شکار افکندن و شکستن و کوفتن استخوان گردن شکار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). صید کردن شیر شکار خود را و شکستن گردن آن را. (از اقرب الموارد). و گویند این فعل گفته نمی شود مگر در شیر. (ناظم الاطباء). ’و قیل لایقال الافتراس الا فی الاسد و یقال اکل الذئب الشاه’. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرس. (المصادر زوزنی). دریدن. شکار کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در فقه عبارتست از منحل ساختن عقد رهن با یکی از موجبات فک آن. و رجوع به کتاب شرایعالاسلام در کتاب الرهن شود
شکار افکندن و شکستن و کوفتن استخوان گردن شکار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). صید کردن شیر شکار خود را و شکستن گردن آن را. (از اقرب الموارد). و گویند این فعل گفته نمی شود مگر در شیر. (ناظم الاطباء). ’و قیل لایقال الافتراس الا فی الاسد و یقال اکل الذئب الشاه’. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فَرس. (المصادر زوزنی). دریدن. شکار کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در فقه عبارتست از منحل ساختن عقد رهن با یکی از موجبات فک آن. و رجوع به کتاب شرایعالاسلام در کتاب الرهن شود
خود را حفظ و نگه داری کردن، در ادبیات در فن بدیع نوعی اطناب که در آن گوینده کسی یا جمعی را از حرف خود مستثنا کند یا برای رفع اعتراض عبارتی بیاورد مثلاً هنگام بیان بیماری بگوید مثلاً «دور از جان شما»، نگهبانی، حراست
خود را حفظ و نگه داری کردن، در ادبیات در فن بدیع نوعی اطناب که در آن گوینده کسی یا جمعی را از حرف خود مستثنا کند یا برای رفع اعتراض عبارتی بیاورد مثلاً هنگام بیان بیماری بگوید مثلاً «دور از جان شما»، نگهبانی، حراست
فریضه کردن و واجب گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سنت ساختن و واجب گردانیدن خدای احکام را بر بندگان. (از اقرب الموارد). واجب کردن. (تاج المصادر بیهقی). فرض. (یادداشت مؤلف). مفترض الطاعه، آنکه اطاعت امر او واجب است.
فریضه کردن و واجب گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سنت ساختن و واجب گردانیدن خدای احکام را بر بندگان. (از اقرب الموارد). واجب کردن. (تاج المصادر بیهقی). فَرض. (یادداشت مؤلف). مفترض الطاعه، آنکه اطاعت امر او واجب است.
فوت گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). منقرض شدن و ترس فوت داشتن چیزی را. و به این معنی بصیغۀ مجهول استعمال شود. یقال: فلان لایفترط احسانه و برّه، علی المجهول، ای لاینقرض و لایخاف فوته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آن ستور که دست وی از بدن دور بود. (مهذب الاسماء نسخه خطی). ناقه ای که در ذراع آن بیماری فتل باشد. (از اقرب الموارد)
فوت گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). منقرض شدن و ترس فوت داشتن چیزی را. و به این معنی بصیغۀ مجهول استعمال شود. یقال: فلان لایفترط احسانه و برّه، علی المجهول، ای لاینقرض و لایخاف فوته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آن ستور که دست وی از بدن دور بود. (مهذب الاسماء نسخه خطی). ناقه ای که در ذراع آن بیماری فتل باشد. (از اقرب الموارد)
آب بر خود ریختن. (آنندراج). بر خود آب ریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر خویشتن آب ریختن. (تاج المصادر بیهقی) ، ناگاه مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناگاه بمردن. (المصادر زوزنی)
آب بر خود ریختن. (آنندراج). بر خود آب ریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر خویشتن آب ریختن. (تاج المصادر بیهقی) ، ناگاه مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناگاه بمردن. (المصادر زوزنی)
از یکدیگر جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). از همدیگر جدا کردن. (غیاث اللغات). از همدیگر جدا شدن وکردن و پراکنده گردیدن. (آنندراج). پراکنده و جدا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقابل اجتماع کردن. (از اقرب الموارد).
از یکدیگر جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). از همدیگر جدا کردن. (غیاث اللغات). از همدیگر جدا شدن وکردن و پراکنده گردیدن. (آنندراج). پراکنده و جدا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقابل اجتماع کردن. (از اقرب الموارد).
خود راپاس داشتن. (منتهی الارب). خویشتن را از چیزی نگاه داشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). تحرّس. (زوزنی). احتفاظ. خویشتن داری: بشرایط تحفّظ و تیقّظ قیام ننمود و ازدقایق احتراز و احتراس غافل شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
خود راپاس داشتن. (منتهی الارب). خویشتن را از چیزی نگاه داشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). تحرّس. (زوزنی). احتفاظ. خویشتن داری: بشرایط تحفّظ و تیقّظ قیام ننمود و ازدقایق احتراز و احتراس غافل شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
پراکنده شدن. (ناظم الاطباء). پراکنده شدن و این فعل با حرف ’عن’ متعدی شود. (از منتهی الارب). متفرق شدن. (از اقرب الموارد). متفرق شدن. لیکن ازهری آنرا مردود دانسته است. (از متن اللغه) ، خواربار اندک آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوردنی اندک آوردن از جایی برای عیال یا برای فروختن. (آنندراج). بدرازا کشیدن خواربار اندک از شهری بشهری. (از اقرب الموارد) ، متلاشی ساختن بدن را. (منتهی الارب) ، تباه گردیدن نان و سبز شدن و کره برآوردن آن. (از اقرب الموارد)
پراکنده شدن. (ناظم الاطباء). پراکنده شدن و این فعل با حرف ’عن’ متعدی شود. (از منتهی الارب). متفرق شدن. (از اقرب الموارد). متفرق شدن. لیکن ازهری آنرا مردود دانسته است. (از متن اللغه) ، خواربار اندک آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوردنی اندک آوردن از جایی برای عیال یا برای فروختن. (آنندراج). بدرازا کشیدن خواربار اندک از شهری بشهری. (از اقرب الموارد) ، متلاشی ساختن بدن را. (منتهی الارب) ، تباه گردیدن نان و سبز شدن و کره برآوردن آن. (از اقرب الموارد)