جدول جو
جدول جو

معنی افتراغ - جستجوی لغت در جدول جو

افتراغ(اِ)
آب بر خود ریختن. (آنندراج). بر خود آب ریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر خویشتن آب ریختن. (تاج المصادر بیهقی) ، ناگاه مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناگاه بمردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افترا
تصویر افترا
تهمت زدن، به دروغ نسبت خیانت یا گناه به کسی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتراع
تصویر افتراع
ازالۀ بکارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتراص
تصویر افتراص
فرصت را غنیمت دانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتراق
تصویر افتراق
از یکدیگر جدا شدن، جدایی، پراکنده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتراس
تصویر افتراس
شکار افکندن، پاره کردن و درهم شکستن و دریدن شکار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ مِ)
فرامه در کس داشتن و فرامه بالکسر که زنان در کس دارند یا لتۀ حیض. (آنندراج). فرامه درشرم نهادن. لته برداشتن زن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
سرور و شادمانی کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نرم خندیدن و لب شیرین کردن از خنده. (آنندراج). نرم نرمک خندیدن و لب شیرین کردن از خنده. (ناظم الاطباء). دندان برهنه کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تبسم کردن و خوش خندیدن. یقال: ’افترّ عن ثغر کالبرد’. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بس و قطع کردن حکم جز اهل خود. (منتهی الارب) (آنندراج). بس و قطع کردن حکم جز برای اهل خود. (ناظم الاطباء). قطع کردن حکم جز خاندان خود را. (از اقرب الموارد). یقال: ’افترز امره دون اهل بیته، ای قطعه’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
شکار افکندن و شکستن و کوفتن استخوان گردن شکار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). صید کردن شیر شکار خود را و شکستن گردن آن را. (از اقرب الموارد). و گویند این فعل گفته نمی شود مگر در شیر. (ناظم الاطباء). ’و قیل لایقال الافتراس الا فی الاسد و یقال اکل الذئب الشاه’. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرس. (المصادر زوزنی). دریدن. شکار کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در فقه عبارتست از منحل ساختن عقد رهن با یکی از موجبات فک آن. و رجوع به کتاب شرایعالاسلام در کتاب الرهن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در پی کس رفتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). در پی اثر رفتن. (ناظم الاطباء). بر اثر پی کس رفتن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
غنیمت شمردن فرصت را. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). منتهز فرصت بودن. (از اقرب الموارد). وقت چیزی چشم داشتن. (المصادر زوزنی). اغتنام. (تاج المصادر بیهقی). یقال: ’انا مفترص للقائک’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِءْ)
فریضه کردن و واجب گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سنت ساختن و واجب گردانیدن خدای احکام را بر بندگان. (از اقرب الموارد). واجب کردن. (تاج المصادر بیهقی). فرض. (یادداشت مؤلف). مفترض الطاعه، آنکه اطاعت امر او واجب است.
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
فوت گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). منقرض شدن و ترس فوت داشتن چیزی را. و به این معنی بصیغۀ مجهول استعمال شود. یقال: فلان لایفترط احسانه و برّه، علی المجهول، ای لاینقرض و لایخاف فوته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آن ستور که دست وی از بدن دور بود. (مهذب الاسماء نسخه خطی). ناقه ای که در ذراع آن بیماری فتل باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دوشیزگی ربودن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بکارت دختر را بردن. (از اقرب الموارد). دوشیزگی دختر ببردن. (المصادر زوزنی). ازالۀ بکارت. (یادداشت بخطمؤلف) ، پروردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). پروردن بچه را. (از اقرب الموارد) ، نگاه داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نگاهداری کردن جای را. (از اقرب الموارد). فلو. فلاء. در تمام معانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از یکدیگر جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). از همدیگر جدا کردن. (غیاث اللغات). از همدیگر جدا شدن وکردن و پراکنده گردیدن. (آنندراج). پراکنده و جدا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقابل اجتماع کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از افترام
تصویر افترام
لته نهادن (لته فرامه زنان به هنگام دشتانی در زهار گذراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراص
تصویر افتراص
غنیمت شمردن فرصت را
فرهنگ لغت هوشیار
شاخچه هزار شاخچه بر خویش بسته ام طالب اگر چه به غیر درافتم ببین چه هابندم (طالب آملی) سپزگی تهمت زدن، بدروغ نسبت خیانت یا عمل بد بکسی دادن، بهتان، دروغ گفتن بر کسی و بهتان، تهمت تهمت زدن، بدروغ نسبت خیانت یا عمل بد بکسی دادن، بهتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراق
تصویر افتراق
از یکدیگر جدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراع
تصویر افتراع
دوشیزگی ربودن، بکارت دختر را بردن، ازاله بکارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراط
تصویر افتراط
منقرض شدن، ترس فوت داشتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراض
تصویر افتراض
فریضه کردن، واجب گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراش
تصویر افتراش
هم بستری، شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراس
تصویر افتراس
شکارافکندن، سواری افکندن شکار پاره پاره کردن صید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افترار
تصویر افترار
نرم خندیدن، درخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراح
تصویر افتراح
سرور و شادمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراء
تصویر افتراء
((اِ تِ))
تهمت زدن، بهتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتراق
تصویر افتراق
((اِ تِ))
از یکدیگر جدا شدن، فرق گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتراع
تصویر افتراع
((اِ تِ))
دوشیزگی را برداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتراض
تصویر افتراض
((اِ تِ))
واجب گردانیدن، فریضه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتراس
تصویر افتراس
((اِ تِ))
شکار کردن، با نشانه چیزی را دریافتن
فرهنگ فارسی معین
پراکندگی، پریشانی، تشتت، تفرق، تباین، تفاوت، جدایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تهمت، افترا
دیکشنری عربی به فارسی