج). - اقتباس کردن، ازکسی فایده و دانش گرفتن و پیروی او در دانش و علم کردن. (ناظم الاطباء)
روی به چیزی آوردن. (ترجمان القرآن). پیش آمدن و روی آوردن بهر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نقیض ادبار. (ناظم الاطباء). - اقبال کردن، روی آوردن. متوجه شدن. (ناظم الاطباء) : بر آنچه ستودۀ عقل و پسندیدۀ طبع است اقبال کنم. (کلیله و دمنه).
روی به چیزی آوردن. (ترجمان القرآن). پیش آمدن و روی آوردن بهر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نقیض ادبار. (ناظم الاطباء). - اقبال کردن، روی آوردن. متوجه شدن. (ناظم الاطباء) : بر آنچه ستودۀ عقل و پسندیدۀ طبع است اقبال کنم. (کلیله و دمنه).
دهی است جزء دهستان بهنام بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در 4هزارگزی خاور ورامین با 226 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است جزء دهستان بهنام بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در 4هزارگزی خاور ورامین با 226 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
آن قسمت از گوش که بطرف رأس واقع است، کارزار کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تقاتل. (المصادر زوزنی). با یکدیگر کارزار کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). با هم کارزار کردن. (آنندراج)
آن قسمت از گوش که بطرف رأس واقع است، کارزار کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تقاتل. (المصادر زوزنی). با یکدیگر کارزار کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). با هم کارزار کردن. (آنندراج)
شهری است در شمال غربی هندوستان از ایالت پنجاب در دامنۀ کوه هیمالیا واقع در 272 هزارگزی شمالی دهلی. سکنۀ آن 62000 تن و مرکز تجارتی و صنعتی است و محصول مهم آن گندم است. (از لاروس بزرگ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 1 شود
شهری است در شمال غربی هندوستان از ایالت پنجاب در دامنۀ کوه هیمالیا واقع در 272 هزارگزی شمالی دهلی. سکنۀ آن 62000 تن و مرکز تجارتی و صنعتی است و محصول مهم آن گندم است. (از لاروس بزرگ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 1 شود
دهی از دهستان یاقچی بخش مرکزی شهرستان مرند، واقع در 17هزارگزی جنوب باختری مرند و 8هزارگزی شوسۀ مرند به خوی، جلگه، معتدل، دارای 420 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات و زردآلو و انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان یاقچی بخش مرکزی شهرستان مرند، واقع در 17هزارگزی جنوب باختری مرند و 8هزارگزی شوسۀ مرند به خوی، جلگه، معتدل، دارای 420 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات و زردآلو و انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
تیرقامت، از اسماء محبوب است، (آنندراج)، تیرقد، راست بالا، سهی بالا، قد و بالائی چون تیر راست و بلند، تیروار قامت: من آن تیربالا نگارم که هرگز چو ابروی من کس نبیند کمانی، فرخی، تیربالائی و مانندۀ تیری که ترا هرچه نزدیکتر آرم تو ز من دورتری، فرخی، ای نگار تیربالا روز تیر خیز و جام باده ده بر لحن زیر، مسعودسعد، رجوع به تیرقد و تیر ودیگر ترکیبهای آن شود
تیرقامت، از اسماء محبوب است، (آنندراج)، تیرقد، راست بالا، سهی بالا، قد و بالائی چون تیر راست و بلند، تیروار قامت: من آن تیربالا نگارم که هرگز چو ابروی من کس نبیند کمانی، فرخی، تیربالائی و مانندۀ تیری که ترا هرچه نزدیکتر آرم تو ز من دورتری، فرخی، ای نگار تیربالا روز تیر خیز و جام باده ده بر لحن زیر، مسعودسعد، رجوع به تیرقد و تیر ودیگر ترکیبهای آن شود
کنایه از دو چیز است اول معروف است، (انجمن آرا) (آنندراج)، در شاهد زیر بمعنی درهم و آشفته و منقلب آمده است: مفسدان ملک ابومنصور را بر آن داشتند که این صاحب را و پسرش را ناگاه بکشت، از سر جهالت و کودکی، کار آن مملکت زیربالا شد و بی مدبر ماند، (فارسنامۀابن البلخی چ گای لیسترانج ص 172)، دوم کنایه از خطا و تجاوز بود، (انجمن آرا) (آنندراج)
کنایه از دو چیز است اول معروف است، (انجمن آرا) (آنندراج)، در شاهد زیر بمعنی درهم و آشفته و منقلب آمده است: مفسدان ملک ابومنصور را بر آن داشتند که این صاحب را و پسرش را ناگاه بکشت، از سر جهالت و کودکی، کار آن مملکت زیربالا شد و بی مدبر ماند، (فارسنامۀابن البلخی چ گای لیسترانج ص 172)، دوم کنایه از خطا و تجاوز بود، (انجمن آرا) (آنندراج)
دهی از دهستان هنام و بسطام بخش سلسله شهرستان خرم آباد، دارای 120 تن سکنه و آب آن از چشمه ها است. محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و ساکنین از طایفۀ حسنوند بوده زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان هنام و بسطام بخش سلسله شهرستان خرم آباد، دارای 120 تن سکنه و آب آن از چشمه ها است. محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و ساکنین از طایفۀ حسنوند بوده زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار، واقع در 70هزارگزی شمال باختری چاه بهار و 8 هزارگزی شمال راه مالرو چاه بهار به جاسک، محلی جلگه و جنگل و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 235 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصول آن غلات، ذرت، خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار، واقع در 70هزارگزی شمال باختری چاه بهار و 8 هزارگزی شمال راه مالرو چاه بهار به جاسک، محلی جلگه و جنگل و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 235 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصول آن غلات، ذرت، خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)