جدول جو
جدول جو

معنی افتراط - جستجوی لغت در جدول جو

افتراط
(اَ تَ)
فوت گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). منقرض شدن و ترس فوت داشتن چیزی را. و به این معنی بصیغۀ مجهول استعمال شود. یقال: فلان لایفترط احسانه و برّه، علی المجهول، ای لاینقرض و لایخاف فوته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آن ستور که دست وی از بدن دور بود. (مهذب الاسماء نسخه خطی). ناقه ای که در ذراع آن بیماری فتل باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
افتراط
منقرض شدن، ترس فوت داشتن چیزی را
تصویری از افتراط
تصویر افتراط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افتراس
تصویر افتراس
شکار افکندن، پاره کردن و درهم شکستن و دریدن شکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتراص
تصویر افتراص
فرصت را غنیمت دانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتراع
تصویر افتراع
ازالۀ بکارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتراط
تصویر اشتراط
شرط کردن، شرط بستن، پیمان کردن، تعلیق کردن چیزی به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتراق
تصویر افتراق
از یکدیگر جدا شدن، جدایی، پراکنده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
دوشیزگی ربودن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بکارت دختر را بردن. (از اقرب الموارد). دوشیزگی دختر ببردن. (المصادر زوزنی). ازالۀ بکارت. (یادداشت بخطمؤلف) ، پروردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). پروردن بچه را. (از اقرب الموارد) ، نگاه داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نگاهداری کردن جای را. (از اقرب الموارد). فلو. فلاء. در تمام معانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آب بر خود ریختن. (آنندراج). بر خود آب ریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر خویشتن آب ریختن. (تاج المصادر بیهقی) ، ناگاه مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناگاه بمردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از یکدیگر جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). از همدیگر جدا کردن. (غیاث اللغات). از همدیگر جدا شدن وکردن و پراکنده گردیدن. (آنندراج). پراکنده و جدا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقابل اجتماع کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
فروخوردن لقمه و جز آن. سرط. فروگوارانیدن: لاتکن حلواً فتسترط و لا مرّاً فتعفی، نه چندان شیرین باش که ترا فروبرند و نه چندان تلخ که بدور افکنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
معیوب کردن آبروی کسی را بغیبت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ نِ)
شرط کردن. (غیاث) (کنز) (آنندراج) (زوزنی). شرط بستن. پیمان کردن. (تاج المصادر بیهقی). لازم گردانیدن پیمان و تعلیق کردن چیزی به چیزی. (منتهی الارب). تقیید بشرط کردن. تعلیق بشرط کردن. شریطه. مشارطه.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ربودن یا گرد آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِءْ)
فریضه کردن و واجب گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سنت ساختن و واجب گردانیدن خدای احکام را بر بندگان. (از اقرب الموارد). واجب کردن. (تاج المصادر بیهقی). فرض. (یادداشت مؤلف). مفترض الطاعه، آنکه اطاعت امر او واجب است.
لغت نامه دهخدا
تصویری از امتراط
تصویر امتراط
گرد آوردن ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراص
تصویر افتراص
غنیمت شمردن فرصت را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراط
تصویر اختراط
شمشیر کشی شمشیر از نیام بر کشیدن پافشاری در گریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراط
تصویر استراط
فرو خوردن فرو دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتراط
تصویر اشتراط
شرط بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افترام
تصویر افترام
لته نهادن (لته فرامه زنان به هنگام دشتانی در زهار گذراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراق
تصویر افتراق
از یکدیگر جدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراع
تصویر افتراع
دوشیزگی ربودن، بکارت دختر را بردن، ازاله بکارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراض
تصویر افتراض
فریضه کردن، واجب گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراح
تصویر افتراح
سرور و شادمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراش
تصویر افتراش
هم بستری، شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراس
تصویر افتراس
شکارافکندن، سواری افکندن شکار پاره پاره کردن صید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افترار
تصویر افترار
نرم خندیدن، درخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراس
تصویر افتراس
((اِ تِ))
شکار کردن، با نشانه چیزی را دریافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتراض
تصویر افتراض
((اِ تِ))
واجب گردانیدن، فریضه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتراع
تصویر افتراع
((اِ تِ))
دوشیزگی را برداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتراق
تصویر افتراق
((اِ تِ))
از یکدیگر جدا شدن، فرق گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتراط
تصویر اشتراط
((اِ تِ))
پیمان بستن، شرط کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتراء
تصویر افتراء
((اِ تِ))
تهمت زدن، بهتان
فرهنگ فارسی معین
تهمت، افترا
دیکشنری عربی به فارسی