جدول جو
جدول جو

معنی اقتلاع - جستجوی لغت در جدول جو

اقتلاع
از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، اقلاع، بتر، اجتثاث، قلع
تصویری از اقتلاع
تصویر اقتلاع
فرهنگ فارسی عمید
اقتلاع
(اِ)
از بیخ برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : شهاب الدین بقصدتخریب رباع و اقتلاع قلاع ملاحده بجانب قهستان رفت. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
اقتلاع
ربودن، برکندن، برکندیدن: برکنده شدن برکندن از بیخ بر کندن، برکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اختلاع
تصویر اختلاع
برکندن، گرفتن مال کسی، طلاق خلع، طلاقی که زن به واسطۀ اکراهی که از شوهر دارد با دادن مالی یا بخشیدن مهریۀ خود از او طلاق می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقلاع
تصویر اقلاع
از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، اجتثاث، قلع، بتر، اقتلاع
قلع و قمح کردن
باز ایستادن، دست کشیدن از کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقتراع
تصویر اقتراع
قرعه زدن، قرعه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتلاع
تصویر ابتلاع
به گلو فرو بردن، بلعیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
پاره ای از چیزی جدا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره ای از چیزی واکردن. (تاج المصادر بیهقی). پاره ای از چیزی بدر کردن. (آنندراج) ، محتاج گردیدن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بحث کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با ظرفی گرفتن چیزی را بی سنجیدن و وزن کردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از مشک آب خوردن یا ازسوراخ مشک آب خوردن بدهان.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خرسند شدن بدانچه هست. (از اقرب الموارد). قناعت کردن. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) ، ناگاه کسی را در کاری افکندن بی اندیشه، درافکندن بسختی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). درآوردن چیزی بچیزی بعنف. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
جوشیدن گشن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با یکدیگر قرعه زدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). قرعه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پشک انداختن. استهام.
لغت نامه دهخدا
فروبردن با حلق و گلو. بلع. (زوزنی). بگلو فروبردن. بلعیدن. فروبردن. فرودادن. تو دادن. قورت دادن (در تداول عامه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیزرفتن ناقه. برفتار عنق رفتن ناقه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گرفتن مال کسی را، افتراء، کذب مخترع، خوی گرفتن. (آنندراج) ، معتدل شدن. تمام خلقت شدن، خوشبو شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ ذِءْ)
غرق شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازایستادن از کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل).
لغت نامه دهخدا
(سِ گُ)
گردن بیفراشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). گردن برافراشتن آهو از جای خود: اتلع الثور من الکناس، سر بیرون کرد گاو از جای باش.
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ / کِ)
پوشیده شدن کار و خبر و مرگ و حیات کسی بر کسی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خوردن. (منتهی الارب). آشامیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقلاع
تصویر اقلاع
باز ایستادن، دورشدن، بادبان گشادن باز ایستادن، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
ترشدن، بهبودی، نیک انجامی تر شدن، از بیماری به شدن، نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوست کسی دویدن پس از نزاری. تر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاق
تصویر ابتلاق
درخشیدن، درفشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتلاع
تصویر امتلاع
تیز رفتن سبک رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتراع
تصویر اقتراع
قرعه کشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتطاع
تصویر اقتطاع
جدا کردن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتناع
تصویر اقتناع
تو سنگیدن (توسنگ قناعت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلاع
تصویر اختلاع
گرفتن مال کسی، طلاق زن بدون مهریه
فرهنگ لغت هوشیار
به گلو فروبردن اباریدن فرو بردن به حلق و گلو بلع بگلو فرو بردن بلعیدن فرو دادن تو دادن قورت دادن، بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاج
تصویر ابتلاج
پگاهیدن دمیدن بامداد صبح برآمدن، بامداد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتطاع
تصویر اقتطاع
((اِ تِ))
جدا کردن، بریدن، قسمتی از چیزی را گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتلاع
تصویر ابتلاع
((اِ تِ))
بلعیدن، فرو دادن، قورت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتلاع
تصویر ابتلاع
اوباریدن، فروبردن
فرهنگ واژه فارسی سره