- اقتلاع
- ربودن، برکندن، برکندیدن: برکنده شدن برکندن از بیخ بر کندن، برکنده شدن
معنی اقتلاع - جستجوی لغت در جدول جو
- اقتلاع
- از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، اقلاع، بتر، اجتثاث، قلع
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به گلو فروبردن اباریدن فرو بردن به حلق و گلو بلع بگلو فرو بردن بلعیدن فرو دادن تو دادن قورت دادن، بلعیدن
گرفتن مال کسی، طلاق زن بدون مهریه
اوباریدن، فروبردن
تو سنگیدن (توسنگ قناعت)
جدا کردن، قطع کردن
قرعه کشی کردن
تیز رفتن سبک رفتن
قرعه زدن، قرعه کشیدن
به گلو فرو بردن، بلعیدن
برکندن، گرفتن مال کسی، طلاق خلع، طلاقی که زن به واسطۀ اکراهی که از شوهر دارد با دادن مالی یا بخشیدن مهریۀ خود از او طلاق می گیرد
باز ایستادن، دورشدن، بادبان گشادن باز ایستادن، دور شدن
از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، اجتثاث، قلع، بتر، اقتلاع
قلع و قمح کردن
باز ایستادن، دست کشیدن از کار
قلع و قمح کردن
باز ایستادن، دست کشیدن از کار
خریدن، خریداری
ترشدن، بهبودی، نیک انجامی تر شدن، از بیماری به شدن، نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوست کسی دویدن پس از نزاری. تر شدن
درخشیدن، درفشیدن
پگاهیدن دمیدن بامداد صبح برآمدن، بامداد شدن
چیز نو آوردن
گرد آمدن، تجمع
کشیدن چیزی را از جایی به جایی بردن کشیدن کشیدن از جایی بجای دیگر چیزی از جایی بجایی بردن
نا سازگاری میان دو چیز ناسازی
چوب از درخت بریدن، چوب بری
فریب دادن، راز شنیدن درهم برهمی به هم ریختگی
خوی گیری، دروغبافی
یوتاری پادیاری، نا سازگاری، ستیزه، جانشینی، شکم روش عدم موافقت، ناسازگاری، با یکدیگر خلاف کردن، نزاع، مشاجره
آمچ آمیزش درآمیختگی خلیس، شوریدگی، همگمی آمیخته شدن، درهم شدن
کیسه بری زود دوزی تر دستی پنهان ربایی، ستوده گویی دزدی کردن
جهش اندام، پریدن پلک، بیرون کشیدن، تنش اندام جستن اندام
زبانبازی زبانفریبی
فروتنگری، شتاب درگذر به شتاب گذشتن
فروتنی سر فرود آوردن
جداکردن به نیرو گرفتن